نیمههاى شب در حالى که حوصلهام سر رفته بود با نگاهى به چراغهاى روشن، حاج شیخ را صدا زدم.
طولى نکشید که در اتاق باز شد و حاج شیخ گفت: ها چى شده؟ انگار هنوز نخوابیدى.
ـ نه خوابم نمىبره، حوصلهام سررفته، شما مىتونین بیایین پایین با هم حرف بزنیم؟
ـ صبر کن الان مىآم.
یکى دو ساعت درد و دل کردم و حاج شیخ هم به تمام حرفهایم گوش مىکرد و بعد هم که صحبتهایم تمام شد از من خداحافظى کرد و رفت.
ماهها و روزها گذشت و با این گذر زمان و با برخوردهاى پخته حاج شیخ و صبر و تحملى که در برابر ما نشان مىداد طبیعتآ ما هم از پوسته کوچک خود بیرون مىآمدیم و دور و بر خودمان را کمى بیشتر مىدیدیم و با این گذر زمان و تأملهاى بیشتر بود که به خودم مىگفتم: بابا! بزرگى گفتن کوچکى گفتن، هر وقت مىخواى حاج آقا را صدا مىزنى هرچى مىخواى مىگى هر کارى مىخواى مىکنى، کمى درک داشتن هم بد نیست!
این بود که کمى متعادل تر شده و این روند، کاملتر و کاملتر مىشد و…
این حالت تا جایى پیش رفت که بعدها اگر کار یا مشاورهاى داشتم، از ایشان وقت مىخواستم و یادم هست یک بار که از ایشان خواستم تا با هم صحبتى داشته باشیم به من گفت چهارشنبه ساعت پنج و نیم که از مطالعه برگشتم بیا منزل تا با هم صحبت کنیم.
اشتباه نکنید! این همان کسى بود که نیمههاى شب با خواست من بدون هیچ شکایتى مرا تحمل مىکرد ولى امروز با توجه به ظرفیت ایجاد شده من، براى ده دقیقه صحبت، قولِ چند روز بعد، آن هم در یک ساعت خاص را مىداد.
براى شناخت اهمیتها و مهمترین حکمها، راههایى هست. تو، یک مقدار ثروت دارى و یا مدتى فرصت دارى و کسانى هستند که محتاج ثروت تو و یا محتاج محبت تو هستند. پدر و مادر هست، همسر هست، فرزندها هستند، فرزندهاى برادرانت هستند که تو عهدهدارشان هستى. به کدام مىرسى؟ در این موارد آن که بىظرفیتتر است، شکنندهتر است، خستهتر است، مقدم مىشود. و همین است که اگر میان حق الله و حق الناس تزاحمى افتاد، حق الناس مقدم مىشود، که آنها ضعیفتر هستند.
«درسهایى از انقلاب (انتظار)، ص: 120»