اساس کار در این نوشته گفتگو از آیاتی است که مرحوم استاد صفایی در گستره نوشته های خود به غیر از نوشته های تفسیری – مانند تطهیرها- آنان را تلاوت کرده است. توضیحات بیشتر را در اینجا ببینید.
که عشق آسان نمود اول، ولى افتاد مشکلها
لنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَىءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْامْوالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَرات.( 145)
براى رسیدن به عبودیت و توحید، با فکر و ارزیابى و با سنجش و انتخاب و با عشق و ایمان شروع مىکنیم.
و با این ایمان است که انسان به راه افتاده. و این عشق است که مشکلها را آسان نموده و گذشتنها را سهل کرده است. و با این ایمان است که رسیدن به عبودیت و صراط مستقیم امکان گرفته است عشق به راه مىاندازد، اما در راه مشکلها شروع مىشوند. تا کسى راه نیفتاده، رنجى ندارد و مانعى ندارد. تا هواپیما برنخاسته کششى را احساس نمىکند.
با شروع حرکت، مشکلها شروع مىشوند و این است که عشق آسان نمود اول، ولى افتاد مشکلها.آنها که راه مىافتند تازه به خطرها مىرسند و آنها که شتاب بر مىدارند، باید حتى لرزشها را کنترل کنند؛ چون در سرعتهاى زیاد یک دهم ثانیه انحراف، سى هزار کیلومتر انحراف است. و این است که یک کبر، یک حرص، یک بخل و یک حسد و یک شتاب، شیطان و آدم و پسر آدم و یونس را از عظمتهاى زیاد به تبعیدها و زندانها گرفتار نمود. اما ما با این که جامع الشرایط هستیم و تمام اینها را با هم داریم، هنوز زندانى شکم ماهىها نگشتهایم. تفاوت در همان سرعت و شتاب است. در سرعتهاى زیاد، انحرافها ضریب برمىدارند و کوچکها بزرگ مىشوند و این است که با ایمان و عشق، با حرکت و سرعت، تازه مانعها و خطرها و مشکلها سبز مىشوند.
در این مرحله بتها نمودار مىگردند. در این مرحله سنگها جلوگیر راه مىشوند. هوسهاى دل و حرفهاى خلق و جلوههاى دنیا، جاذبههایى پیدا مىکنند.
و این است که باید ضربهها شروع شوند و جام بلا سرشار شود، که:
جام بلا
لنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَىءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْامْوالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَرات.
ترسها و گرسنگىها و کمبودها،
در ثروتها،
و در جانها،
و در میوهها و نتیجهها شروع مىشوند، گاهى درخت تو را مىگیرند این مسألهاى نیست. اما آنجا که درختها بارور شدهاند و بار گرفتهاند ودستها براى چیدن میوهها دراز شده و دهانها آب انداخته، در این مرحله که ثمرات را مىگیرند و نتیجهها را مىستانند، فشارها شدید مىشوند. و این فشار، براى آنها که حرکت را طالب هستند و در راهند، سرعت مىآفریند. گرچه براى آنها که در بنبست هستند، مرگ بیاورد و آنها را بشکند. آنها که در راهند و سنگها جلوگیر آنهاست و جاذبهها و کششها مانع راهشان است، باید از تمام مانعها و بتها ضربه بخورند تا جدا شوند و راه خویش را بیابند و در راه نمانند پس از این مرحله و پس از دیدار ضربهها و گرفتارىها، عجز روى مىنماید. و این عجز مىشود زمینهى طلب و پاى حرکت [1]
بلا شرط عبودیت
براى رسیدن به عبودیت، پاى ایمان کافى نیست. ایمان مثل موتورى بود که روشن شده بود، اما از آنجا که سنگها و بتها در راه است باید ضربهها و بلاها پیش بیابد تا سنگهاى راه و بتهاى دل، بشکند. [2]
با این بلاها و صدمههاست که انسان به عجز مىرسد و در نتیجه به اعتصام و استعانت، وَ ایَّاکَ نَسْتَعین. استعانت پایى است که ما را به صراط
مىرساند، البته پس از آنکه از فکر (ارزیابى) و عقل (سنجش) و ایمان و بلاء بگذریم و به مرحلهى عجز برسیم، نه عقل و نه عشق، بل عجز است که مىرساند و بااین مرکب به صراط رسیدهاند[3]
ریاضت های آسمانی
بلاء و ضربه پس از مرحلهى عشق و ایمان است. هر کس عاشقتر است، جام بلایش سرشارتر.
هر که در این بزم مقربتر استجام بلا بیشترش مىدهند
کسى که سلامت را نمىخواهد، دواء را تحمل نمىکند و بلا را نمىفهمد. ماشینى که راه را نمىخواهد و حرکتى را نمىطلبد، به جاذبهاى نیازش نیست و فشارى و محرکى لازم ندارد.
این است که ریاضتها را از بالا اندازه مىگیرند. و همین است که ریاضتهاى خود ساخته و ورزشهاى محرومیت، گرچه مؤثر باشد، مفید نیست.
آن اثر و قدرتى که از این ریاضت بدست مىآید، خود، هدف مرتاض مىشود و بت او و در نتیجه قتلگاه دلش. مادام که شناخت و عشق در دل خانه نگیرد، این تلقینها و ریاضتها جز مسخ و نفى انسان و جز خستگى و بت پرستى او، بهرهاى نخواهند داشت.
عرفانى که با ذکر بدون فکر و با تلقین بدون شناخت و با ریاضت بدون عشق و ایمان بدست مىرسد، خود نردبان قدرت و تسخیر است و دستاویز بت سازى و بت پرستى.
آنجا که فکر و شناخت و عشق در انسان مایه گرفت. دیگر ضربهها و بلاها از بالا حواله مىشوند و این آیه؛ لَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَىءٍ مِنَ الْخَوفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْامْوالِ وَ الْانفُسِ وَ الثَّمَرات، ریاضتهایى را وعده مىدهد که سازنده است و مفید. بت شکن است و راهساز. این ریاضتهاى آسمانى است که کمال را بهره مىدهد و انسان را نگه مىدارد.[4]
مراحل ابتلاء
در این آیه هم مراحل ابتلا توضیح داده شده: « وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَىْءٍ مِنَ آلْخَوْفِ وَ آلْجُوْعِ وَ نَقْصٍ مِنَ آلاَْمْوَالِ وَ آلاَْنْفُسِ وَ آلثَّمَرَاتِ وَ بَشِّرِ آلصَّابِرِینَ [5] ». مرحله اوّل، ترس است؛ ترس از این که چه مىشود!
یکى از رفقا مىگفت: کسى که بیست سال در صف ایستاده و سلوک و فعّالیّتى داشته است، خودش مىگفت که به حالتى رسیدهام که حدود شش ماه است ترسهاى عجیبى مرا فرا گرفته است؛ ترس از این که نکند چه بشود یا نکند که نتوانم فلان کار را بکنم!
ما گام اوّل بلا را تحمّل نمىکنیم، که:
گام اوّل، خوف است؛ «وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَىْءٍ مِنَ آلْخَوْفِ». همه ما با خوف زمین مىخوریم! آن هم نه خوف مستمر، که کمى از خوف ـ بِشَىْءٍ مِنَ آلْخَوْفِ ـ ما را بیچاره مىکند. ترس از این که آینده چه مىشود، بچّههامان چه مىشوند، خودم چه مىشوم…، آن چنان به انسان فشار مىآورد، که او را به جنون مىکشد.
من بچّههایى را دیدهام که پانزده سال مقیّد بودند، حتى ریاضت مىکشیدند، عبادت داشتند، تحت برنامه بودند، مرشد داشتند… ولى وقتى که بلا به سراغشان آمد، تمامى آن بافتههاشان به هم ریخت! خوف از این که نکند فلان روز، در فلان جا، فلان کس حرفى را بزند، همین خوف، او را ملتهب کرده است.
گام دوّم و مرحله بعدى جوع(گرسنگى) است؛ «وَ آلْجُوْعِ».
پس بعد از خوف، مرحله جوع و بعد هم، نقص در اموال و در اَنْفُس و در ثمرات است. اینها بلاست.
گامهاى بعدى، گرفتارىهایى است که مىآید؛ «وَ نَقْصٍ مِنَ آلاَْمْوَالِ وَ آلاَْنْفُسِ وَ آلثَّمَرَاتِ»؛ گرفتارىهایى که براى جان و مال و ثمرات انسان به وجود مىآید.
و این ثمرات، از همه مهمتر است؛ چون آدمى یک عمر فعّالیّت کرده، درختى را کاشته و میوه داده، همین که مىآید میوهاش را بچیند یا خودش را و یا آن را مىبرند و ثمرههاى دلش را مىگیرند. انسان سالهایى را گذاشته، نیروهایى را خرج کرده و به کسانى دل بسته؛ فرزندى، دوستى و… اینجاست که میوههاى دلش را مىگیرند، ثمرات را مىگیرند، که خدا، خداى رندهاست و مىداند که کجا دست بگذارد!
فتنهها هم زن است، زیبایى است، پول است، عناوین دنیاست. حال ما چقدر مىایستیم؟! خیلى از ما در برابر شکنجه و زندان، در برابر مصیبتها صابر بودیم و توانسته بودیم که فقر را تحمّل کنیم، ولى در برابر زن و لذّت و قدرت و ثروت و اختلاس و… دیگر از پا افتادیم. باید آماده این آفتها باشیم. خوب دقّت کنید! که دردها این است.
فتنه دیگرى هم که باید به آن توجّه داشت، براى کسانى است که وقتى مىبینند رفیقهاشان از پا در آمدند، وقتى مىبینند آنهایى که واکسینه نشدهاند و آفتها در آنها نفوذ کرده، از همه چیز برمىگردند. اینها به جاى این که بروند و خود را واکسینه کنند، بروند و خود را در برابر این فتنهها آماده کنند، از دین برمىگردند و مىگویند: بابا! همهاش دروغ بود. نه، همهاش دروغ نبود، که تو شکافها را در نظر نگرفته بودى، تو آنها را نبسته بودى، تو مُسدَّد نشده بودى و شکافها و سوراخها را محکم نگرفته بودى.[6]