اساس کار در این نوشته گفتگو از آیاتی است که مرحوم استاد صفایی در گستره نوشته های خود به غیر از نوشته های تفسیری – مانند تطهیرها- آنان را تلاوت کرده است. توضیحات بیشتر را در اینجا ببینید.
مسخ انسان با فرار از خلوت خویش
کُونُوا قِرَدَهً خاسِئینَ (65)
استاد در کتاب صراط برای رسیدن به عبودیت و صراط مستقیم گامهای مطرح می کنند که اولین گام آن خلوت و توجه است . و در علت فرار بسیاری از این مرحله می فرمایند : این فرار از خویشتن و این فرار از خلوت و از سکوت و از مرور بر خویش، به خاطر انگیزههایى است که اگر تحلیل شوند، مىتوانند ما را از این فرار و دلمردگى و گمشدگى نجات بدهند.
1. اتهام درون گرایى، ایدهآلیسمى و عرفان زدگى، از آن اتهاماتى است که حریف را مىشکند و از آن جوالهایى است که اگر دیر بجنبى با سر در آن مىاندازندت و با چوب تکفیر روشنفکرى و احیاناً علم زدگى و عمل زدگى مىکوبندت و همین هجوم مبتذل کافى است که تو را از خودت برماند.
تو با اینکه نیاز به خلوت و سکوت و اشکى را احساس مىکنى، به برنامههاى به اصطلاح عملى و اجتماعى و سیاسى روى مىآورى و همچون ماشینى براى ارباب تکفیر گویت، کار مىکنى و دود مىکنى، تا آنجا که مىشوى پل پیروزى و نردبان دزد. با کارهایت خودت به جایى نمىرسى. با عملت خودت ظرفیتى نمىگیرى و وسعتى نمىیابى. پوک مىشوى و همچون فانوس، در زیر بار حوادث از پاى مىنشینى.
نامردهایى که از آدم آجر مىسازند تا ساختمان هوس خودشان را بالا ببرند، بیش از این نمىخواهند که بیشتر بشنوى و کمتر بپرسى، فقط گوش باشى نه مغز، مثل گربه باشى و بازتابى حرکت کنى و مثل میمون بشوى و بازى در بیاورى و این مسخ انسان است که از او بازیچه بسازند و این عذاب خداست که تو را مسخ مىکند، که تو به این بازى دل دادهاى و مثل عنترى که لوطیش مرده باشد، خودت را به هر طرف مىکشانى و مخاطب این فریاد مىشوى که: کُونُوا قِرَدَهً خاسِئینَ. [1]
زرنگی بار دیگران را برداشتن است
بَلى مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ فَلَهُ أَجْرُهُ عِنْدَ رَبِّهِ وَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ (112)
آدمها به خاطر راحت طلبى و برترىطلبى، دیگران را به زیر بار مىکشند و از نقطه ضعفهاى آنها براى تسخیر آنها استفاده مىکنند. آنها که زرنگتر هستند بار خود را با منت بر شانههاى دیگران مىگذارند و آنها را خام مىکنند. وقتى آدمى بیشتر فهمید، زرنگى را در این مىبیند که خالى و با ظرفیت خنثى حرکت نکند، اینجاست که منت مىپذیرد و بار مىکشد. با این مهربانى و باربردارى هم خودش دست خالى نمانده و هم درس مهربانى و عهدهدارى را به دیگران داده است.
نکتهى مهم این است که در این عهدهدارى، تحقیر و منت گذاشتن نباشد، بل کرامت و بزرگوارى، در اکرام و بزرگداشت کسانى است که به خاطر ضعف آنها بار آنها را برداشتهاى. با تحقیر، ذلت و نفرت را در دلهاى خسته مىنشانى. با اکرام، عزت و محبت و سبقت و مسارعت را به آنها منتقل مىسازى و همکاران و همراهان بیشترى تکثیر و تربیت مىنمایى و همین تولید و تکثیر علامت خوبى تو و رشد بیشتر توست. انفاق خوب و بخشش و باربرداشتن خوب، هم به کثرت مال و دولت و نعمت و هم به تکثیر منفق و بخشنده در جمع، و هم به وسعت و فراغت در وجود منفق مىانجامد، تا آنجا که خوف و حزنى نداشته باشد.
شاید بتوان این سه نکته را که در آیات انفاق سورهى بقره مطرح است، در این آیه از اوایل سوره بدست آورد؛ « بَلى مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ فَلَهُ أَجْرُهُ عِنْدَ رَبِّهِ وَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ (112)
کسى که رویش را براى خدا واگذاشته، و کسى که به خوبى بخشنده است، همراه این اسلام و احسان، پاداش او به سود اوست و براى اوست و این پاداش در صندوق و در زمین و در معرض خطر نیست، که در حضور پروردگار اوست.
پس این مرحلهى اول است که نعمتهاى او از دست نرفته، به پاداش رسیده و این پاداش در جایگاه امن قرار گرفته است. مرحلهى دیگر در « لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ» نهفته است که پاداش امن و دور از ترس و اندوه براى آنهاست و در همین مرحله از پاداش، مرحلهى دیگرى هم آمده، چون به سبک و سیاق جمله باید ضمیر مفرد مىآمد، مثل «فله اجره عند ربه» که مفرد آمده، در حالى که در «لاخوف علیهم»، ضمیر جمع بکار رفته و این جمع از تکثیر محسن و بخشنده خبر میدهد، که؛ «مثل الذین ینفقون اموالهم فى سبیل الله کمثل حبه انبتت سبع سنابل فى کل سنبله مأه حبه». «1»
داستان کسانى که در راه خدا مىبخشند مثل داستان دانهاى است که هفت سنبله آورده و در هر کدام صد دانه نشسته و اینگونه احسان به تکثیر مال و امن روحى و تکثیر منفق بخشنده و محسن خالص مىانجامد.[2]