حتما بخوانید
شاید که روزگاری عهدی وفا نماییم!!
شاید بعید باشد از ما که ناتوانیم!!
هر رابطهای که ایجاد میشود برای طرفین رابطه، حق و حقوقی را ایجاد می کند، اعمّ از اینکه این رابطه بین خالق و مخلوق باشد یا والد و مولود و یا حاکم و رعیت و یا امام و امّت و یا استاد و شاگرد… . حقوقی که به عهد و پیمان می انجامد و میثاقآفرین می شود که تحقق آن، وفا میخواهد و سرشاری.
همه ما در مقطعی از زمان که نقطه عطفی در زندگی مان به شمار میآید، با استادی رابطه برقرار کردیم که پر بود از حیات و حرکت و سرشار از مسئولیت و عبودیت و سوار بر راه و صراط و در جهتی بالاتر از تکامل تا بی نهایت رشد. از انتقال معارف و مکارم زمینههایی فراهم شد تا اخبات و فوز سالک تا اینکه منجر شد به انتظار و تقیه و قیام تا شاید او که تو باشی بیایی!! این همه، باری بود که استاد به دوش کشید و حقوقی بود که در رابطهاش با دیگرانی چون ما و شما ایجاد شد و چه زیبا که این حقوق را مستوفی وفا کرد و رفت که خدایش او را به مقام لقاء و رضوان خویش برساند. آمین یا ربّ العالمین.
و اکنون ما ماندهایم و اهدنا الصراط المستقیم. جا دارد که بیشتر به حقوقی که به گردن ماست بیندیشیم و بر این عهد میثاق ببندیم و در ادایش وفا نماییم.گوشهای از این وفا این است که در چار دیواری که برای خود ساختهایم، نلولیم و برای انتقال آنچه که از استاد به ما رسیده صلابت تصمیم پیدا کنیم؛ محافل انسی که داشتهایم و کم رنگ شده را رونق بخشیم. اولویت را به تربیت و معاشرت دهیم و چون بعضی از نسل اولیهای استاد به کارهای روزمره و اقتصادی و اجرایی دل خوش نکنیم و به جمعآوری آلاف و الوف دل نبندیم و پنچه گرم محبت در پنجه سرد و بیوفایی دنیا نیندازیم که همه ما هم مخاطب حرف استادِ استادمان، امام دوران امیرالمؤنین به شاگردش ابن عباس، هستیم که به او فرمود: «همّتت را از دنیای دنی برکن و از سر هستی بلند شو و آن طرف عالم را نظاره کن که برای آن همه ابدیت چه فرستادهای و چقدر در این رابطه باخت داری؟! و تمام همتت را برای آنجا قرار ده؛ که دنیا منزل است و آخرت مقصد».
بیشک آنها که استاد برایشان آیهها را تلاوت کرد، ولی پشت کردند و رفتند، به یقین باختند و ما نیز باید چنین خطر باختی را احساس کنیم و تا در صف ایستادهایم امیدوار باشیم و بدانیم که فَعِنْدَ الصَّبَاحِ یَحْمَدُ الْقَوْمُ السُّرَى؛ آنگاه که پرده ها کنار رفت و فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدید و چشمها باز شد، کسانی مورد ستایش قرار میگیرند که شبها و در دل ظلمتها بی قرار شدند و به حرکت و صراط و رشد و عبودیت و وفا روی آوردند.
غرض طرح این نکته بود که تا حال با توجه به توضیح خود استاد از آیههای مطرح شده در سوره بقره، و اوائل آل عمران این آیهها را خام و با مختصر توضیحی در معرض دید شما قرار میدادیم؛ ولی اکنون که توضیحات تفصیلی استاد، تمام شده با جمعی از دوستان، بنای گفتگو گذاشته شد، تا شاید بخش کوچکی از آن خلأ بزرگ پر شود.
و اگر شما دوست عزیز هر چند از دور ،به جمع ما بپیوندی و با شرکت در بحث و طرح پرسشهای کلیدی و تذکر و یادآوری نکتههای مغفول مانده، با ما همراه شوی، قطعا بدان که ما جملگی صد می شویم. و به بخشی از حقوقی که در رابطه با استاد، بر گردن ماست، وفا خواهیم نمود.
بَلى مَنْ أَوْفى بِعَهْدِهِ وَ اتَّقى فَإِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَّقِینَ
بلی: حرف تصدیق است مانند (نَعَمْ) به معناى آرى. و بعد از جمله منفی می آید چه آن جمله در قالب خبر باشد یا استفهام. و آن جمله منفی را مثبت میکند؛ مانند آیه شریفه ْ أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلى؛ آیا پروردگار شما نیستم ؟ گفتند: بلی یعنی آری تو پروردگار ما هستی.
وفی: تمام کردن و پر نمودن و به نهایت رساندن است و به این جهت استاد، وفا را به سرشار کردن و لبریز کردن معنی کرده اند. وفی با اوفی و وفّی مشدد به یک معنی است یعنی هر سه متعدی هستند و در نتیجه باء در «اوفی بِعَهدِهِ» را زائد و برای تأکید گرفتهاند. در قرآن در برابر نقض و بخس و خسر آمده است
عهد: پیمان، قرارداد. و میثاق: محکم کردن این عهد است.
اتقی : تقوى؛ بروزن فَعلَی از وقایه. به معنای حفظ و نگهداری و دفع چیزی از چیزی به وسیله شیئ دیگر؛ قال النبىّ (ص): اتّقوا النار و لو بشقّ تمره .وَ کَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِذَا احْمَرَّ الْبَأْسُ و أَحْجَمَ النَّاسُ قَدَّمَ أَهْلَ بَیْتِهِ فَوَقَى بِهِمْ أَصْحَابَهُ حَرَّ السُّیُوفِ وَ الْأَسِنَّه که در دو عبارت فوق سه مفعول ، دو تا بی واسطه و یک مفعول با واسطه مطرح است . در روایت اول ، مفعول اول انفسکم محذوف است یعنی شئ محفوظ و حفاظت شده . و وسیله حفظ و مفعول با واسطه که انفاق یک دانه خرما است . و مفعول دوم یعنی محفوظ عنه ؛ آنچه باید از آن حفظ شود “النار” است . همچنین در دومی که اصحاب است و اهل البیت و تنور جنگ . و به معناى حذر و اطاعت و آمادهباش هم مىآید.
و تقوای الهی یعنى اطاعت کردن و روى مرز راه رفتن است ؛ فَاتَّقُوا اللَّهَ عِبَادَ اللَّهِ وَ فِرُّوا إِلَى اللَّهِ مِنَ اللَّهِ که در این خطبه تقوا به فرار من الله الی الله تفسیر شده است که همان معنای اطاعت را در بر دارد و مرحلهاى پس از اسلام و ایمان است
پرسش های ترکیبی و ارتباطی
برای غنی شدن بحث و ادای حقّ آیه بعد از بررسی واژه ها، سؤالاتی در حوزه ترکیب و روابط مطرح میشود:
«بلی» تثبیت و تصدیق چیست؟
نفی تفکر نژادپرستانه یهود در آیه قبل است که قائل به عدم تعهد خود در برابر غیر خودی هستند و می گویند: لَیْسَ عَلَیْنا فِی الْأُمِّیِّینَ سَبیلٌ وَ یَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ ؛ امی ها بر ما راهی برای احقاق حق خود ندارند چرا که ما برگزیده خدا هستیم و این در حالی است که بر خدا در عین آگاهی دروغ می بندند.
«من اوفی..»جمله شرطیه است تا جوابش «فان الله یحب المتقین» باشد یا «من»موصله و مبتدأ و به قرینه جمله «فان الله یحب المتقین» خبرش محذوف است ؟ آیا این دو احتمال تفاوتی دارند؟
«المتقین» چرا در آیه جمع آمده؟
به جهت این است که« مَن» به معنای جمع است یعنی کسانی که، یا «من» مفرد است یعنی هر کس. و در این احتمال به این نکته اشاره دارد که اگر وفای به عهد از فردی تحقق پیدا کند به او محدود نمیشود و عمل فرد به دنبال خود جمعی از متقین را شکل میدهد که بزرگترین امتیازشان عشق خدا به آنهاست و نکته جالب توجه این است که خداوند در دو مورد دیگر که این تعبیر را به کار میبرد و میفرماید: إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَّقینَ، بعد از وفای به عهد و به تمامیت رساندن آن است؛ حتی اگر این عهد و پیمان نه در برابر امیّها که در برابر مشرکین باشد. و آن دو مورد در دو آیه 4 و 7 سوره توبه آمده :إِلاَّ الَّذینَ عاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِکینَ ثُمَّ لَمْ یَنْقُصُوکُمْ شَیْئاً وَ لَمْ یُظاهِرُوا عَلَیْکُمْ أَحَداً فَأَتِمُّوا إِلَیْهِمْ عَهْدَهُمْ إِلى مُدَّتِهِمْ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَّقینَ (4)
کَیْفَ یَکُونُ لِلْمُشْرِکینَ عَهْدٌ عِنْدَ اللَّهِ وَ عِنْدَ رَسُولِهِ إِلاَّ الَّذینَ عاهَدْتُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ فَمَا اسْتَقامُوا لَکُمْ فَاسْتَقیمُوا لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَّقینَ (7) «باء» اوفی بعهده زائده و برای تأکید و مبالغه در وفا کردن است و یا به معنای الصاق و معیت و همراهی است که نشان از اهتمام صاحب آن دارد که همیشه این پیمان را فراموش نمیکند و آن را حاضر می دانند و دم به دم عهدشان را نصب العین خود قرار داده اند.
یقال: أَوْفَى وَوَفَى وَوَفَّى مشدَّداً ومخففاً، ثلاثُ لغاتٍ بمعنىً
وفی: تقول: وفى یفی وفاء فهو واف … وفیت بعهدک، و لغه أهل تهام
وفی: تقول: وفى یفی وفاء فهو واف … وفیت بعهدک، و لغه أهل تهامه: أوفیت. و وفى ریش الجناح فهو واف، و کل شیء بلغ تمام الکمال، فقد وفى و تم ..
صحا- الوفاء: ضدّ الغدر، یقال: وفى بعهده، و أوفى، بمعنى. و وفى الشیء وفیّا على فعول: تمّ و کثر،
و “بعهدی” متعلِّقٌ بـ “أَوْفُوا” والعَهْدُ مصدرٌ، ویُحتمل إضافتُه للفاعل أو المفعول. أو المفعول. والمعنى: بما عَاهَدْتُکم علیه من قَبول الطاعه، ونحوُه: {أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یابَنِیا آدَمَ} أو بما عاهَدْتمونی علیه، ونحوُه: {وَمَنْ أَوْفَى بِمَا عَاهَدَ عَلَیْهِ اللَّهَ} {صَدَقُواْ مَا عَاهَدُواْ اللَّهَ عَلَیْه}
«الذین ینقضون عهد اللّه من بعد میثاقه»؛ فاسقها کسانى هستند که با خدا پیمان بستهاند و این پیمان را میثاق کردهاند و محکم نمودهاند و با این همه آن را شکسته و باز کردهاند.
چون خدا در برابر توانایى و در برابر آگاهى و در برابر نعمتها عهد بسته، «ألم أعهد إلیکم یا بنى آدم! أن لا تعبدوا الشیطان إنه لکم عدو مبین وأن اعبدونى هذا صراط مستقیم»؛ او با انسان پیمان عبودیت بست، تا او را از نزدیکترین راه- صراط مستقیم- به مقصود برساند و آدمى با این پیمان، عبودیت و بندگى دیگران را گردن گرفت و به هواى نفس و هواهاى خلق و جلوههاى دنیا و وسوسهها دل بست و ارزش و اندازه و برنامه خود را فراموش نمود و با دوستان دشمنى کرد و با دشمنان به دوستى نشست.
«الم اعهد الیکم یا بنى آدم ان لا تعبدوا الشیطان انه لکم عدّو مبین و ان اعبدونى هذا صراط مستقیم». این عهد مرکب در این حصر جامع که به صورت اخبارى آمده، یکجا مطرح گردیده است. «لا تعبدون الا اللّه». میثاق مرکب از «اعبدوا» و «لا تعبدوا» است. مرکب از «اعبدوا ولا تجعلوا للّه انداداً وانتم تعلمون» است و این میثاق مرکب در این خبر، نه نهى، تجلّى کرده است، «لا تعبدون إلّا اللّه» شما جز او را نخواهید داشت و جز او را نمىپرستید و این عهد جامع و نفى و اثبات، بر خانواده و بستگان و گرفتارها و نوع ارتباط با اینها اثر مىگذارد و آن هم با حذف فعل «تحسنون احساناً» و با ترکیب واحد و وابسته «وبالوالدین احساناً وبذى القربى و الیتامى و المساکین»؛ شما جز خدا را نمىپرستید و به پدر و مادر مؤکداً خوبى و احسان خواهید داشت و همینطور به صاحبان قرابت و نزدیکى و به یتیمها و زمینگیرها.
با تحول در انگیزه و اهداف و همراه غنا و سرشارى و امن و فراغت، این همه تکلیف و آن هم در سطح احسان سنگین نیست.
در آنجا گفتیم که چگونه فکر و ذکر به عهد و عمل و تقوا منتهى مىشود، که «لعلکم تتقون»
. بلى، به معناى لکن نفى است:
نفى سبیل و اثبات آن به مقیاس عهدى که تعهد شده است. أَوْفى بِعَهْدِهِ، به جای «من أدّى امانته» اِشعار به وفاى کامل و با همه شرایط دارد. ممکن است ضمیر «عَهدِه» راجع به اللَّه باشد که چون خدا عهود را تبیین و تشریح کرده هر عهدى، عهد خدا است. اگر راجع به- من، باشد مقصود عهدهاى خاص فرد فرد است که مبناى همه عهود و روابط جمعى مىباشد. وَ اتَّقى، عطف به فعل شرطى مَنْ أَوْفى و بیان انگیزه و منشأ وفاى به عهد است، فَإِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَّقِینَ، جواب شرط است. و آمدن اسم ظاهر المتقین، به جاى «یحبّه» هم تعمیم و هم بیان کبرى و تعلیل است:
هر که به عهد خدا یا خود، وفا کند و پروا گیرد از متقین است و خدا متقین را دوست مىدارد. وفاى به عهد، اگر از تقوى ریشه گیرد، ثبات و دوام و کمال مىیابد و جالب محبت خدا مىگردد. اگر از منشأ عادات و سنن و یا براى کسب اعتبار باشد، هر چه هم در تحکیم روابط اجتماعى نیک و مؤثر آید چون فاقد شناخت و هماهنگى روحى است، موجب کمال شخصى و حرکت و جاذب محبت خدا نمىشود. چون تقوا، به معناى شناخت و اراده ایمانى و تنظیم خلق و عمل، رابطه و پیوند خدا با خلق و گسترش دهنده مسئولیتها و تعهدات است و این برترى روحى و خلقى، امتیازات قومى و نژادى و کتابى و حقوقى و هر گونه طغیان را از میان بر مىدارد: إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ نه اهل کتاب و یا منسوب به آئین و قوم و طبقه بودن. پرتوى از قرآن، ج5، ص: 203ِ
وقوله تعالى: {بَلَى}: جوابٌ لقولهم “لیس” وإیجابٌ لِما نَفَوه، وقد تقدَّم القول فی نظیره، ومَنْ شرطیه أو موصوله، والرابطُ من الجمله الجزائیه أو الخبریه هو العمومُ فی المتعیِّن، وعند مَنْ یرى الربط بقیام الظاهرِ مقامَ المضمر یقولُ ذلک هنا، وقیل: الجزاء أو الخبر محذوف تقدیره: یحبه الله، ودلَّ على هذا المحذوفِ قولُه: {فَإِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَّقِینَ} وفیه تکلفٌ لا حاجهَ إلیه.
(4/48)
________________________________________
و{بِعَهْدِهِ} یجوز أَنْ یکونَ المصدرُ مضافاً لفاعِله على أَنَّ الضمیر یعودُ على مَنْ، أو إلى مفعوله على أنه یعود على “الله”، ویجوز أن یکون المصدرُ مضافاً للفاعل وإن کان الضمیر لله تعالى/، وإلى المفعول وإنْ کان الضمیر لِمَنْ، ومعناه واضح إذا تُؤُمِّل
و لما کان المجرد متعدیا للمفعول و لم یکن فی المهموز زیاده تعدیه للتساوی بین قولک وفیته حقه و أوفیته حقه تعینت الزیاده لمجرد المبالغه فی التوفیه مثل بان و أبان و شغل و أشغل و أما وفّى بالتضعیف فهو أبلغ من أوفى لأن فعل و إن شارک أفعل فی معانیه إلا أنه لما کان دالا على التقضی شیئا بعد شیء کان أدل على المبالغه لأن شأن الأمر الذی یفعل مدرجا أن یکون أتقن
ترجمه المیزان ج1 227 بیان ….. ص : 227
کلمه عهد در اصل بمعناى حفاظ است، و همه معانى آن از این یک معنا مشتق شده مانند عهد بمعناى میثاق، و عهد بمعناى سوگند، و بمعناى وصیت، و بمعناى دیدار، و بمعناى نزول، و امثال آن.
استئناف مقرّر للجمله الّتی سدّت «بلى» مسدّها. و الضّمیر مجرور بإضافه العهد من الإضافه إلى الفاعل لو رجع إلى «من»، و من الإضافه إلى الفاعل أو المفعول لو رجع إلى اللّه و عموم المتّقین، ناب الرّاجع من الجزاء إلى «مَن». و أشعر بأنّ التّقوى ملاک الأمر، و هو یعمّ الوفاء و غیره، من أداء الواجبات و الاجتناب عن المناهی.
آل عمران ، آیه 76
«بلى مَن اوفى بعهده و اتقّى فَانَّ اللّه یُحِب المُتقّین»(76)
أوفوا بِعَهدى أوف بِعَهدِکم و ایاىَ فَارهبَون