در صراطْ سه چیز مطرح است :
1. نیّت؛ 2. سنّت؛ 3. اهمیّت.
نیت یعنى محرک، فقط اللّه باشد،
سنت یعنى حرکت تو، کار تو، کارى مطابق دستور خدا و رسول باشد و سبیل باشد،
و اهمیت یعنى مهمترین کار در لحظه.
در این قسمت دربارهى شناخت اهمیّتها عیناً مطالبى را از کتاب «انتظار»، نوشته آقاى صفایى نقل مىکنم: «براى شناخت اهمیتها و مهمترین حکمها، راههایى هست.
1. تو، یک مقدار ثروت دارى و یا مدّتى فرصت دارى و کسانى هستند که محتاج ثروت تو و یا محتاج محبّت تو هستند. پدر و مادر هست، همسر هست، فرزندها هستند، فرزندهاى برادرانت هستند که تو عهده دارشان هستى. به کدام مىرسى؟
در این موارد آن که بىظرفیتتر است، شکنندهتر است، خستهتر است، مقدّم مىشود. و همین است که اگر میان حقّ اللّه و حقّ الناس تزاحمى افتاد، حقّ الناس مقدّم مىشود که آنها ضعیفتر هستند.
2. اگر در ضعف و ظرفیّت برابر بودند، نوبت احتیاج و نیاز آنهاست. تو امکانى دارى و دو نفر هم هستند و هر دو در یک سطح از ظرفیّت هستند. ولى یکى محتاجتر است. طبیعى است که او مقدّم خواهد بود.
3. اگر در ظرفیّت و نیاز برابر بودند، نگاه کن کدام مفیدترند. کدام یک از این دو نفر سازندهتر هستند و کدام یک بازدهى بیشتر خواهند داشت.
4. در موردى که یکى جبران دارد و بدل دارد، مثل آبى که براى خوردن و براى وضو گرفتن لازم است. آنچه که بدل و جبران دارد اهمیّت کمترى خواهد داشت.
5. کارى که زمان گستردهترى دارد و از جهت زمان جبران مىشود. و یا امکان قضاى آن هست، از کارى که زمان محدودتر دارد اهمیّتش کمتر است.
ظرفیت و حاجت و فایده و جبران نداشتن از جهت بدل و از جهت زمان، مىتوانند اهمیّتها را مشخّص کنند. و تکلیفها را نشان بدهند. من دوستى دارم که احتیاج به پول دارد، من براى او تهیّه کنم یا او را رها کنم و بگویم که من ندارم پس راحتم.
نکته این است این پول را باید آن کس تهیّه کند که توانایى بیشر و ظرفیّت زیادتر دارد. او که با دویست تومان قرض، شب خوابش مىشکند، قرض بگیرد، یا من که با میلیونها تومان بدهى راحتم و آرامم.
من یک مقدار غذا دارم، خودم بخورم و به فرزندم بدهم که سر حال است یا به محتاجى که توانایى ندارد و اگر هم از جهت بدنى توانا باشد، از جهت روحى بىظرفیت است و به هزار جنایت کشیده مىشود؟
بىجهت نیست که على آن گونه ایثار مىکند و غذاى افطارش را به مسکین و یتیم و اسیر مىسپارد.
من یک مقدار فرصت دارم، به همسرم برسم و یا به دوستم که از تنهایى به خودکشى نزدیک شده و یا شیطان هزار دام برایش گذاشته است؟
کسانى که به اهمیّتها فکر مىکنند، دیگر نمىتوانند سر پایین بیندازند و به روایتِ وسعت بر عیال و خوش رفتارى با خانواده، نگاه کنند؛ که باید در هنگام تزاحم، ظرفیّتها و نیازها و سود و ضررها و جبرانها را در نظر گرفت. و خشک و خشن قدم برنداشت. و اگر به این توجّه و دقّت روى آوردیم آن وقت مىبینیم که چه قدر حکم و دستور و فریضه را زیر پا گذاشتهایم.
و مىفهمیم که چه قدر گناه کردهایم و چه قدر از فسادها و جنایتها به ریش ما چسبیده و گردن ما را گرفته است. به خاطر این که عیالمان داد نزند، دنیایى را شلوغ کردهایم. و به خاطر این که حسابمان صاف باشد، هزار چشم بیدار و دل مضطرب را تنها گذاشتهایم و به جنون سپردهایم. چرا که مىخواهیم خیالمان راحت باشد.
استادم بارها مرا نصیحت مىکرد که جایى خودم را گرو نگذارم و مطّلع شده بود که ضامن کسى شدهام. این روایت را تذکّر دادند که «اَلضّمانَهُ غَرامَهٌ»؛ ضمانت غرامت است، غصّه است. گفتم با توجّه به همین مسأله اقدام کردهام؛ چون باید حساب کرد که چه کسى غرامت را بهتر مىتواند تحمّل کند. و چه کسى تواناتر است. من اگر به این خاطر به زندان هم بیفتم، هیچ باکم نمىشود. و نظام کارم از هم نمىپاشد در حالى که آن
طرف چه بسا به جنون برسد و یا به قبرستان نقب بزند. و یا شیرازهى زندگىاش از هم بپاشد.
و باز استادم این آیه را مىخواند که هنگام انفاق دستت را باز نکن و دستت را به گردنت نبند؛ (لا تَجْعَلْ یَدَکَ مَغْلُولَهً إِلى عُنُقِکَ وَلا تَبْسُطْها کُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُومًا مَحْسُورًا)[1] . گفتم معیار
همین تَقْعَدُ مَلوماً مَحسوراً است، نه مقدار دارایى. که در هنگام انفاق باید مقدار ظرفیّت روحى را هم به حساب آورد. وگرنه (یُوْثِرُونَ عَلى أَنْفُسِهِمْ وَلَوْ کانَ بِهِمْ خَصاصَهٌ)[2] چه مىشود.
وگرنه ایثار على چه مىشود. آیا اینها جزءِ اسراف است و مصداق گشاد بازى. و یا از متن است و هماهنگ با نظام و حدود؟
خلاصه بدون میزانها نه احکام مفهوم مىشوند و روح آنها درک مىشود و نه در هنگام تزاحم، انسان به تکالیف روى مىآورد، که با یک چشم و با یک بعد و یک زاویه، اقدام مىکند. و گمراه مىشود و گمراه مى نماید و طبیعى است که هوسها آدم را بازتابى پیش مىبرند و پیداست که این راه و این پیشرفت به هر چه برسد به قرب خدا و لقاى او راهى ندارد که سر به جهنّم مىگذارد.
البته این، معنایش این نیست که خودت را و زندگى خودت را دور بریز، که معنایش این است که اگر به خودت هم مىرسى و به زندگى خودت هم مىپردازى، به خاطر اهمیّت آن و ضرورت آن است.
هنگامى که تو محتاجترى و یا ضعیفتر هستى، طبیعى است که تو مقدّم مىشوى و در این تقدیم، عبادت هم کردهاى و ثواب هم بردهاى. که این تقدیم با محاسبه همراه بوده است و از نشان خدا و اسم اللّه برخوردار گردیده است.»[3]