بـىنیازى
دومین خصوصیت ما محکومها این است که ما به خاطر مرکّب بودنمان، سراپاى وجودمان فقر و نیاز است. هم نیاز به اجزا داریم، هم نیاز به ترکیب، هم به قانون (قانونى که اجزاى ما طبق آن با هم ترکیب شده باشند و با هم رابطه برقرار کرده باشند) و هم به قانونگذار؛ زیرا قانون که در هوا به وجود نمىآید، بلکه باید کسى آن را به وجود آورده باشد و وضعش کرده باشد.
همچنین به حدّ و مرز و نیز به حادّ و محدود کننده نیاز داریم؛ زیرا هر محدودى به این همه، نیاز دارد. بنابراین حاکم و مبدأِ ازلى به خاطر عدم ترکیبش و به خاطر احد بودنش، نه اجزایى دارد و نه این اجزا رابطهاى دارند و نه این رابطهها، ضابطه و قانونى دارند، و نه حدّى دارد.
در نتیجه نه نیازى به اجزا دارد نه به ترکیب، نه قانون و نه قانونگذار و نه نیازى به حدّ و مرز و نه نیازى به حادّ و محدود کنندهاى، پس ناچار پُر و سرشار و بىنیاز است و صمدیّتِ او مفهوم مىگردد؛ به همین خاطر در ادامهى (قُلْ هُوَ اللّهُ أَحَدٌ)، (اللّهُ الصَّمَدُ) آمده است؛ یعنى خدا پُر و سرشار و بىنیاز است.
خدا هیچ گونه نیازى ندارد، نه به خودش، نه خدایى دیگر و نه به خلقش. نیاز، نتیجهى ترکیب است. او ترکیبى ندارد و این است که نیازى ندارد.
این سؤال که خدا را چه کسى آفریده، از این جا برخاسته است که ما از خدا برداشتِ موجود مرکّب و نیازمند داریم. اگر او را مرکّب و وابسته نمىشناختیم، این سؤال را مطرح نمىکردیم.
و این سؤال که خدا براى چه آفرید، مگر نیاز داشته، همین جا جواب مىگیرد که او بىنیاز کنندهى نیازهاست. اگر او نیازمند مىبود، محکوم مىشد، نه حاکم هستى و نه بخشندهى وجود.
نیز این سؤال که آیا خداوند ستمگر نیست، بىاساس مىشود، که او براى چه ستم کند هنگامى که نیازى ندارد و ترکیبى ندارد و وابستگى ندارد.