چگونه سؤال کنیم؟
در پاسخ به این سؤال باید گفت: نخست باید سؤالها را مطرح کنى، سپس آنها را دستهبندى و تنظیم نمایى و در پایان، آنها را تحلیل کنى.
طرح سؤال
در این قسمت، قبل از این که سؤال را بخوانید خودتان کاغذى بردارید و هر چه سؤال دارید، بر روى آن بنویسید، سپس بقیهى مطلب را بخوانید.
نخست باید همهى سؤالها را روى کاغذ ریخت و طرح کرد. در این مرحله هر چه سؤال دارى بنویس. نگذار حرفهایت هدر بروند. یادداشت کن. این قدمِ اوّل است. و سؤالهاى مخلوط و بىنظم و نامرتّب زیاد است. گاهى از نماز و روزه مىپرسى، گاهى از خمس مىپرسى که به چه کسى بدهى و گاهى اصل دین را محکوم مىکنى و گاهى مىخواهى خودکشى کنى. گاهى از هدف خلقت و فلسفهى خلقت مىپرسى و محاکمه مىکنى.
این پراکندگى مهم نیست. تو باید شروع کنى و این سؤالهاى سمج را بر روى کاغذ بریزى.
تنظیم و دستهبندى سؤالها
وقتى سؤالها طرح شدند تازه متوجّه مىشویم که چه قدر فراوان و گسترده و مختلف هستند؛ تعدادى از آنها اصلى و هزاران پرسش دیگر، فرعى هستند. تا سؤالهاى اصلى حل نشود پرداختن به سؤالهاى فرعى، کار بیهودهاى است.
در این مرحله، سؤالهاى مربوط به احکام و نماز و روزه پس از سؤالهاى اساسى از دین و مذهب قرار مىگیرد. هنگامى که اصل مذهب پا در هواست، نماز و روزه و وضو و غسل، چه جاى بحث دارند؟ و آن جا که اصلِ بودن و چگونه بودن و براى چه بودن تو، مورد هجوم سؤالهاست، مسائل فرعى دیگر براى تو فقط مزاحم هستند؛ پس باید این سؤالهاى مزاحم تنظیم شوند، دستهبندى شوند.
در تنظیم سؤال، در مرحلهى اوّل به چهار سؤال اصلىتر مىرسیم که تا این چهار سؤال حل نشوند نباید به سؤالهاى دیگر پرداخت.
این چهار سؤال عبارتند از :
الف . انسان.
ب . هستى.
ج . اللّه.
د. نقش انسان در هستى.
و این تنظیم را ادامه مىدهیم تا به یک سؤال و اوّلْ سؤال برسیم؛ سؤالى که تا حل نشود آن سه سؤال دیگر مجهول خواهند ماند. و این یک سؤال و اوّلْ سؤال، خودِ انسان است. تا موقعى که انسان خودش مجهول باشد، دین، اسلام، و هر چیزى مجهول خواهد بود.
«لا تَجهَلْ نفسَک اِنّ الجاهلَ بنفسه جاهلٌ بکلِّ شىءٍ»؛ نسبت به خودت جاهل نباش، به درستى که کسى که نسبت به خودش جاهل باشد، نسبت به تمام اشیا و نسبت به هر چیز، جاهل است.
«من عَرَفَ نَفسَه فقد عَرَفَ رَبَّه»؛ کسى که خودش را شناخت به تحقیق که ربّ و پروردگارش را شناخته است.
«معرفهُ النّفسِ أنفعُ المَعارفِ»؛ شناخت نفس، بامنفعتترین شناختهاست.
«اُطلبوا العِلمَ ولو بالصّینِ و هو معرفهُ النّفسِ و فیه معرفهُ الرّبِّ»؛ علم را بجویید اگرچه در دورترین نقاط زمین ـمانند چین ـ باشد، و آن علم، شناخت نفس است و در آن، شناخت ربّ و پروردگار نیز هست.
«العَالِمُ مَنْ عَرَفَ قَدرَه وکَفَى بالمرءِ جهلا أن لا یَعرِفَ قَدرَه»؛ عالم کسى است که قدر و اندازه و ارزش وجودى خویش را مىشناسد وبراى جهالت انسان همین بس که قدر و اندازه و ارزش وجودى خود را نشناسد.
«مَن عَرَفَ نَفسَه فَقَد اِنتَهَى اِلى غایهِ کلِّ معرفهٍ و علمٍ»؛ کسى که خودش را شناخت به تحقیق به نهایت هر شناخت و علمى رسیده است.
تحلیل سؤال
پس از طرح سؤالها و تنظیم آنها، به یک سؤال رسیدیم و آن، انسان بود. اکنون باید این X و مجهول؛ (یعنى انسان) را حل کنیم.