مقدمه
مسأله خدا، مهمترین مسأله یا یکی از مهمترین مسائل در زندگی انسان و از محورهای مهم جهانبینی و ایدئولوژی اوست.
اهمیت این مسأله با نگاه به تاریخ زندگی بشر و تاریخ فلسفه و فکر او و نیز با نگاه به تاریخ دین و مذهب، به آسانی قابل فهم است. در بسیاری از ادیان، خدا، مفهومی محوری و بنیادین به شمار میآمده است و تمام تعالیم دینی بر اساس وجود چنین موجودی پایهریزی شده است. در فلسفه نیز مسأله خدا و اثبات آن از مسائل مهم فلسفی محسوب میشده است و فیلسوفان را بر اساس این مسأله به فیلسوفان الهی و غیره تقسیم کردهاند.
با توجه به اهمیت این مسأله در زندگی انسان و فلسفه و دین، بحث از اثبات وجود خدا همواره یکی از مسائل مهم دانشهای فلسفه و کلام بوده است. بر این اساس در فلسفه یونان و غرب از گذشته تا به امروز و نیز در فلسفه اسلامی و همچنین در کلام اسلامی و مسیحی و … همواره از اثبات وجود خدا بحث شده است و برهانهای متعددی همچون: برهان نظم، برهان علیت، برهان ثبوت و قدم، برهان امکان و وجوب و برهان صدیقین از سوی اندیشمندان در این زمینه مطرح شده و مورد نقد و ارزیابی قرار گرفتهاند.
استاد علی صفایی حائری از جمله این اندیشمندان است که به حوزه اثبات وجود خدا ورود کرده و به ارائه دیدگاه پرداختهاست.
ایشان درباره مسأله خدا مفهوم ضرورت وجود خدا و اضطرار انسان به او را پیش میکشد و این مسأله را نقطه شروع بحث درباره خدا میداند. در خصوص مسأله اثبات وجود خدا نیز، توصیف او را از اثبات وجود او مهمتر میداند. از سویی استدلالهایی که در زمینه اثبات وجود خدا مطرح میکند، بسیار متفاوت با برهانهایی است که تاکنون در حوزه فلسفه و کلام با آنها آشنا بودهایم و گاه تاریخی چندهزار ساله دارند.
با توجه به این نگاه متفاوت درباره جایگاه وجود خدا در جریان فکری انسان و همچنین با توجه به استدلالهای متفاوتی که وی برای اثبات وجود خدا مطرح میکند، بررسی مسأله اثبات وجود خدا در اندیشه ایشان، به عنوان یک نظام فکری یا یک جریان فکری مستقل اهمیت مییابد.
از این رو در این نوشته، جایگاه مسأله اثبات وجود خدا در اندیشه استاد صفایی و استدلالهای ایشان برای اثبات وجود خدا مطرح و هریک از استدلالها با توضیحی هرچند کوتاه همراه شدهاند.
این نوشته زمینهای است برای تأمل بیشتر در استدلالها؛ و نیز مقدمهای برای پژوهشهای بعدی و تجزیه و تحلیل بهتر مباحث.
جایگاه اثبات وجود خدا در اندیشه استاد صفایی
استاد صفایی در نوشتههای خود، هم به صورت ایجابی یعنی ارائه استدلال برای اثبات وجود خدا به این مسأله پرداخته است، هم به نقد ادله منکران وجود خدا روی آورده است؛ و هم در مقام پاسخگویی به شبهات برآمده و اشکالات مطرح شده به براهین اثبات وجود خدا را پاسخ گفته است.
در وجه اثباتی آن، ایشان بارها به صورت مستقل و مفصل، و یا کوتاه و به اشاره، برای وجود خدا استدلال کرده است. به عنوان مثال در کتابهای «نامههای بلوغ»[1] و «حرکت»[2] به تناسب موضوع بحث، استدلالهایی را مطرح میکند؛ در کتاب «تطهیر با جاری قرآن» در تفسیر سوره توحید نیز به جمعبندی استدلالهایی که به نظر ایشان دلیل بر وجود خدا هستند، میپردازد. البته در این مباحث از برهانهایی که در فلسفه و کلام مطرح است همچون برهان علیت، برهان وجوب و امکان و … گفتگو نمیکند؛ بلکه بر آن است تا تنها، برهانهایی را که در قرآن آمده است، مطرح کند و بر اساس روش قرآن پیش برود.
بر این اساس استدلالها را به پنج نوع تقسیم کرده و در قالب این این پنج نوع، هفت راه را برای اثبات خدا توضیح داده است:
– توصیف مبدأ
– شهادت و گواه بودن او بر تمام هستی
– طبیعت و آفاق
– فطرت
– تاریخ امتها و سرگذشت آدمها
در بخش فطرت، ایشان سه استدلال متفاوت مطرح میکند که هر سه، با فطرت انسان پیوند خوردهاند و از این راه انسان را به خدا میرسانند:
– درک وضعیت انسان
– شکستن تصمیمها و سست شدن عزیمتها
– هنگامههاى ترس و هراس
البته برخی از این برهانها در کتابهای دیگر استاد، بیشتر توضیح داده شدهاند. به عنوان مثال ایشان اینجا درباره «درک وضعیت انسان» توضیح چندانی نمیدهد؛ اما از این مسأله در کتاب «حرکت»[3] به صورت مفصل سخن گفته است.
علاوه بر این استدلالها، همانگونه که پیش از این ذکر شد، استاد صفایی در کتاب «نامههای بلوغ»[4]، استدلالی را برای اثبات وجود خدا مطرح میکند که آن را «راه قدر انسان» و «راه نزدیک و پر بارى» میداند که «امیّین و بىسوادها هم آن را مىفهمند». بنابراین میتوان گفت در مجموع ایشان هشت استدلال برای اثبات وجود خدا مطرح میکند.
اما گفتیم که استاد صفایی علاوه بر ارائه استدلال برای اثبات وجود خدا دو رویکرد دیگر هم به این مسأله داشته است. یکی رویکرد نقد اندیشههای منکران وجود خداست؛ در نوشتههای استاد به کرّات شاهد نقد مکاتب و اندیشههایی هستیم که وجود خدا را منکرند. به عنوان نمونه میتوان از کتاب «روش نقد» (ج4) نام برد که در آن از مارکسیسم و ماده و از اگزیستانسیالیسم سارتر گفتگو شده است؛ همچنین کتابهای «تطهیر با جاری قرآن»(بخش تفسیر سوره توحید)[5]، «مسئولیت و سازندگی»[6]، «حرکت»[7] که در آنها به تناسب موضوعِ موردِ بحث، نقدهایی مطرح شده است.
دیگری رویکرد پاسخ به شبهات است که نمونه بارز آن کتاب «نقدى بر فلسفه دین، خدا در فلسفه، هرمنوتیک کتاب و سنت» است. استاد صفایی در این کتاب، دو کتاب «آشنایى با فلسفه تحلیلى» نوشته جان هاسپرز و « خدا در فلسفه» نوشته پل ادواردز، ترجمه بهاءالدین خرمشاهى را به نقد کشیده و شبهاتی را که در این دو کتاب نسبت به برهانهای اثبات وجود خدا مطرح شده، پاسخ گفته است.
با تمام این توضیحات، میتوان گفت مسأله اثبات وجود خدا در اندیشه استاد صفایی، جایگاه نخست اهمیت را ندارد. به عبارت دیگر هرچند استاد صفایی به حوزه اثبات وجود خدا ورود کرده، دیدگاههای خود را بیان و دیدگاههای منکران را نقد کرده است؛ با این حال ایشان اولا مسأله اثبات وجود خدا را نقطه شروع منطقی جریان فکری انسان نمیداند؛ و ثانیا درباره خدا، این مسأله را مسأله اصلی نمیداند.
درباره مسأله اول یعنی نقطه شروع جریان فکری انسان، استاد نقطه شروع را نه اثبات وجود خدا و علم به دین، که احساس ضرورت و درک اضطرار نسبت به خدا و دین میداند. این چیزی است که او در نوشتههای خود بارها و بارها مورد تأکید قرار میدهد و از این روست که دو واژه اضطرار و ضرورت از کلیدواژههای بسیار مهم و پرکاربرد در نوشتههای ایشان هستند.
او در کتاب وارثان عاشورا تصریح میکند که:
«آزاد اندیشترین دینشناسان چون از این نکته که ضرورت و یا عدم ضرورت دین است آغاز نکردهاند، گرفتار شدهاند و در واقع با این پیش فرض که دین ضرورى نیست به تحلیل و تعلیل آن پرداختهاند و در حدّ امر قدسى به آن روى آوردهاند. و همین پیش فرض براى گرفتارى آنها کافى است. چون فرض دیگرى هم هست که آن ضرورت و اضطرار به دین است و آن هم با این احتمال که آدمى بیشتر از هفتاد سال استعداد دارد و بیشتر از یک زندگى راحت و دامپرورى بزرگ به او امکانات دادهاند.»[8]
در کتاب «روابط متکامل زن و مرد» نیز مینویسد:
«چه وقت ما دین را اساس قرار مىدهیم؟ ما یک موقع مىگوییم به دین احتیاجى نداریم. علم من، تجربهى من، عقل من، فلسفهى من، عرفان من یا غرایز من براى حل و فصل مسائل زندگى من کافى هستند. با این دید، من دیگر خدا را، اگر هم باشد، دین را، حتى اگر بپذیرم، لازم الاجراء نمىدانم، یا در محور و در متن زندگىام قرار نمىدهم. بر اساس او کارى نمىکنم. مبنا نمىشود. چیزى است در کناره زندگىام، چون؛ من بدون او مىتوانم. بحث اثبات خدا نیست. خدا هست، پیغمبر هم هست، من به او نیاز ندارم.
نکتهاى را که مىگویم قابل تأمل است. من الان یقین دارم در پنج مترى من آب هست. یقین هم دارم آب هست. من تشنه نیستم. دنبال آب نمىروم. ولى اگر احتمال بدهم در ده کیلومترى من آب است و بچههاى من العطش مىگویند و خودم تشنهام، بدنبالش مىروم. حتى بر اساس احتمال راجح و احتمال عقلایى، حرکت مىکنم. پس آن چه من را به حرکت وادار مىکند، علم به چیزى نیست، اضطرار به آن است. احتیاج به آن است.
مادامى که من، دین را حتى اگر قبول کردم، خدا را حتى اگر باور کردم که هست، اگر به آن نیاز نداشته باشم و بگویم بدون دین مىتوانم راهم را بروم و مىتوانم بدون دین زندگى کنم، طبیعتاً دین یا در متن نمىآید، بر کنار مىشود، یا اگر هم مىآید متن بىبدیلى نیست، مىتواند نسخه بَدَل داشته باشد.
اینجاست که تو از دین مىتوانى کنار بکشى. ثبات تو در رابطه با دین ممکن است متغیر باشد. یک روز باشى یک روز نباشى. این دیگر مربوط است به شرایطى که تو دارى. دین متن تو نیست. یک روز آن را دارى، یک روز ندارى.حاشیهى زندگى توست.
اما اگر آدمى باور کرد که دین براى من ضرورت است، چرا؟ چون علم من در حوزهى هفتاد سال مىتواند کارگشا باشد، فلسفهى من هم در حوزهى علم من مىتواند روشنگر باشد و عرفان من هم و قلب من هم و مجموعه مسائل و نقطههاى آسیب و آفتى که در دل من هست با مجموعهى راهى که در پیش دارم و اهدافى که دارم جمعبندى و شناسایى مىشود، آن موقع اگر من این مجموعه را فهمیدم، به وحى روى مىآورم، این نیاز را مىفهمم. اینجاست که در خدا جدال نمىکنم.»[9]
بنابراین استاد صفایی معتقد است که مسأله اصلی انسان این نیست که خدایی هست یا نیست؛ بلکه این است که من چه نیازی به او دارم. به همین دلیل است که در بسیاری از نوشتههای خود پیش از آنکه مسأله اثبات وجود خدا را مطرح کند و بیش از آن، مسأله اضطرار یا ضرورت انسان به خدا را پیش میکشد:
«این اعتقاد و باور و یا شهود و برهان نیست که کارگشاست که اضطرار به خدا و حجت حتى در ظرف احتمال و گمان تأثیرگزار است. در حالى که یقین و باور بدون این درک از اضطرار و ضرورت، تاثیرگزار نیست. که؛ «جحدوا بها و استیقنتها انفسهم»[10] و «کنا نخوض مع الخائضین … حتى اتانا الیقین»[11] …»[12]
اما درباره مسأله دوم یعنی مسأله اثبات وجود خدا نیز ایشان بحث از وجود خدا را مسأله مهم و اصلی نمیداند. به نظر وی آنچه در این زمینه اهمیت دارد، ویژگیهای اوست. به عبارت دیگر مسأله اساسی در این زمینه، شناخت مصداق خداست نه اثبات او:
«با این تدبر، دادنها و گرفتنها را مىیابم و محکومیتها را مىبینم و به حاکمى مىرسم. این حاکم را، حتى مادىها و مارکسیستها هم قبول دارند. آنها هم لباس هستى را به چوبرختى آویزان مىکنند. آنها هم در جایى مىایستند یا در ماده یا در انرژى یا در قانونها. در این حاکم مسألهاى نیست. مسأله این است که این حاکم با چه خصوصیات و ویژگىهایى همراه است و مهم این که در کجا مىتوانیم بایستیم که سُر نخوریم و زمین نیفتیم.»[13]
استاد معتقد است در قرآن نیز چنین جایگاهی برای اثبات وجود خدا مطرح شده است: «در بینش قرآنى، اصلًا بحث از اثبات خدا نیست که در او شکى وجود ندارد، بلکه بحث از توصیف آن مبدأ است. آدمى چه ماتریالیست باشد یا مارکسیست و یا هر مذهب و اعتقاد دیگرى داشته باشد، جهان را از جایى شروع مىکند و برایش مبدأیى معتقد است. این مبدأ اولیه، باید خصوصیاتى داشته باشد.»[14]
به این ترتیب جایگاه مسأله اثبات وجود خدا در اندیشه استاد صفایی روشن میشود. به صورت خلاصه اولا ایشان نقطه شروع و اساسی بحث درباره خدا را مسأله اضطرار انسان به خدا میداند و معتقد است خدا حتی اگر اثبات شود، در صورتی که نیازی به آن نباشد، حرکتی در فرد ایجاد نمیکند. ثانیا در مرحله بعد نیز آنچه مهم است اثبات وجود او نیست؛ چون همگان برای هستی مبدأی و خدایی قائلند؛ بلکه مهم، شناخت ویژگیهای او و شناخت مصداق این مبدأ و خداست.