مواجهه با مرحوم حاج شیخ، حتی اگر کوتاه و گذرا و با نگاه معمولی و درآمیخته با روزمرگیها و عادتها و خواهشهای نفسانی، نشان میداد که ایشان یک بیقرار جاریست، یک بیقرار سر قرار حاضر. آدمی که از درون به جوششهایی و وسعتهایی دست پیدا کرده بود که سهم تنهایی خودش نبود و آنها را با همه آدمها تقسیم میکرد؛ گاهی در قالب واژههای پر نفوذش که انگار دینامیت پشت آنها بود، گاهی با برخوردهایش، گاهی با اشکهایش، گاهی با لبخندهایش.
خیلی کم با ایشان برخورد کردم، اما در همین برخوردهای کوتاه و مینیمالیستی ایشان هم میشد بیقراری و بیکرانگیاش را درک کرد. لذا نقطه اتصال آدمها با او حتی یک برخورد کوتاه بود، از هنرمندان و کارگردانها گرفته تا آدمهای به هم ریخته، تا پزشک، مهندس، پولدار، غیرپولدار. ذهنت را درگیر میکرد، اگر هم میخواستی، نمیتوانستی از او عبور کنی و کنارش بگذاری؛ حضور داشت. الان هم یکی از دلایلی که مرحوم حاج شیخ جاری شده و حضور دارد، همان بیکرانگی و بیقراریای بود که تجربه کرد و این بیکرانگی را احتکار نکرد، از تعابیر خودش این بود که مسیر حق را اگر هزینه نکنی و احتکارش کنی، آن را به گند کشاندهای. میگفت: شیشه عطرم را به کسی ندادم، رفتم دستشویی افتاد در چاه؛ دریافتم که اینها را وقتی به کسی ندهیم، اینطوری هدر میشود.
بیقراری حاج شیخ او را منزوی نکرد. کسانی هستند با – به قول خودشان، – یک تجربههای قدسی، در انزوا، حیرتافکنیهایی را پیگیری میکنند و میگویند گوهر دین، حیرتافکنیست، و خلسهها و شطحیاتی دارند که محصول تخیلشان است. حاج شیخ آن حالات را بهصورت واقعی داشت، اما بیقرار در حال حرکت بود، نه بیقراری انزواطلبانه، نه بیقراری که مسئولیتهایش را نفی کند و بگوید ما مشغول خلسههای خودمانیم. او وقتی که محدود میشد احساس مسئولیت بیشتری میکرد. اندیشهاش با عمل توأم بود و عمل او به اندیشهاش نور میداد. اندیشمندی که اهل عمل نیست، بافتهها را دور هم جمع کرده. در تعابیر حاج شیخ هست که گاهی اوقات خدای متعال چیزی را در اثر عمل عنایت میکند، که در اثر عبادت و مطالعه اصلا امکان رسیدن به آن نیست. جودت ذهنی و تسلط فکریش، سر جای خودش، ولی اندیشه او با عمل رفعت گرفته بود. میگویند مرحوم حاج شیخ عباس قمی وقتی مفاتیحالجنان را نوشت و به چاپخانه داد، بعد از مدتی آن را پس گرفت و پس از یکسال دوباره آورده و گفته بود: یک سال به همه آنچه خودم نوشته بودم خواستم عمل کنم تا اگر دست کسی میرسد، من عالم بیعمل نباشم. عمل مرحوم حاج شیخ پشت حرفهایش اتفاقا باعث اندیشهورزی درست ایشان شده بود. تلاشش از نوع جمع کتب نبود از نوع رفع حُجُب بود. به تعبیر آن شعر:
صفایی ندارد ارسطو شدن
خوشا پر کشیدن پرستو شدن
مرحوم حاج شیخ این توانایی را داشت که فردی پر نکشد، الان هم در دانشگاهها من بعضی از ترمها کتابهای ایشان را کتاب درسی قرار میدهم و واقعا دانشجوها استقبال میکنند و خیلیها کنجکاوند تا از او بیشتر بدانند و مدام میپرسند که ایشان کی بوده، کجا بوده، چرا ما با او ناآشنا بودیم.
آنچه داشت فقط ذهنی نبود، دریافت بود و شهود. روزهای نزدیک به پایان عمر حاج شیخ، یکی از دوستان نزدیکش ایشان را در جایی که برای خلوتش داشت، دیده بود. شیخ به او گفته بود «الحمدلله امام رضا تا به حال هر حوالهای برای من فرستاده همهشان را انجام دادهام» تمام سفارشات امام رضا را. به پهنای صورت، اشک میریخته و این را گفته است.