رشد و حرکت
سومین مجهولى که از درک ترکیب کشف مىشود این است که نیاز عالى انسان به خاطر ترکیب استعدادها و ابعاد نامحدودش رشد و حرکت است و مدام رفتن به سویى که نهایت ندارد؛
چون بافت و ترکیب تو این گونه خلق شده است؛ (لَقَدْ خَلَقْنَا اْلإِنْسانَ فی أَحْسَنِ تَقْویمٍ)[1] .
همین «احسن تقویم» ادامه انسان تا بىنهایت را توضیح مىدهد و آن را ضرورى مىکند.
همین ترکیب، جریان انسانى و تحرّک انسانى را توضیح مىدهد و همین ترکیب است که آدمى را به رفتن، به راضى
نشدن، به نماندن دعوت مىکند تا حدّى که حتى با تنوّعها و تفنّنها هم ارضا نمىشود.
تنوع طلبى انسان نیز نشانگر این نیاز به رشد و حرکت مىباشد؛ چون انسان هر زمانى آرزوى چیزى را دارد اما وقتى به آن مىرسد باز خسته مىشود و ارضا نمىشود.
همین خسته شدن و ارضا نشدن، یک هدایت الهى است که به وسیله آن به انسان تذکر داده مىشود که اى انسان، کار تو ماندن نیست بلکه رفتن است تا ابد، تا بىنهایت؛ (إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ)[2] ، (وَأَنَّ إِلى رَبِّکَ الْمُنْتَهى)[3] .
پس کار و نقش انسان در هستى، تحرک است نه تنوع.
اگر انسان این نشانهها و این ذکر و یادآورىها را ندیده بگیرد گرفتار عذاب مىشود؛ (وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُکَذِّبینَ).
پس ماندن با ترکیب وجودى انسان هماهنگ نیست و این که مىگویند فطرت انسان با توحید هماهنگ است، یک بحث تحمیلى و صادراتى نیست.
هر انسانى با توجه به درک ترکیب و با توجه به تنوع طلبى خود متوجه مىشود که مدام باید برود و ایستادن و ماندنى در کارش نباشد.
تمام وجود او، تمام استعدادهاى او و نیروهاى او باید به جهتى برود که سقفى نداشته باشد و بن بستى نباشد. و چون در جهان، نامحدودى جز حاکم ازلى وجود ندارد، بنابراین جهت
حرکت انسان، همان حاکم ازلى است و این، یعنى توحید. “سبحان ربى الاعلى وبحمده”؛ جهتِ برتر فقط اللّه است.
البته انسان، آزاد است که بماند و نرود، ولى در ماندن باید خستگى و وازدگى و… را تحمّل کند تا حدّى که نتواند حتّى یک لحظه خلوت، یک لحظه سکوت را داشته باشد، که در این سکوت و خلوت، سؤالها و بلبشوى درونش مبهوتش مىکنند و به جنون مىکشندش
و این است که او مجبور است فریاد بزند، ساز بگیرد، شلوغ کند و خود را در شلوغىها گم کند و این را با نشاط و سرزندگى و شادابى عوضى بگیرد، ولى این، نشاط نیست؛ این التهابِ پیچیدهى انسانى است که نمىخواهد سوختش را با ساختش هماهنگ کند.
این نشاط نیست؛ صداى شکستن ماشینى است که با آب راهش انداختهاند و این نشاط نیست، که فروریختن انسانى است که خودش را تحمّل ندارد.
بنابراین، هدف از خلقت انسان مشخص شد که هدف، رشد و حرکت است نه تکامل. البته ممکن است کسى لفظ تکامل را در معنى رشد به کار ببرد اما باید گفت: در قرآن بحثى از تکامل نیامده است؛ رشد در برابر خُسر است و کمال در برابر نقص.
آنچه که به اوج خودش رسید؛ مثلاً قدرت بازوها، قدرت فکرى، قدرت عقلى، قدرت روحى و… هنگامى که به اوج خود رسیدند و از نقصها رها شدند، تازه همینها همراه یکى از دو حالت رشد و یا خسر هستند؛ اگر با دستم و قدرت بازویم در
جهت عالىتر کار کنم، رشد کردهام وگرنه خسارت دیدهام و باختهام.
و همین طور در قسمت فکرى و عقلى و روحى.
ما خیال مىکنیم که اگر بُعد معنوى این قرن، به اندازهى بُعد صنعت و قدرت مادّى پیشرفت کند، کار انسان به سامان مىرسد، و این است که نهضت اخلاقى راه مىاندازیم….
در حالى که این انسانِ به تکامل رسیدهى در این دو بُعد، بیشتر و عمیقتر بن بست و پوچى و عبث را احساس مىکند.
مفهوم رشد در برابر خُسر آمده است و این مفهوم با تکامل، تفاوتها دارد.
رشد، زیاد شدن انسانى است که به استعدادهاى تکامل یافتهاش جهت مىدهد و آنها را از بن بست مىرهاند و به دنبال روش حرکت و صراط و رهبرى مىافتد و ضرورت «مذهب» را مىیابد.
وقتى فطرت و ترکیب و ساخت و بافت انسان به گونهاى بود که مدام باید حرکت کند و رشد داشته باشد ـو اگر از رشد بیفتد، در واقع مرده است یا از مرده نیز پستتر شده است ـ پس حتى بهشت نمىتواند براى او مقصد باشد بلکه منزلگاه وى خواهد بود؛
وگرنه انسان با این ترکیب وجودى که با حرکت و رشد هماهنگ است، بهشت هم براى او خسته کننده مىشود و در آن جا هم نمىتواند بماند و در آن جا هم عصیان مىکند.
این است که در قرآن در مورد بهشت، تعبیرى آمده است که نشان مىدهد بهشت منزلگاه است و آن جا هم رشد و حرکت تا بىنهایت و تا ابد ادامه دارد؛ (جَنّاتُ الْفِرْدَوْسِ نُزُلاً)[4] .
کلمه نُزُل نشان مىدهد که بهشت، منزلگاه است و این تعبیر از قرآن با آیههاى (أَنَّ إِلى رَبِّکَ الْمُنْتَهى) و (إِنّا لِلّهِ وَإِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ) و (إِلَیْهِ الْمَصیرُ)[5] و (إِنَّ إِلى رَبِّکَ الرُّجْعى) کاملاً هماهنگ است؛
چون وقتى انسان به ربّش منتهى مىشود و وقتى رجعت و صیرورت و حرکت او به سوى ربّ و اللّه و خدایى باشد که احد و صمد و بىنهایت است، اگر توانستیم براى خدا ـنعوذ باللّه ـ حدى قائل شویم و او را محدود فرض کنیم، آن گاه حرکت انسان و رجعت و صیرورت او هم محدود خواهد شد.
در غیر این صورت بهشت هم نامحدود خواهد بود و در آن جا هم حرکت و رشد ادامه خواهد داشت.
اگر بهشت مقصد باشد نه منزلگاه، باز انسان در آن جا طغیان مىکند و عصیان مىکند. انسان با رسیدن به شکوفایى استعدادهایش، تازه طغیانها و عصیانها و مصیبتهایش آغاز مىشود؛
او هنگامى که بىنیازى و استغناى خودش را احساس مىکند، تازه طغیان مىکند و سر بر مىدارد، که: (إِنَّ اْلإِنْسانَ لَیَطْغى * أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى)[6] . و این است که این انسان باید ادامه
بیابد و جهتى نامحدود بگیرد، تا آن جا که بهشت منزل او باشد نه مقصد او؛ (إِنَّ إِلى رَبِّکَ الرُّجْعى)[7] .
لازم به ذکر است که توجه ویژه به این قسمت؛ یعنى نیاز به رشد و حرکت، بسیار مهم است.
اگر انسان این نیاز را با تمام وجود و با تک تک سلولهایش احساس نکند و ضرورت رشد و حرکت را از لحظه لحظهى نفس کشیدن، بیشتر احساس نکند، نیاز به خدا و دین و قرآن و معصوم توضیح نمىیابد و قرآن و خدا و پیغمبر مىشود وسیلهاى براى بازى.
قرآن در سوره جن مىفرماید: وقتى گروهى از جنّىها قرآن را مىشنوند، مىگویند: (…اِنّا سَمِعْنَا قرآناً عجباً یَهْدِى الى الرّشد فَآمَنّا بِهِ وَلن نُشرِکَ بربّنا اَحَداً)[8]؛
ما کتاب خواندنىِ عجیبى شنیدیم که به رشد هدایت مىکند، پس به این قرآن ایمان آوردیم و براى خداوند شریکى قرار نمىدهیم. این آیه نشان مىدهد که ایمان به قرآن و رسیدن به توحید، نتیجهى نیاز به رشد است؛ مطلبى که با «فاءِ» نتیجه بیان شده است : (فَآمَنّا به وَلن نُشرِکَ بربّنا احداً).