در این قسمت مطالبى را عیناً از کتاب آقاى صفایى مىآورم : «… در این سالها منى که دو بار از قرآن سر خورده بودم، آن چنان نیاز به قرآن را یافتم، که از نفس کشیدن ضرورىتر. من خودم را شناختم که از خاک و کلم و گربه بیشترم.
مىدیدم من با جهان و با آدمها رابطه دارم. من در دنیاى رابطهها هستم.
این رابطهها براى من آن چنان عینى شکل مىگرفت که هر حرکتم با وسواس همراه مىشد. چگونه راه بروم؟ چگونه نگاه بکنم؟ چه بخورم؟ چه وقت بخورم؟… من در کوچکترین حرکت، بزرگترین رابطهها را احساس مىکردم. و در این رابطهها دنبال ضابطه و دستورى بودم.
در این جهان که علم، نظامش را تجربه کرده بود،
نمىتوانستم ولنگار باشم. نمىتوانستم شلنگ و تخته راه بیاندازم. رابطهها، به ضابطهاى نیاز داشت.
این ضابطه از کدام منبع تأمین مىشود؟
از علم؟
یا از غریزه؟
علم انسان و دانشهاى او با تمام وسعتش هنوز آن قدر ناچیز و محدود است که نمىتواند بگوید در هر حرکتى، چه رابطههایى هست. در حرکت دست، با دورترین ستاره. در حرکت الکترونهاى مغز، با رنگ برگها و خاصیت خوراکىها… این حرکتها و این رابطهها هنوز شناسایى نشدهاند تا ضابطههایش به دست برسند.
و غریزه هم در انسان مثل غریزهى حیوانات دیگر نیست که او را تأمین کند و رابطههایش را کنترل نماید.
با این توجّه، ضرورت وحى مطرح مىشد. کتاب، مفهوم عمیقى به من بخشید.
هیچ دیدهاى که در خانوادههاى فقیر ماشین آب میوه گیرى و یا رختشویى، چگونه مطرح مىشود. همین که بچههاى فضول مىخواهند به برق وصلش کنند، همه دستپاچه مىشوند که صبر کن. بیا کنار. دست نزن تا داداش کتابچه را ببیند. دستورش را بخواند. ماشینى که نظام دارد، نمىتوان همین طور به آن دست زد و با آن رابطه برقرار کرد. علم مىخواهد. کتاب مىخواهد.
این نظام وسیعتر براى من این گونه طرح مىشد. و ضرورت وحى این گونه احساس مىشد. منى که دو بار از قرآن رمیده بودم، اکنون به قرآن روى مىآوردم. و این بار سوم، رابطهام با قرآن، از رابطهام با قلبم، با نَفَسم نزدیکتر بود. و این نه یک حرف که یک احساس بود. آخر من مى توانستم بدون قلبم چند ثانیه زنده باشم ولى بدون قرآن (دقّت شود) نمىدانستم چگونه زنده باشم و براى چه زنده باشم و همین ثانیهها را چگونه بگذرانم؟ این احساس، انس عمیقى را در من سبز کرد. این ضرورت، مرا با قرآن پیوند زد.
اکنون با صراحت مىگویم، قدم اوّل، شرط اوّل، براى برخورد با قرآنْ همین احساس، همین درک ضرورت است.
بدون این احساس، برخورد با قرآن به صورت سرگرمى و بازى در مى آید. و از آن جا که با عادت و جوّ حاکم در ما رخنه کرده، بىبار و نفرت زا مىگردد. و یا به غرور و خودنمایى دست مىدهد…»[1] .
بنابراین در این جا ضرورت وحى مطرح مىشود. انسانى که در جهانى نظام مند و قانونمند زندگى مىکند نمىتواند هر چیزى را در معدهى خود بریزد چون زخم معده مىگیرد، سرطان مىگیرد و… چطور انسانى که این قدر در مورد معدهى خود قانونها را باور کرده و آنها را در نظر مىگیرد اما در مورد
خوراک فکر خود، عقل خود، قلب خود و روح خود قانونها را در نظر نمىگیرد ـآن هم قوانینى که نه فقط حوزهى دنیا را در نظر داشته باشد بلکه قوانینى که همهى عوالم را در نظر بگیردـ و به دنبال ضوابط و قانون آن نیست. در نتیجه هر طعامى را به مغز و فکر خود و به عقل و قلب و روح خود مىدهد. (فَلْیَنْظُرِ اْلإِنْسانُ إِلى طَعامِهِ)[2] ؛ انسان باید به طعام خود نگاه دقیق داشته باشد.
حضرت على مىفرمایند: منظور از طعام انسان در آیه مذکور، علم انسان است. پس در این جا ضرورت وحى و رسول مطرح مىشود؛ یعنى باید رسول و فرستادهاى از طرف خداوند بیاید تا حکم خدا را به ما برساند.
در این جاست که انسان به دنبال کسى مىگردد که بر تمام استعدادهاى انسانى و حوزهى فعّالیّت این استعدادها احاطه و آگاهى کامل داشته باشد، بر تمامى عوالم هستى، احاطه وجودى داشته باشد، بر تمامى قوانین و نظام هستى آگاهى داشته باشد و تمامى روابط پیچیده عوالم هستى را بداند و از طرفى هم از تمامى کششهاى نفسانى و شیطانى آزاد باشد. و در اصل به دنبال کسى بگردد که علمِ او علمِ خدا باشد و صفات او صفات خدا؛ یعنى معصوم باشد. معصوم یعنى حفظ شده از خطا و اشتباه. چه کسى در این عالم از خطا و اشتباه مصون و محفوظ است؟ کسى که هم آگاهى داشته باشد و هم از
کششهاى غیر حق آزاد باشد، آگاهى و آزادى مىشود عصمت. و این شخص کسى جز رسول و فرستاده خداوند و کسى که به ذات احدیت وصل شده باشد، نیست و به همین خاطر، دیگر نطق و سخن او، سخن خداست و جز وحى، چیز دیگرى نمىگوید؛ (ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى * إِنْ هُوَ إِلّا وَحْیٌ یُوحى *… وَهُوَ بِاْلأُفُقِ اْلأَعْلى * ثُمَّ دَنا فَتَدَلّى * فَکانَ قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنى * فَأَوْحى إِلى عَبْدِهِ ما أَوْحى).[3]
این است که در اذان، پس از «اشهد ان لا اله الا اللّه» ضرورت رسول مطرح مىشود و شهادت به رسالت حضرت محمد داده مىشود؛ «اشهد انّ محمدآ رسول اللّه».
قرآن کتابى است که تِبیان کل شىء است؛ (وَنَزَّلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ تِبْیانًا لِکُلِّ شَیْءٍ…)[4] . در آن هر تر و خشکى نوشته شده
است، آیات و سورهها به گونهاى در کنار هم چیده شده اند که در ترکیب، به بىنهایت تبدیل مىشوند و همان طور که اعداد و حروف الفباى محدود، در ترکیب به بىنهایت عدد و کلمه و جمله تبدیل مىشوند، قرآن نیز در ترکیب به بىنهایت تبدیل مىشود و تبیان کل شىء مىشود و (لا رَطْبٍ وَلا یابِسٍ إِلّا فی کِتابٍ مُبینٍ)[5] مىشود و خود رسول است که قرآن ناطق است و
احاطه و آگاهى به کل هستى دارد و اوست که از روابط پیچیدهاى که در این عالم و عوالم دیگر وجود دارد، آگاهى دارد و اوست که احاطه و آگاهى به کتاب اللّه دارد. بنابراین در زمان رسول، آیات و کتاب به تنهایى نمىتواند جوابگوى مسائل و روابط و امور بشر باشد بلکه وجود معصوم؛ یعنى ثقل دیگر، در کنار کتاب اللّه لازم و ضرورى است تا بشر بتواند در این جهان نظاممند و قانونمند و علمى، درست حرکت کند. و این رسول است که انسان را از ظلمات خارج مىکند و به سوى نور مىبرد نه کتاب و آیات به تنهایى. این مطلب در آیات قرآن هم آمده است: (…لِتُخْرِجَ النّاسَ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ…)[6]
فاعل «تخرج» خود رسول است ـ در آیهاى دیگر آمده است : عامل نجات انسان از کفر، دو چیز است: یکى تلاوت آیات الهى، دیگرى وجود خود رسول، (کَیْفَ تَکْفُرُونَ وَأَنْتُمْ تُتْلى عَلَیْکُمْ آیاتُ اللّهِ وَفیکُمْ رَسُولُهُ…)[7] ؛ چگونه کفر مىورزید در حالى که آیات الهى بر شما تلاوت مىشود و رسول در میان شما حضور دارد.