توضیح: حجتالاسلام و المسلمین ایوب مهدوی فر از طلاب مقطع درس خارج فقه و اصول میباشند که چند سالی است از محضردرس خارج فقه استاد غنوی و خارج اصول فقه استاد هادی زاده بهرهمند هستند. به خاطر مطالعات گسترده ایشان در زمینه مسائل اعتقادی و فلسفی و نیز به دلیل اشراف خوبی که بر اندیشه استاد صفایی دارند، درباره موضوع «اثبات وجود خدا» از منظر استاد صفایی با وی وارد گفتگو شدیم که حاصل آن متن زیر است. از ایشان به خاطر همکاری صمیمانهای که در این زمینه با ما داشتند، تشکر میکنیم.
لیلهالقدر: به نظر شما مسأله اثبات وجود خدا، در اندیشه استاد صفائی چه جایگاهی دارد؟
آنچه که از مباحث آقای صفائی برمیآید این است که ایشان در خصوص مسأله خدا، مشکل عمده را مسائل بیرونی این قضیه میدانستند؛ به عبارت دیگر استاد اعتقاد داشتند اگر انسان به شکل طبیعی و عادی با این مسأله مواجه شود، در وجود خدا تردیدی نمیکند و این سؤال برای او مطرح نمیشود که خدایی هست یا خیر.
استاد تأکید فراوان بر این دارند که انسان بر اساس فطرت خود هیچ شکی در خصوص وجود خدا پیدا نمیکند. همانطور که خود قرآن نیز همین را میگوید:«أفی الله شکٌ فاطر السماوات و الأرض». این مشکلات روحی، روانی، اجتماعی و سایر مسائل هستند که میآیند و انسان را از روند طبیعی خود خارج میکنند. یعنی اگر فردی را در این دنیا تک و تنها بگذارید و او به طور طبیعی رشد کند، خود او به خدا به این معنا که موجود حاکم و مسلطی هست که هستی در دست اوست و بر آن تسلط دارد، میرسد. این اعتقاد به صورت طبیعی عشق و محبت یعنی ایمان و پس از آن عمل را به دنبال میآورد و اینگونه رشد و بالندگی در همه جوانب برای انسان اتفاق میافتد.
اما اگر کسی در فضای شک و تردید قرار گیرد، در این بازی که از بیرون به او تحمیل شده، هر چقدر جلوتر برود حتی اگر قویترین استدلالها برای او مطرح شوند، نه تنها چیزی به او اضافه نمیشود؛ بلکه سنگینتر و کدرتر هم میشود و مشکلات او بیشتر میشوند.
ایشان در جلد سوم کتاب «تطهیر» صراحتا میگویند که راههای متعدد و پر پیچ و خم به سمت خدا، مشکلاتی دارند و هیچ گاه با احساس و عاطفه و عمل پیوند نمیخورند. چون شما در واقع راه و روند طبیعی را طی نکردهاید.به هر حال به نظر من در اندیشه استاد، اثبات وجود خدا مسأله اول نیست و از بیرون به انسان تحمیل میشود.
البته استاد، به شبهات هم میپردازند و میگویند در سه حوزه در مورد خدا شبهه مطرح شده است؛ در وجود، صفات و افعال خدا. ایشان در کتاب «توحید» تک تک اینها را بررسی میکنند و به شبهات پاسخ میدهند.
لیلهالقدر: بر اساس تحقیقی که در نوشتههای استاد انجام دادهایم، ایشان در مجموع برای اثبات وجود خدا هشت دلیل مطرح میکنند؛ از جمله استدلال به فطرت، عطش انسان به بینهایت، طبیعت و… . به نظر شما خود استاد روی کدام یک از اینها تأکید بیشتری دارند و آن را قویتر از بقیه میدانند؟
استاد صفایی قویترین برهان و بهترین راه برای اثبات وجود خدا را همان راه وضعیت و فطرت او میدانند. یعنی انسان با توجه به وضعیت خاص و فطرتش، به وجود یک حاکم مسلط می رسد. بعد از این طبیعتا انسان باید به دنبال آن باشد که چگونه خود را با این موجود حاکم و مسلط، هماهنگ کند. به دنبال این مسأله سایر اعتقادات دینی از جمله نبوت و امامت و … هم به طور طبیعی مطرح خواهد شد.
لیلهالقدر: از کجا این مطلب فهمیده میشود که ایشان برهان فطرت را قویتر و بهتر از سایر برهانها میدانند؟
به این علت که ایشان هر جا بحثی در مورد معارف بنیادین و جهان بینی مطرح نموده است، مساله وجود خدا و حاکم را با توجه به همین وضعیت انسان که در تفسیر توحید از آن به فطرت هم تعبیر نموده حل کرده است. استاد این مسأله را از حضوریات انسان میدانند .این خود من هستم که حس می کنم که در دست یک موجود مسلطی قرار گرفتهام. این یک روند طبیعی است که در درون انسان شکل میگیرد و انسان با آن مواجه میشود و به خاطر همین، نیاز به بحثهای پر پیچ و خم جهان خارج ندارد. مسأله وضعیت و تقدیر و ترکیب در بحثهای استاد صفایی فراوان مطرح شده است و ایشان در بحث فطرت به وسیله وضعیت انسان وجود خدا را اثبات میکنند. تأکید فراوان بر مسأْله وضعیت انسان و تقدیر و ترکیب او در جایجای آثار استادصفایی، نشاندهنده اهمیت بسیار آن در اندیشه ایشان است.
لیلهالقدر: استاد در کتاب «نامه های بلوغ» در نامه اول، دو استدلال برای اثبات وجود خدا بیان میکنند و در مورد استدلال اول که مسأله نیاز انسان به بینهایت است، میگویند این راه نزدیکترین راه برای اثبات وجود خداست؛ با این توصیف آیا استاد صفایی این استدلال را بهتر از استدلال فطرت نمیدانند؟
به نظر من ایشان در اینجا نمیخواهند به زبان فنی و کلامی حرف بزنند؛ بلکه سعی میکنند مانند همان تعبیر «بک عرفتک» که در تفسیر توحید آن را به کار میبرند، توضیح دهند که اینکه شما از یک چیز دیگر غیر از خدا به او برسید، نسبت به اینکه با خود خدا به او برسید، راه طولانیتری است. یعنی تو قبل از اینکه خدا را اثبات کنی، او را یافتهای و به خاطر آن عطش است که به دنبال او میروی. اگر وجود او را حس نکرده بودی، این نیاز را پیگیری نمیکردی. بنابراین به نظر من مطلبی که استاد صفایی اینجا بیان میکنند، بیشتر جنبه روانشناختی دارد، تا جنبه کلامی و منطقی .
لیلهالقدر: استاد صفایی گاه در استدلالهای خود از مقدماتی استفاده میکنند که به نظر نمیرسد جزء احکام عقل یا بدیهیات عقلی باشند؛ حتی گاهی به نظر میرسد که آنها گزارههایی تجربی یا طبیعی هستند. به عنوان نمونه استاد برای اثبات معاد به این اشاره میکنند که انسان در رحم مادر استعدادهایی دارد که درآنجا قابل استفاده نیستند؛ مانند دست و پا و چشم و… . اما این استعدادها در جهانی خارج از رحم مورد استفاده قرار میگیرند. بعد، از این مسأله نتیجه میگیرند که چون انسان استعدادهایی هم دارد که در این دنیا قابل استفاده نیستند، بنابراین باید جهانی بعد از این جهان باشد که این استعدادها در آن مورد استفاده قرار گیرند. به نظر شما میتوان از یک نمونه (استعدادهای انسان در رحم مادر) برداشتی کلی و فراگیر داشت؟ استاد در اینگونه استدلالها از چه روشی استفاده میکنند؟
مطلبی که شما اشاره کردید را استاد به عنوان مثال و تقریب به ذهن آوردهاند نه این که استدلالشان بر اساس آن باشد . ایشان از اندازه استعدادهای انسان به این نتیجه می رسند که این همه توانمندی به طور طبیعی نباید برای محدوده ای کوچک و اهدافی در سطح حیوانات بوده باشد . این در واقع بر اساس پیشفرض حکیمانه بودن نظام هستی است که البته این پیش فرض را همه علوم تجربی هم دارند و به همین دلیل به دنبال کشف قواعد و قوانین حاکم بر هستی می باشند.
لیلهالقدر: آیا اینجا خود حکیمانهبودن جهان، وجود حاکم را اثبات نمیکند؟ آیا ما حکیمانهبودن جهان را برای رسیدن به مبدأ و حکیم پیشفرض نگرفتهایم؟
خیر، من حکمت را کنار این سه قرار دادم و گفتم که پس انسان ادامه دارد. حکمت کنار مسأله وضعیت و حاکم و ترکیب و هماهنگی استعدادها قرا میگیرد و استمرار انسان را نتیجه میدهد. وقتی تو در جریانی که در آن قرار داری، این را حس کردی که هر نیازی که داری، جوابی دارد، این مسأله هم هماهنگی طبیعت را به صورت پیشفرض در ذهن تو جا میاندازد و هم اصل وجود حاکم را و هم نظم را ثابت میکند.
بنابراین وقتی وضعیت و تقدیر و ترکیب را کنار حکمت بگذاریم، به این نتیجه می رسیم که انسان باید استمرار داشته باشد. اینها را باید کنار هم دید . اینها مجموعهای از شرایط و قرائن هستند که وقتی کنار هم قرار میگیرند و دست به دست هم میدهند، نتیجه میدهند. شما میبینید که ترکیب به کمک تقدیر، و وضعیت به کمک تر کیب میآید. نقطه قوت این مسأله این است که اینها هر سه، از حضوریات هستند. در کنار هم بودن اینها دستمایههای خوبی برای استدلال فراهم میکند که اگر هم عقلی و منطقی و ریاضی نباشد، دستکم عقلانی هست؛ آن هم برای انسانی که با کمترین استدلال ها چیزهایی را معقول میپندارد.
لیلهالقدر: پس شما معتقدید هر یک از استدلالهای آقای صفائی نه به تنهایی، بلکه به کمک قرائن و مؤیداتی که آنها را همراهی میکنند، تمام و کامل هستند؟
من این را می خواهم بگویم که از قراردادن حضوریات در کنار یکدیگر، میتوان به یک نظام معقول، عُقَلایی و هماهنگ و منسجم رسید. این حضوریات به اصطلاح مؤیدات هستند و شما با اینهاست که در استدلالها به نتیجه میرسید. بنابراین آنچه که ایشان مطرح میکنند، به تنهایی استدلال نیستند؛ بلکه مؤید یکدیگرند و شما باید در صحنه باشید و مجموعه را در کنار هم ببینید تا به نتیجه برسید.
لیلهالقدر: روش استاد در مسأله اثبات وجود خدا چه تفاوتها و امتیازاتی نسبت به دیگران دارد؟
نکته مهمی که درباره نگاه ایشان به مسأله خدا وجود دارد، این است که ایشان مسأله خدا را خیلی بهتر از برخی فیلسوفان فهمیده است؛ مسأله و مشکل خدا را بعضی از فیلسوفان تنها این میدانند که براهین تمام نیستند؛ البته آنها به مسأله «شرّ» هم به عنوان یکی از شبهات در مقابل اثبات وجود خدا پرداختهاند؛ اما آقای صفائی اینگونه نیست. ایشان از همان ابتدا بزرگترین دغدغه و مشکل را در برابر معارف و اعتقادات دین ، مسأله «شرّ» میداند و معتقد است هیچ کدام از شبهات نسبت به مسأله اثبات وجود خدا، به این اندازه در زندگی مردم نفوذ ندارد.
مسأله «شرّ» به گونه ای است که علاوه بر شبهه علمی، بار روانشناختی هم با خودش دارد و به راحتی جای خود را در دل توده مردم باز می کند. «شرّ» چیزی است که میشود گفت تنها یک شبهه نیست؛ بلکه مسألهای است که هر انسانی به طور عادی و طبیعی با آن مواجه می شود. این شبهه یک شبهه بیرونساخته هم نیست؛ یعنی کسی آن را به انسان تحمیل نکرده است؛ بلکه من همانگونه که به عنوان یک انسان به صورت طبیعی به وجود حاکم می رسم، همانطور هم به صورت طبیعی با مسأله «شرّ» مواجه می شوم. هر انسانی این را حس میکند و در لحظات رنج و درد و آشفتگی، این مسأله برایش پررنگ میشود. به نظر من اینجا آقای صفائی بسیار دقیقتر از دیگران با این قضیه مواجه شدهاند و همین را مسأله اصلی در تمام نوشته هایشان قرار دادهاند.
نکته دیگری که ایشان را از دیگران متمایز میکند، پاسخ گویی بسیار خوب و معقول نظام فکری ایشان در مسأله «شرّ» است که برخلاف سایر نگاهها و فلسفههای انتزاعی دیگر در دل بسیاری از مردم عادی مینشیند و طالب پیدا میکند. در مسأله «شرّ» انسان از یک طرف حس می کند باید حاکمی و مبدأی و خدایی باشد؛ از طرف دیگر میبیند که شُرور و بلایا در برابر آن هستند. نظام فکری استاد صفایی به خوبی از عهده این تعارض بر آمده و این نقطه قوّت اندیشه ایشان است.
ویژگی ایشان این است که با مسائل فکری، از دریچه و زاویه طبیعی برخورد و خیلی راحت فکر میکند و دارای وجود به اصطلاح پیچداری نیست؛ یعنی درونِ بازیهای بیرونی، نیفتاده و مشکلات و مسائل را و صحنه را خوب میبیند؛ برخلاف کسانی که پر پیچ و خماند و هر کدامشان در پیچی گم شدهاند.
سخن سایر فلاسفه را که در این زمینه میخوانید، گاهی اصلا نمیفهمید که چه میگویند؛ چون آنها مسأله را مسأله شخصی خودشان قرار داده و از زاویه خودشان به موضوع نگاه میکنند؛ در حالی که استاد صفایی به گونهای کاملا طبیعی به خود و انسان و جهان و هستی نگاه کرده و خود را به فضای فهم عرفی و توده نزدیک کرده است. این ویژگی مهم ایشان است که منحصر در بحث اثبات وجود خدا هم نیست؛ بلکه در تمام نظام فکری ایشان دیده میشود.
به عنوان مثال آقای خرمشاهی در مقدمهاش بر کتاب «خدا در فلسفه» وقتی به گمان خود میخواهد از بار سنگین شبهات مربوط به وجود خدا کم کند، میگوید: « اگر با براهینی وجود خدا زیر سؤال رفت نگران نباشید و فکر نکنید که دیگر نمیشود خدا را اثبات کرد. همانگونه که جهان خارج علیرغم اینکه برای ما روشن و شفاف است، زیر سؤال رفته است و در عین حال ما به آن اعتقاد داریم. درباره خدا هم همینطور است ما به خدا اعتقاد داریم؛ هرچند با دلایل مختلف وجود آن انکار شده باشد.» در حالی که استاد صفایی میگویند: «اینگونه نیست. خدا با جهان خارج فرق دارد ، در مقابلِ مسأله خدا، مسأله «شرّ» قرار گرفته است و این خیلی مهم است.»
شخصی مانند خرمشاهی که مدتها در بحثهای تحلیلی فلسفه غرب بوده است، این نکته را نمیفهمد که مشکل اساسی که پیش روی مردم است، مسأله «شرّ» است.
مسأله «شرّ» مسأله اساسی و مهمی است و به طور طبیعی میآید و مقابل انسان میایستد و به او میگوید: «خدایی نیست!» نه اینکه وجود خدا را جدلیالطرفین کند و تنها براهین اثبات وجود خدا رد کند؛ بلکه مسأله «شرّ» به نفی خدا بر میخیزد و وجود او را انکار میکند. اینجا شما میخواهید چکار کنید؟!
همین نشان میدهد که آقای صفائی مسأله را خوب فهمیده است. خود ایشان هم میگویند که من آثار ادبی و هنری را بررسی کردهام. همه اینها بدون استثناء در این نقطه مشترک هستند: «مسأله شرّ»؛ یعنی: تفاوت و تبعیض در خلقت، درد و رنج در هستی ، ظلم و ستم در جامعه. این سه مسأله در واقع ترجیع بند این ادبیات است و با اینها به جنگ با خدا برخاستهاند.
خلاصه با این دید وارد شدن چون بار روانشناختی و عاطفی دارد و مسأله طبیعی مردم هم است، هم در نفی و کنار گذاشتن خدا خوب جواب میدهد و هم اگر کسی خواست فضای دینی و مذهبی را مطرح کند، اگر از این طریق وارد شود، جذابیت و طالب بیشتری دارد.
لیلهالقدر: از شما به خاطر وقتی که در اختیار ما قرار دادید، تشکر میکنیم.