اساس کار در این نوشته گفتگو از آیاتی است که مرحوم استاد صفایی در گستره نوشته های خود به غیر از نوشته های تفسیری – مانند تطهیرها- آنان را تلاوت کرده است. توضیحات بیشتر را در اینجا ببینید.
بهترین توشه سالک
تَزَوّدوُا فَانَّ خَیْرَ الزّادِ التَّقْوى.(197سوره بقره)
سفرهایى هستند که انسان مجبور است آنها را آغاز کند و محرکهایى هستند که ناچار است آنها را تحمل نماید؛ چون او نمى تواند در بیرون از خویش بپوسد و نمى تواند در خودش زندانى شود و نمى تواند حق را در خود حبس کند و نمى تواند اسیر خلق بشود و خلق را اسیر خود سازد …
سفرى از بیرون به خویشتن، با درک محدودیتها و نیازها و ضربه ها.
سفرى از خویشتن تا حق، با شناخت و عشق و ایمان.
سفرى از حق تا خلق، با عشق به حق و رأفت به خلق.
سفرى از خلق و با خلق، تا حق، با عشق و درگیرى و صبر.
و سفرى از حق و تا حق، با عجز و اعتصام؛ انّا للَّهِ و انّا الَیْهِ راجِعُونَ.
اینها سفرهایى هستند و اینها راههایى هستند که باید انسان آگاه عاشق در آن گام بردارد و برایش توشه تهیه ببیند و در این راه هیچ توشه اى بهتر از اطاعت و تقوا نیست. تَزَوّدوُا فَانَّ خَیْرَ الزّادِ التَّقْوى. چون قرب هر کس با اطاعت او بدست مىآید.[1]
برای سلوک تنها تقوی کافی نیست
مرکبهاى سلوک ، که خلوت و تمرکز و ریاضت بود. ذکرهاى حلقوى و… بود.
گفتیم که این بازىها لااقل به گوش خدا نمىرود، این مرکبها براى این مقصدها کافى نیست. این راه، راهى است که با معرفت نمىشود رفت، با عشق نمىشود رفت، با عمل نمىشود رفت.
خوب دقّت کنید! تقوا «خَیْرُ آلزَّاد[2] » است، ولى کافى نیست. توشه علم و توشه عشق و توشه عمل کافى نیست. اسلام و ایمان و تقوا، هر سه کم هستند. تقوا، «خَیرُ آلزّاد» و بهترین توشه است، ولى تقواى نهایى یک مرحله بالاترى را مىخواهد و تا تو به عجز نرسى، سلوکت به جایى نخواهد رسید. تا سالک از پا نیفتد، تا از خودش فارغ نشود، به جایى نخواهد رسید.
من به اندازه خودم سلوک مىکنم. علم من به اندازه من است. عشق من به اندازه من است. عمل من به اندازه من است، که در دعا آمده: «وَ مَا عَسى اَنْ یَبْلُغَ مِقْدَارِى حَتّى اُجْعَلَ مَحَلاًَّ لِتَقْدِیسِکَ»؛ مگر من چقدرم؟ حتى به اندازه این نیستم که جایگاه تقدیس تو بشوم.
«وَ مِنْ أَعْظَمِ آلنِّعَمِ عَلَیْنَا جَرْیَانُ ذِکْرِکَ عَلى أَلْسِنَتِنَا[3] »؛ از بزرگترین نعمتهاى تو بر من این است که به من اجازه دادهاى تا اسمت را بر زبانم جارى کنم. خدایا! تو به من اجازه دادهاى که؛ «فَاذْکُرُونِى أَذْکُرْکُمْ[4] » وگرنه من کجا؟! خاکم به سر، که زبان آلودهام از تو حرف بزند، دل آلودهام تو در آن خطور کنى. اصلا من اجازه ندارم که در آن حریم داخل بشوم. منى که به بچّه خودم اجازه نمىدهم تا بىحساب داخل بیاید، به دوستم اجازه نمىدهم که بىحساب در حریم من داخل شود، چطور به خودم اجازه دادهام که در حُرُمات خدا وارد بشوم و کَلِّه مُعَلَّق بزنم و باکى هم نداشته باشم؟! خیلى خیلى بیچارهام![5]
ذکر رهایی دهنده ضلال و محدودیت و محرومیت
«اذکروه کما هدیکم».(198سوره بقره)
در بحث سوره ى بقره آمد که ذکر مطابق و ذکر شدید و ذکر مستمر چگونه آدمى را از ضلال و محدودیت و محرومیت و آفتهاى خصومت مى رهاند. ذکر مستمر و دائم، هم معرفت را سرشار مى سازد و هم به مراحل بعد پیوند مى زند. بدون این تداوم، معرفت و علم به عهد و پیمان و به عمل و به یقین و به تشهد و تسلیم نمى رسد. در آیه هست «واذکروه کما هدیکم»، همانگونه که شما را هدایت کرده او را بیاد بیاورید و با آیه هایى که به شما نشان مى دهد و جلوه هاى مستمرى که از او مى بینید، او را بیاد بیاورید و به جاى رنج و دلخورى از آیه ها به آنها روى بیاورید و تحول و تبدیل و نقص و محدودیت و استبدال و استخلاف، به فراغتى راه بیابید که در این کلام امام حسین علیهالسلام آمده؛ « إِلَهِی إِنَّ اخْتِلافَ تَدْبِیرِکَ وَ سُرْعَهَ طَوَاءِ مَقَادِیرِکَ مَنَعَا عِبَادَکَ الْعَارِفِینَ بِکَ عَنِ السُّکُونِ إِلَى عَطَاءٍ وَ الْیَأْسِ مِنْکَ فِی بَلاء». این رفت و آمد نعمتها و شتاب و سرعت تقدیرها، آدمى را بیدار مى کند و از شهوات غالب و از اشتغالهاى مستمر و دل مشغولى ها و روزمره گىها مى رهاند.
کسى که این آیه را ببیند و خدا را و ربانیت او را بیاد نیاورد، و حضور و کفایت او را نفهمد، بهره اى نمى گیرد و در دل بر خدا خرده دارد و اعتراض دارد و در محبت و حکمت او، لیت و لعل مى آورد و اگر بر زبان هم جارى نکند در دل نگه مى دارد، که این چه خدایى است و این چه محبتى است که اینگونه امن و امان ما را بریده و بزم ما را در هم ریخته و بر هیچ ابقاء نکرده «اذکروه کما هدیکم». او با تمامى تبدیل و تبدلها و با تمامى تحول و تغیرها و با تمامى استبدال و استخلافها، به آدمى هشدار مى دهد و مى آموزد و با این هدایت، ذکر و یاد حضور خود را مى خواهد. ولى ما از هدایتها آشفته مى شویم و از آموزشها روى مى گردانیم و همین است که از ظلال و سردرگمى بیرون نمى رویم و با تمامى خوبى و پاکى، گرفتار رنج و خودکشى مى شویم و به صراحت بخشندگى و محبت و دوستى خدا را زیر سؤال مى بریم، در حالیکه خودمان براى محبوبمان همین گونه محبت مى کنیم و در چهره هاى مختلف و لباسهاى متفاوت ظاهر مى شویم[6]
[1] – مسئولیت و سازندگى، ص:171
[4] ـ «پس مرا به یاد آورید که شما را به یاد مىآورم.»؛ بقره، 152. ترجمه از ناشر.
[5] – فوزسالک،ص:74
[6] – وارثان عاشورا، ص: 183