سوره آل عمران
استاد در آخرین روزهای عمر با برکتشان سوره آل عمران را تا این آیه به تفصیل گفتگو کرده و مرقوم فرمود که در تطهیر 3 به چاپ رسیده است که می توان مراجعه کرد تا از آنچه در این جا آمده بیشتر و بهتر بهرمند شد و ازدیاد هدایت یافت.
شَهِدَ اللَّهُ انَّه لا الهَ الّا هُو وَالْمَلائِکَهُ وَ اولُوا الْعِلْمِ قائِماً بِالْقِسْط……(18)
کى بودهاى نهان که هویدا کنم تو را
ما مىخواهیم خدا را ببینیم و یا او را در آثار او بیابیم و در آینهى آثار، رخسارش را تماشا کنیم، در حالى که ما با او مىبینیم. بارها گفتهام داستان ما داستان مغرورى است که به آینه نگاه مىکند و رخسارش را مىبیند، آنگاه با غرور مىگوید: من فقط خودم را مىبینم، چه کسى مىتواند نور را نشان بدهد؟ غافل از آن که او با نور مىبیند. بدون نور، خودش انعکاسى ندارد و ظهورى. این ضعف ماست که مىخواهیم خدا را در آثارش جستوجو کنیم، در حالى که آثار خدا با او به ظهور رسیدهاند و نمىتوانند ظاهر کنندهى او باشند.
ما مثل بچههایى که مىخواهند خدا را در برگ گلها و بال پروانهها و حرکت سریع سنجاقکها غافلگیر کنند، مىخواهیم با اینها او را ببینیم. ما
اینها را شهید و گواه خدا مىگیریم، در حالى که او گواه تمامى پدیدههاست. او بر هر چیزى گواه است «وَ اللَّهُ عَلى کُلِّ شَىءٍ شَهید».
« شَهِدَ اللَّهُ انَّه لا الهَ الّا هُو وَالْمَلائِکَهُ وَ اولُوا الْعِلْمِ قائِماً بِالْقِسْط ».
او نور هستى و روشنگر تمامى جهان است؛ «اللَّهُ نُورُ السَمواتِ وَالْارضِ».
سید الشهداء در بیابان عرفه مىخواهد که: «خداى من! مرا به آثار خودت حوالت مده»؛ «الهى تَرَدُّدى فِى الْاثارِ یُوجِبُ بُعْدالْمَزار»، که گشت و گذار من، رفت و آمد من در آثار تو باعث دورى دیدار توست. «فَارْجِعْنى عَلَیْکَ بِخِدْمَهٍ تُوصِلُنى الَیْک»؛ تو وجود پراکندهى من را بر خودت جمع کن، آن هم با خدمتى که مرا به تو پیوند بزند.
«کَیْفَ یُسْتَدَلُّ عَلَیْکَ بِما هُوَ فى وُجُودِهِ مُفْتَقِرٌ الَیْک»؛ چگونه بر تو استدلال مىشود به آنچه که هستىاش محتاج توست؟
«ایَکُونُ لِغَیْرِکَ مِنَ الظُّهُورِ ما لَیْسَ لَکَ حَتّى یَکُونَ هُوَ الْمُظْهِرُ لَک»؛ آیا غیر از تو، از تو آشکارتر است تا آشکار کنندهى تو باشد؟ آیا ظهور دیگران پیش از توست که نمایندهى تو باشند؟
«مَتى غِبْتَ حَتّى تَحْتاجَ الى دَلیلٍ یَدُلُّ عَلَیْکَ وَ مَتى بَعُدْتَ حَتى تَکْونَ الْاثارُ هِىَ الَّتى تُوصِلُ الَیْک …»؛ تو چه وقت غایب شدهاى تا نیاز به دلیلى داشته باشى که بر تو دلالت کند و چه وقت دور بودهاى تا آثار تو همان باشد که به تو پیوند بزند و به تو راه نشان بدهد؟
کى بودهاى نهان که هویدا کنم تو را کى رفتهاى ز دل که تمنا کنم تو را
«عَمِیَتْ عَیْنٌ لاتَراک عَلَیْها رَقیباً، وَ خَسِرَتْ صَفْقَهُ عَبدٍ لَمْ تَجْعَلْ لَهُ مِنْ حُبِّکَ نَصیباً»؛ کور شده آن چشمى که تو را همراه و مسلط بر خودش نمىبیند و زیان دیده تجارت کسى که تو از عشق خودت برایش سهمى نگذاشتهاى.
«الهى امَرْتَ بِالرُّجُوِع الىَ الْاثارِ، فَارجِعْنى الَیکَ بِکِسْوَهِ الْانْوارِ وَ هِدایَهِ الْاسْتِبْصار»؛ خداى من تو دستور دادهاى که به آثار تو رجوع کنم و تو را در آثار ببینم، پس تو من را از این آثار به خودت باز گردان تا در اینجا نمانم و همراه لباسهاى نور و هدایت روشن به سوى تو باز گردم؛ «حتّى ارْجِعَ الَیْکَ مِنْها کَما دَخَلْتُ الَیْکَ مِنْها، مَصُونَ السِّرِ عَنِ النَظَرِ الَیْها وَ مَرْفُوعَ الْهِمَّه عَنِ الْاعْتِمادِ عَلَیْها»؛ تا از اینها به سوى تو باز گردم، همان طور که از اینها به سوى تو آمدم. نهان من از نگاه به خود اینها آزاد باشد و همت من از تکیه بر آنها بالاتر، که تو توانایى.
«الهى هذا ذُلّى ظاهِرٌ بَیْنَ یَدَیْکَ، وَ هذا حالى لایَخْفى عَلَیْکَ، مِنْکَ اطْلُبُ الوُصُولَ الَیْک، وَ بِک اسْتَدِلُّ عَلَیْکَ فَاهْدِنى بِنُورِکَ الَیْک …»؛ این ذلت من است که تو مىبینى و این حالت من که از تو پوشیده نیست. این ذلتى که در این رفت و آمدها دارم و این عطشى که به قرب و لقاء تو دارم. من از تو، تنها از تو مىخواهم که به تو راه بیابم. و از خود تو بر تو استدلال کنم. تو مرا با نور خودت به خودت برسان و براى عبودیت صادق بر پا بدار، که تحمل این همه فراق در من نیست و کشش این همه ذلت و گرفتارى در آثار را ندارم، که از غیر تو به تو رسیدن ذلت است و از غیر تو بر تو استدلال کردن، شرک.
با این بینش دیگر آن بحثها که خدا را چگونه مىتوان دید بر باد مىرود، که تو با او مىبینى و با نور مىبینى، ولى در غفلت نشستهاى و از نور بىخبرى.
در گذشته توضیح داده شد که پدیدهها از حدود و از وجود برخوردارند. وجودى که حد مشترک تمامى پدیدههاست و حدودى که حد فاصل آنهاست و ماهیت آنهاست. و خدا با تمامى پدیدهها حضور دارد. نه در حدود آنها که با وجود آنها همراه است. «هُوَ مَعَکُم ایْنَما کُنْتُمُ».
«داخِلٌ فِى الْاشْیاءِ لابِمُمازَجَهٍ. وَ خارِجٌ عَنْها لا بِمُفارَقَه …»[1]
با این دید، هر کس که به هستى خودش یا هستى هر چیزى معتقد باشد و خودش یا سنگ و دیوارى را قبول کرده باشد در واقع خدا را باور کرده و پذیرفته است؛ چون او با وجود هر پدیدهاى همراه است؛ چون با اوست که پدیدهها به ظهور مىرسند. و ما با اوست که مىبینیم. و این خداست که نور هستى است. و این خداست که روشنگر پدیدههاست. و این اوست که بر تمامى خلقت گواه است.
«اوَلَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ انَّه عَلى کُلِّ شَیْءٍ شَهید …»
«شَهِدَ اللَّهُ انَّهُ لا اله الَّا هُوَ …»
اینها که به این سطح رسیدهاند، اگر چه به آثار نگاه کنند، در آثار نمىمانند. نگاهشان در پدیدهها نگاه عالم و دانشمند نیست که نگاه عارف است، که در نگاه دانشمند تو از یک کفش به اجزا و عناصر و کیفیت ترکیب آن پى مىبرى و در آنها مىمانى، در حالى که با نگاه عارف تو از کفش به صاحب کفش و محبوب و دلدار راه مىبرى و از این به آن همه تداعى و همخوانى و احساس مىرسى. این همان تفاوتى است که در بحث تفکر از روش برداشت به آن اشاره شده است.[2]
[1] – نهج البلاغه،خطبه های 65،186با تفاوت در الفاظ
[2] – تطهیر با جارى قرآن(2)، ص: 117 تا 120