سومین مجهولى که از درک وضعیت کشف مىشود این است که جهانى خارج از ذهن انسان وجود دارد. به دو دلیل :
الف: اگر جهانى خارج از ذهن وجود ندارد، این تصوّرات از کجا به ذهن انسان منتقل شده است؟
ما نمىتوانیم چیزى را تصوّر کنیم که نه کلّش و نه جزئش را نه دیده باشیم و نه وجود خارجى داشته باشد. این چهار قید به این خاطر ذکر شد که ممکن است کسى بگوید من در ذهنم یک شیر شاخ دارِ بال دار را تصوّر مىکنم در حالى که این موجود، وجود خارجى ندارد.
در پاسخ باید گفت که شیر شاخ دارِ بال دار، کلّش وجود خارجى ندارد اما اجزایش وجود دارد.
آیا ممکن است کسى بگوید یک غول را با شکل و شمایل عجیبى که وجود خارجى نداشته باشد، مىتوان تصوّر کرد؟ در پاسخ باید گفت که این غول، کلّش وجود خارجى ندارد اما میلیمتر میلیمتر و جزء جزء او وجود دارد.
ب: دومین دلیل که وجود هستى را ثابت مىکند این است که ما در ذهن خود آتشى را تصوّر مىکنیم و دست خود را در آن مىبریم و احساس سوختن به ما دست نمىدهد.
سپس در عالم خارج از ذهن که شک داریم آیا وجود این آتش هم همان ذهن است یا خارج از ذهن ـ دستمان را در آتش مىکنیم، اما این بار احساس سوختن به ما دست مىدهد. پس متوجّه مىشویم دو نوع احساس متفاوت و مختلف به ما دست داده است.
این احساسهاى متفاوت و مختلف، نشان مىدهند که عالم ذهن با عالم خارج از ذهن، متفاوت و مختلف هستند و من مىتوانم به خاطر تفاوتى که در احساسهاى خودم مىبینم، به عوامل بیرون از ذهن و جهانى بیرون از خودم معتقد شوم؛ یعنى تفاوت این دو احساس، نشان مىدهد که بیرون از ذهن ما دنیایى دیگر هم هست.