درک صحیح از آرمان و اهداف صحیح در زندگی:
استاد زندگی چهار فصل را با خوشی ناسازگار دانسته و از ویژگی ولایت خدا این دانسته که این نقش را به مومنین تفهیم می کند؛ ایشان در کتاب تطهیر با جارى قرآن ؛ ج1 ؛ ص 471، این حقیقت را تبیین می کنند: «خداوند با سرپرستى و رهبرى خود، ایمان آورنده ها را از تاریکى نفس و خلق و دنیا، به نور مى کشاند و تمامى هستى و هدف هستى را به آنها نشان مى داد و نقش آنها را برایشان مشخص مى ساخت، که لذت و قدرت و ریاست و تنوع و سرگرمى و رفاه نیست، که این هدفها و این نقشها به این قدر و این همه استعداد نیاز نداشت و به خودآگاهى و آزادى نیاز نداشت، که این خودآگاهى مزاحم لذت و رفاه است و در متن خوشى ها، از افول و غروب آنها حکایت مى نماید. و این وجود فراباش، آینده را در حال مشاهده مى نماید و پاییز را در بهار مى بیند و جدایى را در هنگام وصل احساس مى نماید. و این است که در کنار خوشى ها ناخوش است. و همین نشان مى دهد که ساخت انسان و ساخت جهان متحول، با لذت و خوشى و رفاه و سرگرمى هماهنگ نیست. و این خداست که مؤمن هاى عاشق را از سیاهى هوس ها و جلوه ها و حرفها آزاد مى کند و به نور وحى گره مى زند.»
و جای دیگر اینگونه هدف خوشی را نقادی می کنند:
«رنج بزرگ ما، از هجوم حادثه ها و تازیانه گرفتارى هاست. و این گرفتارى ها، به دنیا پیچیده و با این جام آمیخته است.
پس اگر طالب خوشى باشى و راحتى مى خواهى، نه مزاج تو و نه مزاج دنیا و نه هجوم فاجعه و موج حادثه، هیچکدام با این خوشى و راحتى سازگار نیست.
امّا اگر خوبى را بخواهى و حرکت را و هجرت را، این بلاءها،
هدیه هاى بزرگى خواهند بود، که ضعفهاى تو را به تو نشان مى دهند و وابستگى هاى تو را مى شکنند. و هر بلاء، این نعمت را داراست:
نشان دادن ضعف و رهانیدن از اسارت و وابستگى. و همین است که عارف در برابر بلاء، شاکر است، نه صابر.
در زیارت عاشورا مى خوانى: «اللَّهُمَّ لَکَ الْحَمْدُ حَمْدَ الْشاکِرینَ لَکَ عَلى مُصابِهِمْ»؛ خدایا تو را سپاس مى گویم؛ سپاس آنهایى که در مصیبتها شاکر بودند، نه صابر؛ بهره بردار بودند، نه شکیبا.
مى بینى، چگونه در این نگاهها، حرفها و کارها و حالتها عوض مى شوند و چگونه با سختى مى توان راحت بود».
هدف خوبی و نگرش متفاوت به هستی و حوادث آن:
اگر انسان هدفش خوبی شود، نگاه او به هستی و حوادث آن تغییر می کنند؛ مرحوم صفایی این نکته را در کتاب تطهیر با جارى قرآن ؛ ج1 ؛ ص110، به این شیوه توضیح می دهند: «اینها خیال مى کنند که براى لذت و خوشى و براى ماندن و گندیدن آمده اند. این خیال از زندگى عادى و سنتى در آنها شکل گرفته و این است که دیگر دردها و رنجها و درگیرى ها و ظلم ها و تفاوتها و تبعیض ها را نمى توانند توجیه کنند.
در حالى که درد و رنج عامل حرکت است و ظلم و ستم علامت آزادى است و تفاوتها معیار افتخار نیست و این همه با ترکیب و ساخت انسان هماهنگ است، گرچه با هوس او ناهماهنگ باشد؛ چون استعدادهاى انسان گواهى مى دهند که بیشتر از خوشى و لذت و تنوع را براى انسان طرح مى کنند. ساخت و ترکیب انسان باخوشى و لذت هماهنگ نیست. او براى خوشى به فکر و عقل و آزادى و … احتیاج نداشت. ما مى خواهیم بزمى و خانه اى بسازیم و آنها مى خواهند باخراب کردن اینها خود ما را بسازند و راه بیندازند.
با این جریان هماهنگ آنچه که عامل نفى حکمت و شعور و دلیل ظلم و ستم بود، خود دلیل رحمت و حکمت مى شوند، که کار انسان حرکت است و دنیا با این حرکت دمخور و هماهنگ است».