فطرت یعنى ساخت، یعنى وضعیت انسان یا هر پدیده. وقتى از دلیل فطرت سخن مىگوییم، یعنى از ساخت یک پدیده، حتى بدون فکر و سنجش به این نکته راه مىبریم. وقتى مىگویى علیّت، اصل تجربى و عقلى نیست که فطرى است، یعنى از اثر به مؤثر رسیدن، حتى گربهها را به دنبال غذا مىکشاند و یا رَم مىدهد. این ساخت و بافتِ این موجود است که او را به این نکته قادر مىسازد، نه عقل و فکر و استدلال او.
هنگامى که مىگویى اسلام دین فطرت است، یا توحید مطابق فطرت است، یعنى این که ساخت انسان با اسلام هماهنگ است. انسان بدون اسلام به بن بست مىرسد. هنگامى که مىگویى ساخت این ماشینْ بنزینى است، مىتوان
آب به آن بست، ولى این آب با فطرت و ساخت این ماشین نمىخواند و آن را به بن بست مىکشاند.
انسان با توجه به وضعیت و فطرتش، حاکمى را کشف مىکند. و این فطرت را نباید با عقل و یا عادتها مخلوط کرد؛ چون آن جا که عادتها و حتى عقلها از سرها مىپرند، این فطرت دریافت دارد.
و فطرت جلوههاى گوناگونى دارد:
یکى همین وضعیت انسان است که اللّه و جهان و هستى را نشان مىدهد: (أَوَ لَمْ یَتَفَکَّرُوا فی أَنْفُسِهِمْ…)[1] .
دوم، شکستن تصمیمها و سست شدن عزیمتهاست، که على مىگوید: «عَرَفْتُ اللّهَ بَفَسْخِ الْعَزائِمِ و…»[2] . این شکستن
نشان مىدهد که حاکمى دیگر در کار است و بیرون از انسان، دستِ دیگرى هم هست که تمامى هستى به دست اوست؛ (هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ)[3] . این قهر و احاطهى اوست که تمامى
هستى را در بر گرفته؛ که: (فَسُبْحانَ الَّذی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ…)[4] .
سوم، در هنگامههاى ترس و هراس است. تو آن جا که همه را فراموش کردهاى و حتى خودت را از یاد بردهاى، به سوى او مىآیى. پس او از تو، به تو نزدیکتر است، که در این لحظهها به او روى مىآورى. این قرآن است که از این صحنهها تصویرها آورده و انسان را به فکر واداشته است :
(رَبُّکُمُ الَّذی یُزْجی لَکُمُ الْفُلْکَ…)[5] .
سرپرست شما و خداى شما شیطانها نیستند، بلکه پروردگار شما آن کسى است که به خاطر شما کشتىها را بر دل دریا مىکشاند تا از رحمت او و فضل او و بخشش او بهرهمند شوید و به نعمتهاى او دست یابید. به راستى، این خداى بزرگ همیشه با شما مهربان است و شما جز او کسى ندارید و جز او پناهى ندارید و در آن هنگام که به شما سختى و اندوه مىچسبد و در میان دریا گرفتار مىشوید، هر چیز فراموش و گم مىشود وتمام بتها در دست ترس و هراس مىشکند جز آن مهربانْ خدایى که به سمت او مىآیید و او را مىخوانید. و اللّه، آن بخشایشگر، آن خداى بزرگ، شما را مىپذیرد و به شما کمک مىکند و شما را نجات مىبخشد.
اما هنگامى که شما را نجات داد و به خشکى رسانید، از او دورى مىکنید و او را کنار مىگذارید و این ناسپاسى، تازگى ندارد که همواره انسان کفر ورزیده و ناسپاس بوده است.
و پس از این یادآورى و این نمایش، باز خداوند حکیم این انسان فراموش کار و این انسان ناسپاس را گوشزد مىکند که :
آیا شما که به او پشت کردهاید و او را کنار گذاشتهاید، آیا شما در خشکى از چنگال او گریختهاید و از گرفتارىها آسوده خاطر گشتهاید که او را انکار مىکنید و از او اِعراض مىنمایید…؟
آیا نمىترسید از این که زمین را، زمین خشکِ زیر پاى شما را بگشاید و فرو بریزد و یا بر سر شما توفان سنگین بفرستد و شما براى خود کارگزار و وکیلى نیابید…؟
آیا نمىترسید از این که دوباره شما را به دریا بکشاند و توفان سخت بفرستد و به خاطر آن کفر و ناسپاسى، شما را غرق کند و هلاک نماید، در حالى که با این کفر و ناسپاسى رشتهى خود را از ما بریدهاید.
در این چند آیه، خداوند رحیم با کلام آرام و سنگین که رعب مىآفریند و با آهنگى ملایم و نرم که روح انسان را به بند مىکشد، او را با صحنههاى ترس و هنگامههاى عجز و بیچارگى روبه رو مىکند و او را متوجّه مىکند که اى انسان، تو همیشه ضعیف و بیچاره هستى، تو همیشه در چنگال من هستى، خواه در دریا و خواه در خشکى، خواه در آسمانخراش و یا در پناهگاههاى زمین.
تو درمانده و عاجزى که هنگام ترس و بیچارگى به من پناه مىآورى، هیچ وقت نباید از من دورى کنى و از من اعراض کنى و مرا ناسپاسى کنى؛ چون تو همیشه ضعیف و بیچاره هستى و همیشه درمانده هستى و همیشه در تیررس انتقام من هستى.
در یک لحظه مىتوانم زمین رام و آسمان آرام را بر تو خراب کنم، بر سرت توفان بفرستم و سنگ بارانت کنم. مىتوانم با دست موج و چنگال توفان گرفتارت نمایم.
آیا ایمن هستى از این که زمین تو را ببلعد و دریا تو را بگیرد و توفان به زمینت بکوبد و موج مدفونت کند؟
تو همین که از توفانها و سیلابها و خطرها مىگذرى مرا مىگذارى، از من دورى مىکنى و فراموش مىکنى.
تو کافرکیش و ناسپاس هستى و همین کفرها و ناسپاسىها تو را هلاک مىکنند، در حالى که از ما بریدهاى و هیچ وکیل و مدافعى ندارى و هیچ کس دیگر نگهبان و کارگزار تو نیست.
این صحنهها خدا را نشان مىدهد. قدرت انتقام و احاطه و اقتدار او را نشان مىدهند و در ضمن، رأفت و رحمت او را آشکار مىکنند و پیمان شکنى و ناسپاسى انسان را در مقابل چشمش مىآورند. و این پیداست که انسان ضعیف و بیچاره به سوى خداوند مهربان نیرومندى مى شتابد و با او پیمان مىبندد و از غیر او مىگسلد که غیر از او کارگشایى نیست و کارگزارى نیست و نگهبانى نیست و نگهدارى نیست.
این صحنهها و صحنههاى دیگرى که در قرآن است، بیشتر با دو بال رحمت و انتقام همراه است. هم بشیر است و هم نذیر، هم بیم دهنده و هم امیدوار کننده. و در گیر و دار همین حرف و در کشاکش ترس و بیم و امید است که انسان به اعتدال مىرسد و راه خود را مىیابد و با نور فطرت و حکومت عقل به سوى خدا
مىشتابد و بندهى او مىگردد، عاشق او مىشود و مطیع و فرمانبردار مىشود و از کفرها و ناسپاسىها شرمنده و توبه کار مىگردد.
زیرا که او یگانه و یکتاست. بىنیاز است. نامحدود است. بىمانند است. آفریدگار است. نیرومند و تواناست. گسترده و داناست. سمیع و بصیر و حکیم است. از هر چه به ما نزدیکتر است؛ حتى از ما به ما نزدیکتر است… چون هنگامى که همه را فراموش مىکنیم حتى خودمان را از یاد مىبریم، به سوى او مىآییم و از او مىخواهیم و او از ما دستگیرى مىکند و از بیچارگى نجات مىبخشد و از ما به ما آگاهتر است و از ما به ما مهربانتر است.