زندگى بىحاصل
شش میلیارد جمعیت کرهى زمین همه در حال دویدن هستند!
اگر از هر کدام سؤال کنیم: کجا مىدوید؟
پاسخ خواهند داد: نمىدانیم!
یا مىگویند: همه دارند مىدوند، ما هم مىخواهیم عقب نمانیم!
مثال ما مثال آنهایى است که در زمینى مشغول به کارند. با شتاب آجرها را بالا مىاندازند و بارها را به دوش مىکشند و چیزى مىسازند. سلام مىکنى و مىپرسى :
چه مىکنید؟ جواب مىشنوى نمىدانیم!
نقشه دارید؟
نه!
چه قدر مصالح مىخواهید؟
نمىدانیم!
آیا باید این جا را دیوار کشید؟
نمىدانیم!
پس چه مىکنید؟
و جواب مىشنوى که :
تو راه بیفت، راه به تو مىگوید چه بکن. تو شروع کن تا بفهمى چگونه باید ادامه بدهى!
و تو با خنده مىگویى پس حرکت معکوس دارید؟ اول مصالح جمع مىکنید، سپس مىسازید. سپس نقشه مىکشید!
سپس معلوم مىکنید که چه مىخواستید؟!
اول عمل، بعد طرح، بعد هدف؟!
این جاست که تازه به فکر فرو مىروند که راستى اول هدف و سپس طرح و سپس عمل، یا برعکس؟
این گونه است که ما به تِیه و سرگردانى گرفتاریم و به دور خود مىچرخیم. نمىدانیم براى چه زندگى مىکنیم، براى چه درس مىخوانیم، براى چه سر کار مىرویم، براى چه دین داریم، یا براى چه لامذهب هستیم و براى چه…
اگر براى هر کار خود یک سؤال داشته باشیم؛ مثلا صبح که از خواب برمىخیزیم، علت برخاستنمان را از خود بپرسیم و بگوییم بیدار شدهام که چه؟ براى چه؟ جواب مىشنویم براى این که صبحانه بخورم. باز سؤال کنیم که چه بشود؟ جواب مىشنویم براى این که نیرویى در من به وجود بیاید. همین طور
که چه؟ تا سر کار بروم و پولى به دست آورم. که چه؟ تا با آن صبحانهى فردا را مهیّا کنم! و در نهایت درخواهیم یافت که زندگىمان یکنواخت شده، زندگىمان شده به دور خود چرخیدن، حرکت در یک مدار بسته، تکرار مکررات و مرگ تدریجى!
در قرآن داریم: (کَلّا إِنَّ کِتابَ الفُجّارِ لَفی سِجِّینٍ)[1] . این آیه
همین پیام را دارد. کسانى که از مسیر حق، از مسیرى که هدف خلقتشان همان بوده است خارج شدهاند، اینها کتاب اعمالشان، کتاب زندگىشان و تمامى حرکتشان در یک مدار بسیار بسته زندانى شده است. لفظ «سجّین» از «سِجن» به معناى زندان است. «سجّین» یعنى مدار بسیار بستهاى که این بسته بودن در آن به ثبوت رسیده است.
آیا در زندگى ما نشانى از پوچى و پوچ گرایى نیست؟
فاجعه بارتر این که ما مذهبىها و دیندارهاىمان هم گرفتار همین دور و تکرار و تِیه و سرگردانى هستیم. و در نهایت، خدا و پیغمبر و امام را وسیلهاى قرار دادهایم براى دنیا و براى همین دور و تکرار و تِیه و سرگردانى، براى خوب خوردن، خوب پوشیدن و خوب خوابیدن. آیا این ظلم به خودمان و به آنها نیست؟!
در قرآن داریم: (هَلْ نُنَبِّئُکُمْ بِاْلأَخْسَرینَ أَعْمالاً* الَّذینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیاهِ الدُّنْیا وَهُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعًا)[2] ؛
«آیا شما را آگاه کنم به خسارت بارترین افراد در اعمال؟». دقت کنید ما در قرآن هم تعبیر «خاسرین» داریم هم «أَخسرین». در سورهى زُمَر آمده است: (قُلْ إِنَّ الْخاسِرینَ الَّذینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ)[3] . تفاوت «خاسر» با «أَخسر» مانند تفاوت «عالِم» با
«أَعلم» است خاسر یعنى کسى که خسارت دیده است امّا أخسر یعنى خسارت بارترین.
در ادامهى آن سؤال، خود قرآن پاسخ مىدهد که خسارت بارترین افراد در عمل، کسانى هستند که تمامى سعى و تلاش و حرکتشان در حیات دنیایى مصرف و گم شد و اینها گمان مىکنند که دارند خوب عمل مىکنند.
به نظر شما تمامى سعى و تلاش و حرکت ما صرف حیات دنیایى نیست؟ آیا ما شبانه روز به دنبال حیات دنیایى نیستیم؟ ما نباید فریب مارکهاى دینى و معنوى و الهى را که به زندگى خود و اعمال خود مىزنیم، بخوریم. اینها به تعبیر قرآن و روایات دروغهایى بیش نیستند. اینها ادّعاهایى بر اساس گمانها بیش نیستند. ما به جاى این که از رزقهاى وسیع الهى استفاده کنیم، دروغهاىمان را رزق خود قرار دادهایم.
(تَجْعَلُونَ رِزْقَکُمْ أَنَّکُمْ تُکَذِّبُونَ)[4] . آیا ما واقعاً به خاطر خدا
از خواب بلند مى شویم؟ آیا به خاطر خدا صبحانه مىخوریم؟ آیا
به خاطر خدا سرِ کار مىرویم؟ غذا مىخوریم؟ مىخوابیم؟ درس مىخوانیم؟ آیا دانشگاه رفتن تو واقعاً به خاطر خدا است؟ آیا به خاطر این که گفتهاند «اُطلبوا العلمَ وَلَوْ بالصّین»، درس مىخوانى؟! به خودمان دروغ نگوییم. اگر ما دین را از زندگى خود خارج کنیم، آیا زندگىمان تغییرى مى کند؟ یعنى دیگر نمىخوابیم، از خواب بلند نمىشویم، صبحانه نمىخوریم، درس نمىخوانیم، دانشگاه نمىرویم، سرِ کار نمىرویم، غذا نمىخوریم؟ بنابراین اینها ادّعاهایى بر اساس گمان و دروغهایى بیش نیست.