توضیح: این مقاله در اردیبهشت ماه سال1387 به مناسبت همایش بزرگداشت استاد صفایی ارسال شده است و اولین بار است که منتشر میشود.
مراد از تربیت دینی، تربیتی است که محور اساسی آن انسان است، انسانی که بودن، برای چه بودن و چگونه بودن خود را زیر سوال برده و از طبیعی ترین حالتهای خود می پرسد و بر آن نظارت دارد.
انسان در این دیدگاه، نقش و هدف خود را شناخته است و خود را سالک طریق الی الله میداند. و با درک فاصله میان آنچه که هست و آنچه که باید باشد به حرکت روی می آورد.
تربیت دینی انسان را از زندگی در حد غریزه و روز مرگی به آستانه تکلیف پذیری و تکلیف مداری رسانده بگونه ای که با توجه به بینات و کتاب و میزان اهداف، طرحها و برنامه های خود را مشخص میکند و براساس اهمتیها، امورش را سامان می بخشد. انسانی که رابطه اش را با خود و دنیای پیرامون بر اساس نقشی که در هستی پیدا کرده شکل میدهد.
انسانی که تربیت دینی یافته در راستای هدایت های مستمر خدا و با پذیرش این هدایتها به عبودیت رسیده است؛ «آزاده ای است که وجودش را کشف کرده و استخراج نموده و شکل داده است و رهبری نموده است»؛ [1]نقش خود را در زندگی شناخته و معیار زندگی و مرگ را دریافته است. انسانی که تحول نعمتها و تحول اوضاع را شناخته و اسیر و گرفتار این تحولات نمی شود بلکه مسلط و بهره بردار است. و از عزتی برخوردار است که حتی در هنگام بلا و گرفتاری صابر و بلکه شاکر است. کسی که در تمامی شرایط و تمامی موقعیتها موضعگیری مناسب دارد و ذلیل شرایط و جوّ نمی شود. اضطراب و تزلزل و حزن و خوف در او راه ندارد. در این نگاه، درد و رنج عامل حرکت، ظلم و ستم، علامت آزادی و تبعیض و تفاوت، نیاز جمع و سازمان است و ملاکِ افتخار و معیار ارزش هم نیست، که اساس، مسئولیت است و نعمتها بازدهی میخواهند، که سعی مطرح است، نه عمل بدون نسبت، عملی را می خواهند که با توانائی و با زمان مناسب و با جایگاه مطلوب و با کارهای دیگر هماهنگی داشته باشد.
نتیجه آن عزت و این نگاه، ظرفیت روحی و باطنی فراوانی است که باز خورد بیرونی آن ظرافت در برخوردها و ارتباطات اجتماعی حساب شده ای داشته باشد.
آدمی که خودش را در دنیای رابطه ای می بیند و در میان نظام علیتی و عملی می شناسد، این آدم دیگر نمیتواند همین طور اقدام کند که برای هر رابطه به ضابطه و دستوری نیاز دارد. این رابطه میخواهد با نیروها و نعمتهای خودش باشد، یا با دنیای عظیم و جهان بیرون و یا با آدمهای و حتی نسلهای دیگر و یا با حاکم بر تمامی ملک ملکوت و پروردگار هستی.
در نظام خلقت، بی حساب حرکت کردن نابودی است. چون در راه پر پیچ و خم و قانونمند جهان، ناهماهنگی مرگ است و عذاب است. سنتها و قانونها، مرصاد و کمین کسانی هستند که سرکشی و غرور را بر خود بسته اند و چشمها را کور کرده اند و راه را نخواسته اند. و خدا با این مرصاد و با این سنتها جلوگیر آنهاست «ان ربک ابا المرصاد»[2].
انسان با این تحول در نگاه، در رابطه با هر حادثه ای که رخ میدهد، دنبال ضابطه ای و دستوری است که از وحی بگیرد و به آن عمل کند. او در هر نفس، در هر لقمه، در هر برخورد با زمینی که روی آن راه میرود و آسمانی که بر او سایه می اندازد و ستاره ای که راهش را نشانش میدهد، این ضابطه و تکلیف را میخواهد؛ چون این مسئولیت را می بیند که با اینها چگونه برخورد کند. که گند بالا نیاورد و فساد برنخیزد که علی علیهالسلام میگوید:
اتقوا الله فی عباده و بلاده فانکم مسئولون حتی عن البقاع و البهائم[3]
باید اطاعت خود را درباره بندگان او و سرزمینهای او گردن بگذارید، چون شما نه تنها از عبادالله و بلادالله که حتی از بیانها و چهارپایان هم بازخواست میشوید و مسئول هستید. با این دید تو تکلیفها را می بینی که چقدر وسیع و گسترده میشوند.[4]
روابط اجتماعی بر این اساس نه بر مبنای کسب منقعت و دفع ضرر، که بر اساس رشد خواهد بود چرا که در هر برخورد اجتماعی یا باید از طرف مقابل رشدی دریافت کرد یا زمینه رشد را فراهم نمود.
این حد از تکلیف در برابر همه انسانهاست که «الناس عیال الله» و حب محبوب خدا، حب خداست.
به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست |
|
عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست |
انسان با این نگاه در روابط اجتماعی اش چه در سطح خود مثل خانواده، همه دوستان، همسالان و گروهها و… و چه در روابط اجتماعی اش چه در سطح کلان جامعه، انسانها را فقط با قیافه ظاهری و میزان سواد، دارائی و ثروت و نسب خانوادگی و… نمی بیند. بلکه آنها را در دارای روح و قلب و احساس و توانمندی در سطح اهداف عالی می بیند.
در این مرحله، ایجاد رابطه پیوند یا قطع آن، سکوت و چشم پوشی، انس و الفت و یا انزجار و نفرت، همه بر اساس تکلیف خواهد بود چرا که معیار را شناخته و در هر ارتباطی بر اساس آن عمل میکند.
یک تعبیر خیلی لطیفی هست در سوره احقاف، به رسول میگویند: «قل کنتُ بدعاً من الرسل؛ و ما أدری ما یُفعل بی ولابکم إن أتبع الا ما یوحی الیّ.»[5] بگو من در انبیاء بدعتی نیستم، یک چیز بدون سابقه ای نیستم، بگو نمیدانم چه پیش می آید برای من و شما، ولی میدانم چه باید بکنم.
این نکته ی خیلی مهمی است، ما یک وقت قطعیتی داریم، که من الان میروم و او می آید و این را میگوید، من هم این را میگویم؛ در حالی که اصلاً شاید حوادث به این نحو اتفاق نیفتد. من پیش بینی شرایطی را کرده ام که طرف می آید. سلام میکند. من بهش جواب میدهم، او این را میپرسد، من این را میگویم. چه بسا او بیاید اصلاً سلام نکند. می آید فحش میدهد. این مسأله است که ما برای احتمالات حساب باز کنیم یا نه؟
مسأله بعد این است که من اصلاً برایم مهم نیست که چه پیش می آید، بلکه این خیلی مهم است که بدانم در هر پیش آمد چه باید بکنم. «ما اُدری ما یُفعل بی ولابکم»؛ پیشامدها را من نمیخواهم حدس بزنم. این دوست من تا آخر بد نیست، تا آخر هم مهربان نیست. لحظه های بغض و محبت را با هم دارد. دشمنی و نفرت را و دوستی و انس را با هم دارد. من باید برای همه ی این لحظه ها حسابی باز کنم. «ان أتّبع الاّ ما یوحی الیّ»؛ من میدانم که چه باید بکنم. در هر پیشامد اگر من احتمالات برخوردها را در نظر گرفته باشم و برای هر سری کلاهی آماده کرده باشم، آن موقع احتمالات گوناگون من را غافلگیر نمیکند. حتی نامحتملها من را غافلگیر نمیکند. آماده هستم میدانم اگر کافر شد، اگر مرتد شد، اگر مسلمان شد، اگر مجتهد شد چه باید بکنم.
من ممکن است با همسری ازدواج کرده باشم که الان ساده است ولی پس فردا تحصیل کند به مدارجی برسد، من ملا هستم، فردا جاهل بشوم. فراموش کنم. زن من بر من مسلط بشود و از حیث فکری، از حیث روحی، جلوتر از من بیفتد.
این افت و این فراز و نشیب ها را اگر در نظر نگیریم، خیال میکنیم باید با هر کس برای همیشه این جور باشیم. در حالی که حوزه های متفاوت، حالتهای آدمی، از علم و جهل و غفلت و متفاوتی را بوجود می آورد.[6]
یا مثلاً در رابطه با فقیر، «انفاق باید برای دهنده و گیرنده رشد و حرکت بیاورد؛ چون غرض از انفاق سیر شدن شکم گیرنده نیست. خدا خود بهتر می توانست شکمها را سیر کند و فقرها را از اول مرتفع نماید. عده ای که خیال کرده اند انفاق فقط برای همین پر کردن است اعتراض داشتند و با اتکاء به این آیه می پرسیدند. «أنطعم من لویشاء اطعما»[7] آیا ما کسانی را غذا بدهیم که اگر خدا می خواست خودش به آنها غذا میداد.
این است که دهنده باید در زمینه ای انفاق کند که به رشد و رضوان و نور برسد و گرفتار منت و اذیت و مُجب و ریاء نگردد و باید به گونه ای انفاق کند که خلق را بت پرست و متملق و ذلیل بار نیاورد.»[8]
«دستور هست: «تزاوروا تلاقوا فانّ فی زیارتکم احیاء لقلوبکم و ذکراً الاحادیثنا»[9] میگویند دیدار کنید از هم، برخورد کنید با هم. چون در این برخوردها هم دلهایتان زنده میشود و هم گفته های تازه ما مطرح میشود.
مادر تنهائی ها چه بسا بتوانیم علم را، حتی فکر روشن را بدست بیاوریم، ولی دل روشن و دل زنده در برخوردها و درگیریها شکل میگیرد.
ما خیال میکنیم که اگر زندگی یک زندگی بی دردسر و بدون درگیری باشد یک زندگی مناسبی است. در حالی که آنچه که مطلوب است و آنچه که به آدمها تکامل میدهد و آنها را رشد میدهد و بهره مند میکند، این است که در هر برخوردی بیاموزم که چگونه موضع گیری کنیم و در هر موقعیتی چگونه با مسائل روبرو بشویم. اینجاست که دیگر آدم دنبال یک زندگی بی دغدغه و بی درگیری نیست. برایش این مسأله است که با هر درگیری و با هر گرفتاری چه باید بکند. بین خودش و مشکلات حائل نمی اندازد، از مشکل فرار نمیکند، بلکه میکوشد از مشکلاتی که برایش شکل میگیرد بهره مند شود یعنی از مشکلات بهره مندی بدست بیاورد.»[10]
ما تا این درگیریها را نداشته باشیم، ضعفهامان، ترسهامان، بخلهامان، خستگی هامان، زیاده رویها یا کوتاهی های خودمان را نمی شناسیم. در این برخورد است که مشخص میشود ما چقدر کم داریم. چقدر افراط داریم. چقدر تفریط داریم.