نمیتوان بىگُدار به آب زد.
دنیا، قانونمند است و نمىتوان بىگُدار به آب زد. دنیا، همه جایش راه نیست؛ یک راه مشخص و یک نظام حاکم دارد؛ که غریزه در حیوانات و علم در انسان تا اندازهاى این راه را شناخته است و همین محدودیتِ غریزه و علم، نیاز به وحى و نبوت را مطرح نموده است؛ چون انسان چه در رابطه با فکر و عقل و غرایز و غضب و شهوتش و چه در رابطه با اشیاء و چیزهایى که میخورد و مىپوشد و نگاه مىکند و دست مىگیرد و چه در رابطه با افراد، از همسر و پدر و مادر و فرزند گرفته تا آدمهاى دور و نزدیک و چه در رابطه با ملّتهاى دیگر، محتاج وحى است و نیاز به رسول دارد تا به او بیاموزد، که چگونه با خودش کار کند و با فکر و عقل و غرایزش برخورد نماید. و چگونه با اشیاء و زمین و آسمان و اطرافش، رابطه برقرار نماید و چگونه با آدمها تماس بگیرد و با ملّتها سیاست بگذارد. براى کسى که قانونمندى را شناخته، آدمها و اشیاء، مثل سرزمینهاى مینگذارى شده هستند. آدمها، حتى با یک کلمه منفجر میشوند. و همین است که براى عالِم عارف، حالت دقّت و حذر شکل میگیرد. میبینى، وقتى که مىخواهى به سیم برق دست بگذارى و یا آتشى را بردارى، چگونه حذر و دقّت دارى. تمامى وجود تو و تمامى جهان اطراف تو و تمامى آدمهایى که با آنها رابطه دارى، همین حذر و دقّت را میخواهند؛ چون در کنار قانونمندیها، فقط یک راه هست و بىحساب نمىتوان به هر طرف پرید و هر چیز را زیر پا گذاشت.
سالک، ناچار است که این قانونمندیها را بشناسد و ناچار است که اینهمه را در سلوکش مراعات کند. در واقع، سالک باید به گونهاى حرکت کند که آخر سر، به بنبست نرسد. و باید به گونهاى حرکت کند، که قانونها و نظام را زیر پا نگذارد؛ که عذابِ بنبست و پوچى و عذابِ عصیان و درگیرى، سالک را رها نمىکند؛ که این سلوک، سلوک رنج است. و این سلوک، در عذاب است و در جهنّم است. و آنچه این سلوک را گرفتار کرده است، یکى جدایى و بریدگى از حقّ است؛ و دیگرى، بخل و بریدگى از خلق است؛ و سوّمى، فرو رفتن و با فرو رفتهها دمخور شدن و از فوز و رویش دل برگرفتن؛ و چهارمى، از معاد چشم پوشیدن و به پاداش تکذیب کردن است. [1]