راههای اثبات وجود خدا در اندیشه استاد صفایی
گفتیم که استاد صفایی پنج دسته دلیل برای اثبات وجود خدا معرفی و در قالب آنها هشت استدلال مطرح میکند. در این بخش به معرفی استدلالهای ایشان میپردازیم.
راه اول: عطش انسان به بینهایت
همانطور که پیشتر آمد یکی از دلایل استاد صفایی برای اثبات وجود خدا، استدلال ایشان به نیاز انسان به خداست. ایشان معتقد است که انسان به گواه استعدادهایش و به دلیل ترکیب این استعدادها بزرگتر از این دنیاست و به همین دلیل دنیا او را کفایت نمیکند و نیازهای او را پوشش نمیدهد.
انسان با شناخت خود و درک قدر و اندازه وجودش، خود متوجه میشود که دنیا و تمام آنچه در آن وجود دارند، کوچکتر از انسان هستند و او را تأمین نمیکنند. پس باید موجودی وجود داشته باشد بزرگتر از این دنیا و بزرگتر از انسان که نیازهای او را پاسخگو باشد. همانگونه که سایر نیازهای او همچون گرسنگی و تشنگی و عاطفه و میل جنسی و خواب و … در هستی پاسخ دارند. بنابراین اضطرار انسان به خدا و عطش او به بینهایت وجود آن خدا و بینهایت را اثبات میکند.
استاد در نامه اول از کتاب «نامههای بلوغ» به تفصیل در این باره سخن میگوید. او ابتدا به دو ویژگی مهم این راهِ اثبات وجود خدا یعنی نزدیک بودن و پرباربودن آن اشاره میکند:
«راه اول، راه نزدیک و پر بارى است که امیّین و بىسوادها هم آن را مىفهمند؛ چون هر کس از خودش درک حضورى و بىواسطه دارد؛ چون درک تو از یک لیوان یا ستاره و خورشید، درک حسّى و باواسطه است؛ ولى درک تو، از اینکه اینها را درک کردهاى و از اینکه در ذهن تو منعکس شده، درک حضورى و بىواسطه است.»[1]
دلیل نزدیک بودن این راه را خود استاد بیان میکند که این راه از حضوریات انسان و معلومات بیواسطه او بهره میگیرد و آنقدر روشن است که حتی آنان که سوادی هم ندارند، آن را میفهمند:
« این شناخت از انسان، یک راه نزدیک و بدون گرفتارى است؛ چون از ادراکات حضورى و آگاهىهاى بىواسطه تغذیه مىکند، در نتیجه گرفتار ایدهآلیسم و سفسطه نمىشود. تو خودت را بدون واسطه احساس مىکنى و احتیاج به استدلال ندارى که: «من فکر مىکنم، پس هستم.»[2]
اما پربار بودن این راه را میتوان علاوه بر شناخت خدا، در بریدن انسان از محبوبها و معبودهای دیگر همچون نفس و دنیا و … دانست. انقطاعی که تنها به محدوده ذهن و حوزه شناخت انسان محدود نمیشود؛ بلکه به دل او نیز راه پیدا میکند و از شناخت و بینش به احساس و عاطفه و به عمل میانجامد و از این رو رشد انسان را در همه ابعاد موجب میشود.
علاوه بر این، این راه نزدیک، از این جهت پربار است که نه تنها وجود خدا که تمام مجموعه دین را برای او اثبات میکند و ضرورت وحی را به او نشان میدهد و او را به نبوت و ولایت میرساند.
«ایمان به قدر انسان و ارزش او، او را به سوى خدا مىکشاند و ضرورت خدا از ضرورت آب و هوا براى تو محسوستر مىشود. و ایمان به غیب، براى تو که شهود عالم، دلت را پر نکرده و ایمان به روز دیگر، که به امروز قانع نیستى و ایمان به وحى، به دنبال مىآیند.
انسان با شناخت قدر و استعدادهاى خود، به مقدار استمرار و ادامهى خود و به جهان دیگر روى مىآورد. همانطور که از استعدادهاى اضافى بچه در رحم مادر، مىتوان به استمرار او و جهان دیگر راه یافت. و در این مجموعهى عظیم هستى است، که انسان با هدف بالاتر از وجود خویش و جهت عالىتر، به رسول و ولىروى مىآورد.
این دو نکته، جایگاه انسانى که در تمامى هستى مطرح است، نه در یک کشور؛ و با هدف بالاتر از خود همراه است، نه لذّت و قدرت و رفاه.
آن جایگاه و این هدف، نیاز به حکومت و رهبرى رسول و امام معصوم را نشان مىدهد. کسانى که خود را از دست مىدهند، هیچ ایمانى نخواهند داشت: «الَّذینَ خَسِرُوا انْفُسَهُم فَهُمْ لا یُؤمِنون»؛[3] هیچگونه ایمانى نه به اللّه، نه به غیب، نه به یوم الاخر و نه به وحى؛ که تمامى این ایمانها در گرو ایمان به قدر انسان و در گرو شناخت انسان از خویش است»[4]
استاد صفایی در عبارات بالا هم پربار بودن این راه را نشان میدهد؛ و هم قدر و ارزش انسان را به تصویر میکشد که در واقع اثبات یکی از مقدمات استدلال اوست. پس از این، استدلال خود را با بیانی ساده و کوتاه مطرح میکند:
«تو هستى و از تمامى بتهایى که در دل تو خانه کردهاند، بزرگترى. با این مقایسه، به تکبیر خدا و به توحید مىرسى. دلیل وجود خدا، این جاى خالى او و این عطش عظیم توست، که با تمامى هستى سیراب نمىشود. و دلیل وجود عذاب و جهنّم، همین سوز عطش و رنج فراق است، که على در دعاى کمیل مىفرماید: «بر فرض بر عذاب شکیبا شوم، چگونه بر فراق و جدایى تو شکیبایى کنم؟» خدا هست؛ چون انسان سیراب نمىشود.»[5]
اگر بخواهیم استدلال استاد را به صورت منطقی بیان کنیم، میتوانیم آن را در قالب یک قیاس منطقی به شکل زیر نشان دهیم:
مقدمه اول: انسان بینهایت طلب است.
مقدمه دوم: آنچه انسان میطلبد وجود دارد.
نتیجه: بینهایت وجود دارد.
درباره مقدمه اول این استدلال(انسان بینهایت طلب است) خود استاد به اندازه کافی توضیح میدهد که نیاز انسان به بینهایت از بدیهیات و حضوریات اوست. انسان با علم حضوری درک میکند که چیزهای محدود او را تأمین نمیکنند و میداند که نیازهای او تمام شدنی نیستند و نهایت ندارند.
اما درباره مقدمه دوم آن(آنچه انسان میطلبد وجود دارد) توضیحی نمیدهد و حتی به آن، اشاره هم نمیکند. اما با توجه به مقدمه اول استدلال و نتیجه آن، مقدمه دوم استدلال الزاما باید همین باشد. استاد میگوید: «خدا هست(نتیجه)؛ چون انسان سیراب نمىشود.(مقدمه اول)» برای منتج بودن این استدلال باید مقدمه دوم استدلال(آنچه انسان میطلبد وجود دارد) را به آن ضمیمه کرد.
برای اثبات مقدمه دوم میتوان از نظم موجود در طبیعت کمک گرفت و به قانومندی و حکمت موجود در آن استنادکرد. ما با تجربه خود در مییابیم که در عالم هستی نظمی هست و قانونهایی وجود دارد و میبینیم که این هستی نیازهای موجودات خود را تأمین میکند. به عنوان مثال نیازهایی همچون خوردن، آشامیدن، تنفس، خوابیدن، میل جنسی و… همه اینها در هستی پاسخ دارند. بر این اساس زمانی هم که در خود نیاز به بینهایت را حس میکنیم، به وجود آن هم پی میبریم و میفهمیم که بینهایتی باید باشد.
با این توضیح، مقدمه دوم نیز اثبات میشود؛ اما به نظر میرسد اینجا اشکالی وجود دارد و آن این است که در این صورت این مقدمه جزء حضوریات انسان نیست؛ بلکه چیزی است که براساس تجربیات حسی او شکل گرفته است که هر چند صحیح است، اما جزء حضوریات و ادراکات بلاواسطه او نیست. و این بر خلاف آن چیزی است که استاد صفایی درباره این برهان میگوید.
بنابراین مقدمه دوم را باید به گونهای دیگر توضیح داد که با حضوریات انسان هماهنگ باشد؛ اینجا البته نیاز به تأمل بیشتر و تحقیق دقیقتر در نوشتههای استاد صفایی وجود دارد؛ اما به نظر میرسد که بتوان آن را اینگونه توضیح داد که انسان با علم حضوری، میان نیازها و استعدادهای خود و پاسخهای آنها تناسبی را درک میکند. او نه بر اساس تجربیات حسی و بیرونی، بلکه بر اساس مشاهدات درونی و حضوری خود چنین دریافتی دارد که خواستهها و استعدادهایش پاسخ دارند. اینجاست که نتیجه میگیرد نیاز او به بینهایت نیز بدون پاسخ نیست.
البته همانگونه که گفته شد، این مسأله نیازمند مجال گستردهتر و بررسی بیشتر است و اینکه انسان کدام یک از نیازها و استعدادهای خود را با علم حضوری میبیند، اینکه چگونه پاسخ آنها را نیز با ادراکی بیواسطه دریافت میدارد و اینکه چگونه این بینهایت بر خدای ادیان توحیدی منطبق میشود، از جمله سؤالاتی هستند که دراین زمینه مطرحاند و باید به نوبه خود مورد بررسی قرار گیرند.