نـازایى
سومین خصوصیت ما محکومها این است که رابطهى ما با مخلوقات رابطهاى تولیدى است؛ یعنى هم تولید مىشویم هم تولید مىکنیم.
رابطهى انسان با فرزندش رابطهاى تولیدى است. رابطهى تولیدى یعنى این که چیزى از چیز دیگرى خارج شود یا از آن مُتشعّب شود. بنابراین رابطهى خورشید با نور و حرارت نیز رابطهى تولیدى است؛ زیرا هر لحظه میلیونها تن انرژى از خورشید خارج مىشود تا این نور و حرارت به وجود آید.
همچنین رابطهى نجّار با چوب رابطهى تولیدى است. چوب چیزى هست و نجار با کارش به آن چیزى مىدهد. و این نیروى اوست که به صورت کار در مىآید. حتى رابطهى انسان با تصوّرات ذهنىاش رابطهاى تولیدى است؛ زیرا باید مقدارى انرژى خارج شود تا این تصوّرات در ذهن نقش ببندد.
رابطهى ظلّ و ذى ظلّ؛ رابطهى سایه و صاحب سایه هم رابطهى تولیدى است. سایه، مولود مقاومت جسم در برابر نور است. و از مقاومت، سایه تولید مىشود.
رابطهى موج و دریا هم رابطهى تولیدى است. موج، مولود تأثّر آب در برابر عامل حرکت است.
اما رابطهى اللّه با خلق رابطهى تولیدى نیست. لَمْ یلِدْ، از این نوع رابطه خبر مىدهد و با همین توصیف، آن اِشکال دربارهى وجود جواب مىگیرد، که متافیزیک، بر فرض وجود، با معلولهاى شبه زمانى رابطه ندارد و خدا و جبرئیل بر فرض وجود نمىتوانند با رسول ارتباط بگیرند. آنچه با اصل تبدیل لورِنتس نفى مىشود، همان چیزى است که در این آیه نفى شده. آن رابطهاى که نفى مىشود، طبیعى است که نفى شود؛ چون رابطهى اللّه با پدیدهها، رابطهى تولیدى نیست، رابطهى خلق و ایجاد است.
هنگامى که او ترکیبى نداشت، ناچار تولیدى هم نخواهد داشت. این اوست که به تمامى موجودات، هستى بخشیده و هستى آنها را خلق کرده است. نمىشود جزئى از او به دیگرى انتقال یابد و نمىشود که رابطهى او رابطهى تولیدى باشد.[1]
با این توضیح تعبیرهایى از قبیل (نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی…)[2] ؛ من از روح خودم در آنها دمیدم، دیگر چنین رابطهى تولیدى را در ذهن نمىآورد و این نوع رابطه را تداعى نمىکند.
در این جا نیز سؤال مادّى گراها ـدر پاسخ سؤال ما که مىگفتیم مادّه را چه کسى خلق کرده، در پاسخ مىگفتند خداى شما را چه کسى خلق کرده و همان طور که شما خدا را ازلى مىدانید ما هم مادّه را ازلى مىدانیم ـ جواب داده مىشود که : شما از خدا برداشت موجود مرکّب و نیازمند را دارید؛ چون اگر او را مرکّب و وابسته نمىشناختید این سؤال را مطرح نمىکردید و متوجّه مىشدید این مرکّب است که رابطهى تولیدى با مخلوقات دارد؛ یعنى هم تولید مىکند و هم تولید مىشود، پس باید او را کسى خلق کرده باشد. اما خدا که هیچ ترکیبى ندارد و نامحدود است، دیگر نه تولید مىکند و نه تولید مىشود.
پس رابطهى حاکم با مخلوقات به خاطر احد بودنش و نامحدود و بىنیاز بودنش، رابطهى تولیدى نیست؛ یعنى این که خدا نه تولید مىکند و نه تولید مىشود؛ زیرا تولید شدن و تولید کردن، محدودیت را مىخواهد تا چیزى از چیز دیگر خارج شود. به همین خاطر در سوره توحید آمده است: (لَمْ یَلِدْ وَلَمْ یُولَدْ)؛ خداوند نه تولید مىکند و نه تولید مىشود.
[1] .امام حسین علیهالسلام مىفرمایند: «… لم یلد؛ لم یخرج منه شىءٌ لطیف کالنّفس ولا یتشعّب من البداوات کالسّنه والنّوم والخطره والهمّ والحزن والبهجه والضحک والبکاء والخوف والرّجاء والرّغبه والسأمه والجوع والشّبع، تعالى أن یخرج منه شیء و أن یتولّد منه شیءٌ کثیف أو لطیف،ولم یولد؛ لم یتولّد من شیءٍ ولم یخرج من شیءٍ کما تخرج الاشیاءالکثیفه من عناصرها کالشیء من الشیء… ولا کما تخرج الأشیاءاللطیفه من مراکزها کالبصر من العین والسمع من الاُذُن و… لابد هواللّه الصّمد الّذی لا من شیءٍ ولا فی شیءٍ ولا على شیءٍ مبدع الاشیاءوخالقها ومنشىءُ الأشیاء بقدرته…»؛«لم یلد» چیزى لطیف مانند نفس از او خارج نمىشود و از او، چیزى ازبداوات مانند چُرت و خواب و خطورات ذهنى و هَمّ و غمگینى وشادى و خنده و گریه و ترس و امید و رغبت و سأمه (به ستوه آمدن)، وگرسنگى و سیرى، تشعّب پیدا نمىکند. خداوند بالاتر از آن است که ازاو چیزى خارج شود و از او چیزى لطیف یا غیر لطیف تولید شود. و«لم یولد»، او از چیزى تولید نشده است و از چیزى خارج نشده است،آن گونه که اشیاى جرم دار و غیر لطیف از عنصرشان خارج مىشوند؛مانند شىء که از شىء دیگرى خارج مىشود… و همچنین نه آن گونه که اشیاى لطیف از مراکزشان خارج مىشوند؛ مانند بینایى و پیامهاى عصبى که از چشم خارج مىشوند و شنوایى و پیامهاى عصبى که ازگوش خارج مىشوند… ناچار او خداى بىنیازى است که نه از شىءاست و نه در شىء و نه بر شىء.[او تولید نمىکند]او با قدرتش اشیا را ابداع مىکند، خلق مىکند و انشا مىکند.
[2] . حجر،29.