قسمت 42
آیه های تلاوت شده
مدیرت انسانی اسلامی
فَبِما رَحْمَهٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلیظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَ شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَوَکِّلینَ (159)
واژه ها
لنت:
از لین، نرم، ضد خشن و خشونت. ُثمَ تَلِینُ جُلُودُهُمْ وَ قُلُوبُهُمْ إِلى ذِکْرِ اللَّهِ [الزمر/ 23] ما قَطَعْتُمْ مِنْ لِینَهٍ [الحشر/ 5] ” مَنْ تَلِنْ حَاشِیَتُهُ یَسْتَدِمْ مِنْ قَوْمِهِ الْمَحَبَّهَ”. ” مَنْ لَانَ عُودُهُ کَثُفَتْ أَغْصَانُهُ”.
قساوت، خشک و شدت و سختی که چیزی از آن تراوش ندارد؛ اللیله القاسیه. شب ظلمانی، سنگ دلی، قساوت قلب، قلبی که تراوش و تحولی ندارد در مقابل لینت و نرمشی که تراوش دارد و زاینده است؛ ُثمَ تَلینُ جُلُودُهُمْ وَ قُلُوبُهُمْ إِلى ذِکْرِ اللَّهِ[1]
فظّ:
تلخ و ترش و غیر قابل تحمل که با ده من عسل خورده نمی شود. آب گندیده ای که انسان از روی اضطرار و اجبار آن را می نوشد.[2]
غلیظ:
غلضه: ستبر. خشن. زمخت. سفت. قلب غلیظ قلبی که رقیق و نازک و نرم نباشد و چنان سفت و شدید باشد که چیزی در او موثر واقع نشود
انفضوا:
فضّ شکسته شدن و جدا شدن و پراکنده شدن بعد از اجتماع[3]. و انفاض جدا گشتن و پراکنده گشتن و مطاوعه فضض فضضته فانفض ای کسرته فانکسر و تفاوتش با انکسار در این است که بعد از انکسار پراکنده و متفرق می شوند.
عفو:
گذشت، چشم پوشى، در مقابل انتقام. مغفرت: پاک کردن و پوشیدن و صفح بالاتر از عفو است، گذشت قلبى و عفو تنها گذشت ظاهرى و انتقام نگرفتن است، گذشت همراه بىاعتنایى.
غفر:
محو کردن، از بین بردن، پاک کردن، پوشاندنِ چیزى با آن چه که او را از پلیدى و فساد حفظ کند، مرحلهاى بالاتر از عفو و صفح
شاور:
مشاوره: مصدر باب مفاعله از شور، جمع نمودن،و به معناى بیرون کشیدن چیزى از جایگاهش و تجمع آن به شکلى زیبا و برگزیدنش. عرب مى گوید: شرت العسل؛ عسل را از کندو بیرون آوردم و آن را برگزیدم.
عزم:
تصمیم بر انجام کار بدون تزلزل و تردید. ثبات در تصمیم گیری. تصمیم جدی و محکم. صلابت تصمیم. دل در گرو کاری گذاشتن[4]
توکّل:از وکل با حرف «الی»به معنای واگذار کردن و وانهادن ؛ «لا تَکِلْنِی إلى نفسى طرفه عین فأهلک»و توکّل با حرف «لام» توکلت له یعنی پذیرش وکالت برای او و با حرف «علی» اعتماد و تکیه کردن بر چیزی بعد از اثبات ناتوانی چیزهای دیگر[5] که در فَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ یعنی تکیه و اعتماد بر خداوند به عنوان مسبّب کارآمد و تکیه نکردن بر اسباب با باور به اینکه آنها بدون اراده خداوند ناکارآمد هستند و کارآمدی خود را از او می گیرند به این جهت استاد در تعریف توکل می گوید: بر خدا توکل کند، یعنى با تمام امکانات، مغرورِ پیروزى و تسلط نباشد و بدون امکانات و همراه مشکلات، ذلیل شکست و مقهور ترس نباشد، که تجربه مستمر، نازایى وسیله هاى موجود و ظهور بن بستها را شهادت مى دهد، همانطور که طلوع امکانات جدید و ادامه راه در بن بستها را گواهى مى نماید و همراه این دو تجربه مستمر، تکیه و توجه از وسیله ها برداشته مى شود.
توکل به این معنا نیست که وسیله ها را رها کنى. توکل؛ یعنى اینکه تو با وسیله ها مغرور و بدون آنها هم مأیوس نباشى. آن هنگام که وسیله ها همراه توست، نمى گویى هان! رسیدم و آن زمان که هیچ ندارى، نمى گویى ماندم.[6]
پرسش های ترکیبی و ارتباطی
باء برای سببیت است تا نشان دهد که سبب لینت و نرمی قلب پیامبر منشأش رحمت و محبت خداست که عشق به حق او را تا این حد از حلم و رحمت و لینت بالا آورده است.
ما در « فَبِما رَحْمَهٍ» نکره موصوفه است و رحمه صفت آن است یا نکره غیر موصوفه و رحمه بدل از آن از جهت تبیین بعد از ابهام که اوقع فی النفوس است و یا ما به معنای ایّ استفهامیه که دلالت بر تفخیم دارد[7]
«رَحْمَهٍ مِنَ اللَّهِ» با رحمه الله چه تفاوتی دارد؟ من اشاره به منشأ رحمت دارد که فراتر از رحمت غریزی و عاطفی و انسانی است و از الله نشأت می گیرد که لینت برخاسته از رحمتی است از حق که در دل رسول افکنده شده است.
آمدن لو به جای اذ و ان به این نکته اشاره دارد که ممکن نیست پیامبر بود و لینت و عشق به خلق نداشت
چه رابطه ای بین فظّ و غلظت هست ؟آیا به یک معنی هستند و دومی تأکید است یا فظا به سبب غلظت قلب است در این صورت چرا مقدم شده[8]؟ آیا قابل تفکیک هستند به این معنی که ممکن باشد غلیظ القلب بود ولی ترش رو و تلخ نبود یا بر عکس چنانچه قرآن از کفار و منافقین حکایت می کند: قَدْ بَدَتِ الْبَغْضاءُ مِنْ أَفْواهِهِمْ وَ ما تُخْفی صُدُورُهُمْ أَکْبَرُ[9] ، یُرْضُونَکُمْ بِأَفْواهِهِمْ وَ تَأْبى قُلُوبُهُم[10] که در آیه اول نشان می دهد درونشان غلیظ تر از بدی زبانشان است
و در دومی به پیچیدگی آنها اشاره دارد که در ظاهر همراه هستند و در باطن نفرت و قساوت دارند.
چرا با فرض فظاظت و غلظت پیامبراز گرد پراکنده می شوند در حالی که سلاطین و گردنکشان تاریخ حتی خود خلیفه دوم با وجود خشونتش از اطرافش پراکنده نمی شدند؟
با وجود عصمت و آگاهی پیامبر وجه مشاوره او با اصحابش چیست؟ برای احترام گذاشتن است یا برای مشارکت دادن است یا خود آیه دلالت بر نیاز پیامبر به مشاوره را نشان می دهد و یا جهات دیگر؟
تعبیر اذا عزمت به جای اذا عزمتم به چه نکته ای اشاره دارد با اینکه روال طبیعی جمع آوردن فعل عزم بود؟
توکّل به چه معنی است و چرا خداوند متوکّلین را دوست دارد؟
جایگاه توکل کجاست؟ آیه جایگاه توکل را روشن کند که توکل مرحله ای بعد از اقدام و فراهم کردن و عزم است؟
رابطه فقرات آیه چگونه تبین می شود؟رابطه لینت و عفو و غفران و مشاوره چیست؟ آیا مقتضای لینت، عفو و گذشت و طلب پاکی و شخصیت دادن است برخلاف فرعون که قومش را خفیف و ذلیل می کند [11]
مراد از امر چیست؟ امر ی که جمع آن اوامر است یا امری که جمع آن امور است به بیان دیگر منظور حکم است یا موضوع ؟
تلاوت آیه
مدیریت صحیح و انسانی و اسلامی
در مقطع سازندگى و بازسازى، فشار کار بر شانه مدیریت است که باید میان آنچه که ندارد و آنچه که باید داشته باشد، رابطه برقرار کند و از هیچ، همه چیز را به دست بیاورد. و برکات را به امکاناتش برساند. و هرز رفتنها و بى تفاوتى ها و غرض ورزى ها را، نه با فریاد و قهر که با سعه صدر و تسلط و نظارت و کنترل مستمر و مداومش، مهار نماید.
چون در این مقطع به خاطر دلسوزى و شتاب و یا بهره بردارى و جاگیرى و یارگیرى، دخالتها و فضولى ها زیاد است و هوى و هوس و غرور و خودبینى و خودخواهى و دستیابى به موقعیتها، در میان است و اینها را نمى توان فقط با افشاگرى و روشنگرى حل کرد، که نیاز به سعه صدر و دقت زیاد است. چه بسا با افشاگرى و ابراز، آنکه در سطح مشغول است پنهان شود و از زیر به کارهایش نقب بزند. سرِّ آنکه رسول گوش بود و خود را گوش نشان مى داد و چشم و هوش خود را نشان نمى داد و آشکار نمى کرد، شاید همین بود که مى خواست، مانع را در سطح دستگیر کند و مهار نماید و از فرو رفتن و عمیق شدن آن جلوگیر باشد. «یَقولُونَ هُوَ اذُنٌ قُلْ اذُنٌ خَیْرٍ لَکُم یؤْمنُ باللَّه و یُؤْمِنُ للمُؤمنین».[12] رسول در حالى به حرفها گوش مى دهد که به خدا ایمان دارد و براى مومنین امن را فراهم مى آورد. پس گوش دادن او، باور داشتن حرفها نیست و گوش بودن به معناى کور بودن و ندیدن و نفهمیدن نیست، که با این گوش گذاشتن، رقیب تحریک نمى شود و پنهان و عمیق به کار مشغول نمى گردد.
در این مرحله، مدیریت باید همراه سعه صدرى باشد که رقیب را در تنگنا بگذارد، نه آنکه با فریاد، او را خوشحال کند و تسلط خود را از دست بدهد،
سعهى صدر و غافلگیر کردن، نرمش و پیش برد کار، بهتر از خشونت و تسلیم است. این بهتر است که خشونت و فضولى و دخالت رقیب را با نرمش تحمل کنى و در عمل، به کار خودت مشغول بشوى و او را از رو ببرى. ولى ما از ضعف، فریاد مى زنیم و مخالفت سر مى دهیم و به خاطر همان ضعف و ضعفهاى بى شمار دیگر در عمل وا مى دهیم و به اطاعت مى نشینیم.
نرمش و مخالفت، بهتر از خشونت و اطاعت است.
در برابر عیب جویى ها و فضولى ها و دخالتهایى که با این همه انگیزه دلسوزى و شتاب و یا بهره بردارى و دستیابى به موقعیت و یا غرور و هوس شکل مى گیرد، نمى توان به قهر و خشونت و یا افشاگرى و روشنگرى و یا کناره گیرى و تهدید، روى آورد؛ چون این برخورد جواب صحیح به دلسوزى ها و شتابزدگى ها نیست و جواب مسلط در برابر بازى ها و جاگیرى ها و فرصتطلبى ها نیست. در حالى که نرمش و مخالفت، هم جواب مناسبى در برابر دلسوزى ها و شتابهاست و هم جواب مسلطى در برابر بازى ها و فرصتطلبى هاست. این طور رقیب زودتر از رو مى رود و میدان را ترک مى کند، چون قدرت روحى و ثبات تو را احساس مى نماید. و از نرمش تو غافلگیر و محاصره مى شود. مدیریتى سالم که همچون رسول مى خواهد آدمها با کارهاشان به رفعتى برسند و پیش بروند و فقط در گرو این که کارها پیش برود نیست، در صورت خشونت و قساوت، تنها مى ماند.
و در اجرا شکست مى خورد که «لَوکُنْتَ فَظّاً غَلیظَ الْقَلبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِک». خشونت و قساوت باعث پراکندگى یاران و تنهایى مدیریت است.
اگر مى بینى که در تاریخ خلافت، قساوت و خشونت در جایگاههاى زیادى مفیدتر و مؤثرتر واقع شد و پراکندگى و تنهایى به وجود نیامد، این نشان مى دهد که مدیریت و رهبرى، شکل انحرافى گرفته و نگاه حاکم در سطح کار آدمها غافل گردیده است. این نشان مى دهد که رهبرى با ترس و طمع، توانسته که خشونت و قساوت را، جایگزین سازد. آنجا که مدیریت هولناک و ولنگار نباشد و آنجا که رفعت و پیشرفت آدمها را در نظر داشته باشد و فقط پیشرفت کار در نظر نیاید، ناچار خشونت و قساوت، باعث تنهایى و پراکندگى دوست و تسلط نفوذى هاى منتظر خواهد بود. با همین تحلیل و در چنین سطحى على مى فرماید:«مَن لانَ عُودهُ کَثُرَ اغصانُهُ»
؛ کسى که چوبش نرمش داشته باشد، برگ و بارش زیاد مى شود. و بارور مى گردد. تعبیر امام لانَ عُوده، با تعبیر قرآن «بِما رَحمهٍ مِنَ اللَّه لِنتَ لَهُم»، هماهنگ است و محبت خدا باعث نرمش و باعث بارورى مى شود. همانطور که خشونت و قساوت باعث تنهایى و کار شکنى مى گردد. آنچه به امکانات برکت مى دهد و کوثر را شکل مى دهد، همین نرمش محبت آمیز در برخورد و دنبال کردن مقصد، با آرامش است، چون کوثر، کثیر الخیر است، نه کثیر النعمه. کوثر، امکانات زیاد نیست، بهره بردارى زیاد از امکانات کم است. خیر و برداشت زیاد نه نعمت و امکان زیاد، باعث تداوم و استمرار توست. ابتر کسى است که همراه نعمت زیاد هست ولى بهره بردارى و خیر زیاد ندارد. آنچه برکت امکانات را شکل مى دهد و کوثر را مى سازد، این موضع گیرى مناسب و برخورد مهربان و مسلط است.
ما اگر در شرایط سازندگى و بازسازى، اصالت را به مدیریت مى دهیم محدود و یک بعدى نیستیم، که کلید درهاى بسته و دستیابى به ابعاد گوناگون در این مدیریت نهفته است. این مدیر است که باید مهره ها را کشف و خلق کند. و این مدیر است که باید با امکانات کم بهره بردارى زیاد داشته باشد و کوثر را فراموش نکند. و این مدیر است که باید در کنار نقشه هاى رقیب و دشمن و کارشکنى هاى متعدد و عیب جویى ها و بازى ها که از آن همه انگیزه خوب و کثیف برخوردار است، نقشه را فراموش نکند و حتّى با گوش نشان دادن، شیطنت رقیب و دشمن را در سطح نگه دارد و با نرمش مخالفت کند نه آنکه با خشونت به اطاعت و تسلیم گردن نهد.
این مدیریت حلیم و صبور و مقاوم است که مى تواند همچون رسول حتّى با وجود جاسوسهاى خانگى و چشمهاى ریز و درشت، به مقاصد خود دست بیابد و حریف را غافلگیر نماید.
در هر حال بازسازى به این مجموعهى مدیریت و طرح و مهره و امکان، نیازمند است. و این مدیریت است که در لحظه هاى شتاب و التهاب و اضطراب، باید با نرمش و محبت و قدرت کار را به دست بگیرد و با خشونت و قساوت خود را به تنهایى و دوستان را به پراکندگى نکشاند. و آنچه در این آیه در رابطه با رسول و در واقع با مدیریت صحیح وانسانى و اسلامى آمده در نظر داشته باشد. «فَبِما رحمهٍ مِنَ اللَّه لِنْتَ لَهُم و لو کُنْتَ فظّاً غلیظَ الْقلب لانفضُّوا مِن حَولِک فاعفُ عَنْهُم و استغفِر لَهُم و شاورْهُم فى الامِر فاذا عَزمت فَتَوَکَّل على اللَّه ان اللَّه یُحِبُّ الْمتوکّلینْ».[13]
در این رابطه، نرمش همراه انگیزه محبت و رحمت است و آن هم نه محبتِ خاکى و رحمتِ عاطفه، که رحمه مِنَ اللّه، محبتى که از عشق حق ریشه دارد و به خاطر اوست. پس نرمش به خاطر سستى و بى توجهى و ضعف و زد و بند نیست، که به خاطر محبت است آن هم از نوعى بالاتر از خاک و عمیقتر از عاطفه انسانى.
و در این رابطه خشونت و قساوت، خشونت در برخورد و قساوت و سختى در دل، باعث پراکنده کردن یاران و تنهایى مدیر است.
در این رابطه، عفو و چشم پوشى از ضعفها و جبران و غفران کسریها به عهده توست.
در این رابطه، گذشته از عفو و استغفار، گذشته از چشم پوشى و جبران باید یاران را به حساب آورد و در صحنه آورد. تا بى اطلاعى و بى خبرى تو را دستاویز درگیرى و جدایى نسازند و از آگاهى تو و احاطه تو باخبر باشند، این مشورت به معناى کور شدن مدیریت نیست و به معناى نظر خواهى نیست که به معناى، جمع آورى اطلاعات و دخالت دادن یاران در صحنه است، در هر حال تصمیم گیرى با رهبرى است و در هنگام تصمیم گیرى، باید، بر خدا توکل کند، یعنى با تمام امکانات، مغرورِ پیروزى و تسلط نباشد و بدون امکانات و همراه مشکلات، ذلیل شکست و مقهور ترس نباشد، که تجربهى مستمر، نازایى وسیله هاى موجود و ظهور بن بستها را شهادت مى دهد، همانطور که طلوع امکانات جدید و ادامه راه در بن بستها را گواهى مى نماید و همراه این دو تجربه مستمر، تکیه و توجه از وسیله ها برداشته مى شود و با توجه به آغاز و پایان و به احاطه قیوم مقتدر، چشم و دل آرام مى گیرد. و با این آرامش است که مى توانى در بحرانها تکیه گاه یارانت باشى.
که على مى فرمود: آنجا که تنور جنگ گرم مى شد، ما به رسول پناه مى آوردیم در حالى که رسول هیچ شمشیر نمى زند ودستى نمى افشاند، با تسلط و قدرتش تکیه گاه یارانى همچون على است.
این آرامش است که باعث مى شود به برنامه و تقدیر فکر کنى. و در بحرانها از برنامه هایت، دست نشویى که نرمش در برخورد و استقامت در کار مطلوب، بهتر از خشونت آغاز و تسلیم نهایى بود. [14]
لینت و مهربانی از آثار اخبات
حقیقت اخبات، آن تواضع، آن ترس، آن ذلت، آن انکسار و آن استغاثه است. اینها همه، لازمه یکدیگر هستند.
زمینهاى که اخبات را ایجاد مى کند، فهم و ذکر و حبّ و بلاء و عبرت است.
و اثر اخبات هم، این است که دل، خاشع مى شود. در معاشرتها و برخوردها، نرمى و مهربانى و لینت مى آید: «فَبِما رَحْمَهٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُم».[15]
لینت و دلسوزی شرط امر بمعروف و نهی از منکر
هر گونه امر و دستور و یا نهى و بازداشت، احتیاج به زمینه ارشاد و آگاهى از معروف و منکر دارد.
مادام که تو زبان و نطق و تحلیل و توضیح از خوبى و بدى کارى پرده بر نداشته باشى و معرفت و بینش در طرف نیاورده باشى و به تعبیر شرعى مادام که ارشاد نکرده باشى، حق امر و نهى ندارى.
و نکته مهمتر، در امر ونهى، گذشته از ارشاد، عنصر نصیحت و دلسوزى دخالت دارد، باید حرفها نه از روى بى خیالى و یا اداء تکلیف که از روى محبت و نصیحت و دلسوزى باشد، که تکلیف این است نه فقط پراندن حرفها و انتشار اندیشه ها، که حرفها و اندیشه هایى به گوش و دل راه مى یابد که همراه نرمش و نصیحت و مهربانى و دلسوزى باشد. آنچه که باعث تذکر و یادآورى و پذیرش آن مى شود و یا خشیت و احساسى را در دل زنده مى کند، همین با نرمش و مهرآمیز برخورد کردن است، به خصوص آنجاکه طرف در سنگر رفته باشد و براى خود حریم گرفته باشد و پرده هاى نخوت را فرو افکنده باشد.
خطاب این است: «قَولًا له قَولًا لیِّناً لعَلّه یَتذکّر اوْ یخشى».[16] به موسى و هارون که نمونه اى از غضب و حلم و آتش و آب هستند، دستور مى دهد که هر دو با خصوصیت متفاوتى که دارید با فرعون حرف بزنید آن هم نه از روى خشونت و یا زهد و دلزدگى که با نرمش و لینت. چه بسا یادآورى شود و یا به خشیت برسد.
حتى با احتمال تذکر و خشیت، دستور لینت و نرمش هست و آن هم نرمشى نه از روى مداهنه و سستى که از روى رحمت و محبت، که: «بِما رَحمَهٍ مِنَ اللَّه لِنتَ لَهُم»؛[17] تو به خاطر آنچه که از رحمت و محبت خدا در دل دارى با اینها نرم شده اى؛ «لوکنتَ فظّاً غَلیظَ الْقلبِ لانفضُّوا مِن حَولِکِ»؛[18] اگر خشن و سنگ دل بودى، در زبان تو خشونت بود و یا در دل تو غلظت و سختى، از گرد تو پراکنده مى شدند و کنار مى رفتند و حتّى خشونت زبان، محبت و رحمت قلبى تو را آلوده مى کرد و از کار مى انداخت.[19]
جایگاه خشونت
حضرت زهرا در این قسمتی از بیان خود از خطبیه فدکیه، اشاره به چشم پوشى اینها نسبت به تمام یافته ها و شهود و آگاهىِ شان، دارد. که چطور آنچه را که یافته و به جان خریده بودند، کنار گذاشتند و از همه آنها چشم پوشیدند و رو به قدرتها و امکاناتى آوردند که طبیعى یک چنین جریانى است.
«فَانْ تَکْفُرُوا انْتُمْ وَ مَنْ فِى الارْضِ جَمِیعَاً فَانَّ اللَّهَ لَغَنِىٌ حَمِیدٌ»[20]؛ استشهاد حضرت به این آیه، نشانه کفر و چشمپوشى اینهاست. و در این مرحله است که دیگر خشونت بى معناست و آنچه از تحریک به قتال و درگیرى و جنگ مطرح مىشود عین قاطعیت است و محبت، عین انسانیت است و عین عقلانیت. هم عاطفى است، هم انسانى است و هم عقلانى. با همه اینها مى سازد.
آنجا که تو آدمها را از جهل بیرون آوردى و به بیّنات رساندى و آنها را بیدار کردى و آنجا که تو با تمرین و تدریج، زمینه را براى انتخاب آنها فراهم ساختى و پذیرفتند و چشم پوشیدند، دیگر سختگیرى و قاطعیت تو خشونت نیست.
درباره رسول خدا آمده: «فَبِمَا رَحْمَهٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ»؛ با رحمت و محبت خداوند بود که تو (رسول) نرم شدى. «وَ لَوْ کُنْتَ فَظَّاً غَلِیظَ القَلْبِ لانَفُضّوا مِنْ حَوْلِکَ»؛[21] اگر خشن بودى، از دورت پراکنده مى شدند.
خشونت و سختگیرى در مرحله اى است که باعث پراکندگى شود.
یک مرحله این است که از تو توقع خیر داشته باشند و از شرّت هم، ایمن باشند.
مرحله دیگر اینکه از شر تو ایمن نباشند و از تو خیرى هم نخواهند.
آنجایى که بدانند خیر تو جارى است و شرّت هم به آنها نمى رسد، در این مرحله خشونت باعث پراکندگى شان مى شود و فرار مى کنند که: «لَوْ کُنْتَ فَظَّاً غَلِیظَ القَلْبِ لَانَفُضّوا مِنْ حَوْلِکَ».
اما ما مى بینیم سختگیرى و خشونت حضرت در دوره و مرحلهاى است، که در آن دوره، پراکنده و متفّرق نشدند.[22]
مشکل سوّم، تحوّلى است که در مدیریت و رهبرى آمده است. من این مطلب را قبلًا در جمله اى دیگر منهاى بیان حضرت امیر گفته بودم؛ جمله اى راجع به نوع حکومت رسول با دیگرانى که بعد از او روى کار آمدند.
در قرآن در مورد پیامبر آمده است که: «فَبِما رَحْمَهٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ کُنْتَ فَظّاً غَلیظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ»[23]؛- به رسول مى گویند- تو به خاطر محبّت و رحمتى که از خدا در دلت آمده، نسبت به دیگران نرم شده اى. اگر تو خشن و سنگدل بودى از تو مى گریختند. به خاطر این رحمت است که لینت و نرمى در معاشرت رسول آمده است.
در جریانهاى دیگرى که بعداً شکل گرفت، دیدیم کسانى که در خشم و غضب و سنگدلى و قساوت ضرب المثل بودند، آمدند و کسى از آنها نگریخت، و حتى اطراف آنها جمع شدند. ابن زیادها آمدند، حَجّاجها آمدند، دیگرانى هم که از همان اوایل این سیر را طى کردند و با خشونتشان کسى از آنها جدا نشد. چه تفاوتى است؟چه تغییرى رخ داده است؟
نکته مهم این است که اگر ما از کسى خشونت ببینیم اما از ظلم او در امان باشیم و یا از منافع او ناامید باشیم طبیعتا از او مى گریزیم، اما اگر طمع در منافع او و یا ترس از ظلم او براى ما بیاید قطعاً با خشونت و سنگدلى پراکنده نمى شویم.
من از ظالمى که خشن است ولى امید آن دارم که مرا به فلان مقام برساند یا فلان زمین و مزرعه را به من بدهد یا فلان تیول را مقاطعه کند، وقتى از او توقّع آن چنانى دارم، او را تحمّل مى کنم.[24]
یکى از اساتید در باره انحراف خلافت پس از رسول توضیح مى داد، که در این آیه آمده است و به رسول خطاب دارد که به واسطه رحمت خدا، تو براى اینها نرم شدى. «وَ لَوْ کُنْتَ فَظّاً غَلیظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ[25]»؛ اگر تو خشن و سنگدل بودى از گِرد تو پراکنده مى شدند.
استاد مى گفت: ما مى دانیم که عُمَر با خشنونت عظیمى همراه بود، ولى مردم از گرد او پراکنده نشدند که هیچ، بلکه او را در هنگام اختلاف بر رسول هم مقدم داشتند و در برابر نصّ رسول به اجتهاد او عمل کردند.
نکته نهفته همین است که اساس رهبرى و مدیریت عوض شده بود، تا آنجا که مى توانست ترس و خشونت، خشونتى که از گرد رسول پراکنده مى ساخت آدمها را جمع کند؛ چون از رسول این ترس نبود و در نتیجه خشونتش آنها را پراکنده مى کرد.
چرا مردم از اطراف چنین حاکم خشنى فرار نکردند و پراکنده نشدند؟! با این که قرآن نسبت به پیامبر مى فرماید: «وَ لَوْ کُنْتَ فَظّاً غَلِیظَ الْقَلْب لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ»؛ اگر تو خشن بودى از اطرافت پراکنده مى شدند.
پاسخ این است که آنها از شرّ رسول ایمن بودند اما از شرّ خلیفه در امان نبودند. در پى این خشونت عکس العملهاى بعدى آمد اما پراکندگى نیامد.[26]
شورا
شورا هم جمع آورى اطلاعات است و تصمیمگیرى با رهبرى است.[27]
شورا فقط در موضوعات است نه در احکام، که؛ «امرهم شورا بینهم».[28] کار خودشان شورایى است نه کار خدا و قانونگذارى او. [29]
مشورت فقط جمع آورى نظریات این و آن نیست، که اساس مشورت بدست آوردن اطلاعات و جمع بندى و مقایسه نظریه ها مى تواند باشد. در این مشاوره ها زمینه هاى روانى و اجتماعى و اقتصادى و یا نیازها و هوسها و پُر خواهى ها مى تواند مطرح شود و برخوردهاى گوناگون، سنجیده و مقایسه شود و سپس عملى شود و اجرا گردد.[30]
یاداشت ها
قوله تعالى: {فَبِمَا}: فی “ما: وجهان، أحدهُما: أنها زائدهٌ للتوکیدِ والدلالهِ على أن لِینَه لهم ما کان إلا برحمهٍ من الله، ونظیرُه: {فَبِمَا نَقْضِهِمْ مَّیثَاقَهُمْ}. والثانی: أنها غیرُ مزیدهٍ، بل هی نکره وفیها وجهان، أحدهُما: أنها موصوفهٌ برحمه، أی: فبشیء رحمهٍ, والثانی: أنها غیرُ موصوفه، و”رحمهٍ” بدلٌ منها، نقله مکی عن ابن کیسان. ونقل أبو البقاء عن الأخفش وغیره أنها نکرهٌ غیرُ موصوفهٍ، و”رحمهٍ” بدلٌ منها، کأنه أَبْهم ثم بَیَّن بالإِبدال.
وقد ثَبَتَ جوازُ الفصل بین حرف الجر ومجروره مع شده الاتصال بینهما أکثرَ من شدته بین المضاف والمضاف إلیه کقوله تعلى: {فَبِمَا نَقْضِهِمْ مَّیثَاقَهُمْ} {فَبِمَا رَحْمَهٍ} فـ “ما” زائده فی اللفظ فکأنها ساقطه فیه لسقوطها فی المعنى
ذهب أبو بکر الزبیدی، کان لا یُجَوِّزُ أن یقال فی القرآن: “هذا زائدٌ” أصلاً. وهذا فیه نظرٌ، لأنَّ القائلین بکون هذا زائداً لا یَعْنُون أنه یجوزُ سقوطُه ولا أنه مهمل لا معنى له، بل یقولون: زائدٌ للتوکید، فله أُسْوَهٌ بسائر ألفاظ التوکید الواقعه فی القرآن، “وما” کما تزاد بین الباءِ ومجرورِها تزاد أیضاً بین “عَنْ” و”مِنْ” والکاف ومجرورها
وقوله: {فَاعْفُ عَنْهُمْ} إلى أخره جحاء على أحسنِ النسق، وذلک أنه أَمَر أولاً بالعفوِ عنهم فیما یتعلَّقُ بخاصهِ نفسه، فإذا انتهَوا إلى هذا المقام أُمِرَ أن یَسْتغفِرَ لهم ما بینهم وبین الله تعالى لتنزاحَ عنهم التَّبِعَتانت، فلمَّا صاروا إلى هذا أُمِر بأنْ یُشاوِرَهم فی الأمر إذا صاروا خالصین من التَّبِعَتَیْن مُصَفَّیْن منهما، والأمرُ هنا وإنْ کان عاماً فالمرادُ به الخصوص، قال أبو البقاء: “إذ لم یُؤْمَرْ بمشاورتِهم فی الفرائِض، ولذلک قرأ ابن عباس: “فی بعضِ الأمر”. وهذا تفسیرٌ لا تلاوه.
[1]. زمر:23
[2] – وقال الراغب: الفظُّ کریه الخُلُق وذلک مستعارٌ من الفَظِّ وهو ماءٌ الکَرِش، وذلک مکروه شربُه إلا فی ضرورهٍ”،
[3] – و فی کتاب العین: الفَضّ: تفریقُ حَلْقَهٍ من الناس بعد اجتماعهم
[4] – العَزْم: ما عقد علیه القلب أنک فاعله، أو من أمر تیقنته. و ما لفلان عَزِیمه، أی: ما یثبت على أمر یَعْزِم علیه . العین
[5] – و التوَکُّلُ: إظهارُ العَجْز و الاعتمادُ على غیرک، و الاسم التُکْلانُ.
[6] – حرکت / 191 / 13. انقطاع و جدایى از وابستگىها ….. ص : 190
[7] – فقد حکى فی التبیان عن الحسین بن علی المغربی ان «ما» بمعنى «أی» أی بأی رحمه. و حکاه ابن هشام عن جماعه و ان أورد علیه ما لا یرد و فی حواشی المغنی للشمنی عن أبی البقا عن الأخفش و غیره و حکى نقله ایضا عن ابن کیسان. و قال السید الرضی فی حقائق التأویل و لأبی العباس المبرد مذهب انا اذهب الیه و هو انه لیس شیء من الحروف جاء فی القرآن الا لمعنى مفید و قال الرضی ایضا ان «ما» معناها تفخیم قدر الرحمه التی لان بها لهم. و مرجعه إلى ما قاله الحسین و الیه یرجع اختیار الرازی ان المعنى فبأی رحمه. و المقصود أیّ المفیده للتفخیم کما تقول أیّ رجل هذا… آلاء الرحمن بلاغی
[8] وعن الغِلْظَه تنشأ الفظاظهُ فَلِمَ قُدِّمَتْ؟ فقیل: قُدِّم ماهو ظاهرٌ للحِسِّ على ما هو خافٍ فی القلب، لأنه کما تقدَّم أنَّ الفَظاظهَ: الجَفْوَهُ فی العِشْرَهِ قولاً وفِعْلاً، والغِلْظُ: قساوهُ القلب، هذا أحسنُ مِنْ قولِ مَنْ جعلهما بمعنىً، وجُمِع بینهما تأکیداً.
[9] آل عمران:118
[10] توبه:8
[11] فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطاعُوهُ إِنَّهُمْ کانُوا قَوْماً فاسِقینَ (زخرف:54)
[12] توبه، 61
[13] آل عمران، 59
[14] قیام،ص:262تا 266
[15] اخبات ، ص: 63
[16] طه، 44
[17] آل عمران، 159
[18] آل عمران، 159
[21] آل عمران، 159
[24] مشکلات حکومت دینى، ص: 125
[25] آل عمران، 159 ..
( اصلا جامعهى نمونهى اسلامى که در آیهىi« و امرهم شورى بینهم»E توصیف شده است امورش با همکارى همگان و با مشورت و شورا مىگذرد، نه با رهبرى فردى)
در حالى که در ادامهى آیهى 159 آل عمران آمده است:i« امرهم شورى بینهم فاذا عزمت فتوکل على اللَّه».E ضمیر مخاطب نشان مىدهد که عزم و تصمیم با رهبرى است.( ناشر)
[28] شورى، 38.
[29] – در آمدى بر علم اصول، ص: 119