انتظار
با بینات و دگرگون شدن بینش انسان از خود و رابطههایش با جهان و جامعه، دیگر او به آنچه دارد، دلخوش نخواهد بود و در انتظار چیزی است که میتواند و باید باشد.
انسانی که وضعیت و محکوم بودن خویش و حاکم خود را شناخت و پس از وضعیت، ارتباطهای گسترده و پیچیده خود را با هستی نظاممند و با جامعه مرتبط حس کرد، در این وسعت و عمق به آگاهی نیاز دارد. از طرفی، این نوع آگاهی از عهده علم، عقل، غریزه و وجدانش خارج است. از اینرو، به خالق هستی رو میآورد و از او میخواهد که نیازهای ابتدایی انسان را برآورده است و از نیازهای عالیتر او هرگز فروگذاری نمیکند. بدینسان، ضرورت «وحی» مطرح میشود و اینگونه «توحید» و «رسالت» به هم میپیوندند. حاکم پذیرفتن «الله»، شناختن حکم و اطاعت آن را میطلبد. از اینرو، وحی راه میگشاید و رسولان الهی نقش میآفرینند. رسول، بر دو پایه آزادی و آگاهی میایستد؛ آزادی از کششها و جاذبهها و آگاهی به راه ها که نتیجه این دو همان عصمت است. در پی رسالت نیز «امامت» در میافتد. اینگونه، پس از درک وضعیت و شناخت حاکم خود به این همه دست مییابیم: توحید، رسالت و امامت. هدفی متناسب با تقدیر، ترکیب و وضعیت انسان، بر پایه بینش اوست و اهداف رفاه، عدالت، آزادی و تکامل او را نمیتواند دلخوش کند؛ چون اندازه وجودی خود را فراتر مییابد و حرکت به سوی کرانههای قرب او را در وجود خود آرزو میکند. این نیاز عالیتر و جهت عالیتر ما و استعدادهای گستره ماست؛ چون این توان در انسان وجود دارد و نیازش هم حرکت به سوی متناسب این توان خواهد بود، پس ضرورت هم مییابد، همچنان که انسان استعداد عطش و نیاز به آب دارد، وجود آب هم برای او ضرورت مییابد.
بر این اساس، انسان در انتظار چیزی است که دو شاخص داشته باشد: 1. از دسترس انسان بیرون نباشد؛ 2. ضروری باشد.
از اینرو، ما همراه بینات به انتظار میرسیم و پس از شناخت تقدیر، ترکیب و وضعیت خود فاصله بودن و شدن خویش را مییابیم. با وجود این بینات و روشنگری دیگر نمیتوانیم به آنچه داریم، دلخوش کنیم و در آن اندازه بمانیم.
جامعه منتظر، با شناخت و ادراکات بیواسطه و بینات، فاصله و تفاوت بودن و شدن خود را مییابد و تنها آرمانهای رفاه، آزادی، عدالت و تکامل، بر عظمت وجودی او نمیگسترد. و با دیده بصیرت، افق شدن خویش و چشمانداز مطلوب و آرمانی متناسب اندازه وجودیاش را رصد میکند و آن را انتظار میکشد.
این انتظار، نه احتراز است و نه اعتراض و فریادگری، بلکه آماده باش، آمادگی و آمادهسازی است. جامعه در حال انتظار، خفته و غافل و بی چشمانداز نیست؛ هم چشمانداز دارد و هم آماده به سر میبرد. با نگاه به این آمادگی، بر توانمندیهای خود میافزاید و ضعفهای خود را در ساحتهای فکری، روحی، و عملی برطرف میسازد. بدینسان، به زمینهسازی و آمادهسازی رو میآورد. بنابراین، جامعه منتظر از ویژگیهای به این سه گانه توجه دارد:
1- آماده باش؛
2- آمادگی و توانمندی؛
3- آمادهسازی و زمینهسازی.
از اینرو، انتظار فرج برترین اعمال امت است. جامعهای که آرمانهای به بنبست رسیده بشری را بر نمیتابد، در انتظار گشایش و برونرفت خواهد شد و برای رسیدن به آرمان مطلوب و متناسب با قدر و اندازه استعدادهای انسان، آماده و مهیا میشود: «من انتظر امراً تهیّا له.»[1]
انتظار، که جامعه را به چشماندازنگری، برنامهمحوری و تلاشگری ره مینماید. و اینگونه کمبودها را میتواند حدس بزند و برای تأمینش بکوشد. این انتظار، جامعه را از خستگیها، کسالتها و سستیها میرهاند و به پویایی و تحرک میکشاند: «و اعذنا من السامۀ و الکل و الفترۀ.»[2]
علت خستگیها، کسالتها و سستیها، همان نداشتن انتظار و چشماندازنگری، برنامه محوری و تلاشگری است. از همینرو، جامعه در ساحتهای فکری، روحی، طرح و عمل به آمادگی و توانمندی دست نمییابد و زمینههای پذیرش و تحمل حق را نخواهد داشت.
بینات، بنیادها را محکم میسازد و جامعه را از موقعیت بودن به افق شدن روی میگرداند و به انتظار آنجا که «میتواند باشد» و «باید باشد» میکشاند. با این انتظار که نه احتراز است و نه اعتراض به «آماده باش بودن»، «آمادگی و توانمندی» و «آمادهسازی و زمینهسازی» میرسد و جامعه را در زمینههای چهارگانه زیر آماده میسازد:
1. فکر و ذهن؛
2. ظرفیت و وسعت روحی؛
3. طرح و برنامهریزی؛
4. تحمل. (از تأمین و بودجه گرفته تا تدارکات نیازهای تخصصی و علمی و آمادگیها و نیز از ورزیدگیهای عملیاتی تا اطلاعاتی و آگاهی از اوضاع و اسرار دشمن)
از اینرو، در این زمینهها به خوبی باید تربیت شود تا به مقام جامعه در حال انتظار ره یابد.
زمینه جریان فکری
آنچه افراد جامعه منتظر باید در زمینه فکری به آن دست یابند، همین درک از خویش و شناخت قدر خویش است. همین معیار اصیل برای گزینش مکتبها میتواند باشد و انتخاب بهترین را برای انسان ممکن میسازد. چون بهترینها وقتی شناخته خواهند شد که بین قدر و اندازه وجودی انسان و شعارهای مطرح شده از طرف مکتبهای مختلف به خوبی مقایسه شود تا مشخص گردد که کدامین شعار و آرمانها با عظمت وجودی و مقدار استعدادهای انسان تناسب لازم را دارا هستند. قرآن میفرماید: الذین خسروا انفسهم فهم لایؤمنون.[3] آنانی که خودش را از دست میدهند و به قلههای ایمان نمیتوانند دست یابند و آنانی که خودباور نمیگردند، هرگز خداباور نمیشوند. اینگونه از انسان میآغازد و به خدا، معاد و رسالت میانجامد، همچنان که در بلندای کلام پاکان هستی این چنین آمده است: «من عرف نفسه فقد عرف ربه.»[4]
این جریان فکری در برابر مکاتب گوناگون پایدار میتواند باشد؛ چون هر فکر و مکتبی با تمامی داشتههای خود اگر از معرفت و شناخت قدر و اندازههای انسان بیگانه و خالی باشد، به آستانه جهالت روانه میشود، همچنان که امیر کلام فرموده است: «کفی بالمرء جهلاً ان لایعرف قدره.»[5] هرچه داشته باشی، ولی از شناخت قدر خود محروم باشی، جاهلی. آنچه داری ملاک و معیار نمیتواند باشد. معیار، تنها شناخت قدر و اندازه وجودی آدمی است. آنچه انسان را از جهل رهایی میبخشد، همین درک قدر و اندازههای اوست؛ همان قدری که فراتر از تمامی شعارهای موجود در مکاتب بشری مطرح است، مانند: رفاه، آزادی، عدالت، تکامل. انسان جهتی میخواهد که تمامی این استعدادها را بدان سوی جذب نماید. این جهت انسان است که او را از همه برتر مینماید و آرمان و هدفی بالاتر از رفاه و… برایش در میافکند که در زبان قرآن «هدی» و «رشد» نام گرفته است. همین زبان با اندازههای وجودی انسان و قدر او همآهنگی دارد و معیار شناخت بهترینهاست.
ظرفیت روحی
انسان با شناخت قدر و اندازه خود به وسعت و ظرفیتی میرسد که دیگر چیزهای کمتر از خودش، از هم فرو نمیریزد و نمیشکند. حال باید دید که با چه شاخصی میتوانیم ظرفیت روحی انسانها را شناسایی کنیم و آن را مشخص نماییم.
هر آنچه برای آدمی اهمیت دارد و بر او اثر میگذارد، اندازه و ظرفیت وی را نشان میدهد. امیر سخن میفرمایند: «قدر الرجل علی قدر همته.»[6]
انسان با شناخت قدر خویش از جهل میرهد و به معیار و ملاک فاخری برای انتخاب خود دست مییابد. این انتخاب هم براساس آزادی برخاسته از ترکیب استعدادهایش، خواهد بود. از اینرو، یا با پای شکر به «فوز» و فلاح میرسد و یا با پای کفر به «خوض» و فرو میخلد.
انسان پس از شناخت قدر خود، در هنگام انتخاب خود، به مقدار اهمیتی که به خود و ترکیب استعدادهایش میدهد، به گزینشهایش بها و ارزش مینهد. وقتی قدر خویش را در اوج میبیند، به همان اندازه از اوج، برای خود اهمیت مییابد و گزینشها را در همان سطح از قدر بر میگزیند، به قواره و اندازه خود مینگرد و به همان میزان انتخاب میکند. اگر کمتر از خود را برگزیند، نشان از آن دارد که جهلورزیده و برای قامت وجودیاش وقعی ننهاده است.
بنابراین، همت آدمی شاخص قدر او خواهد بود. هرچه افق همت بالاتر، افق قدر انسان نیز بالاتر و هرچه فروتر باشد، به همان میزان پستتر خواهد بود. درک قدر و اینکه من چه هستم و چه اندازهای دارم، پایه اول است.
حد ظرفیت روحی
نهجالبلاغه درباره اندازه ظرفیت روحی به این آیه اشاره میفرماید: Gلکیلا تیأسوا علی ما فاتکم و لا تفرحوا بما آتاکم[7] و دیگر ما با متغیرهای دنیوی شاد و غمگین نمیشویم و کم و زیاد نمیگردیم؛ تنها عمل به تکلیفها و وظیفههاست که برای ما اهمیت مییابد. این گونه ما از تحمل و قدرت روحی سرشار برخوردار میشویم و با همین جریان فکری در همه حوادث و مصیبتها خود را بزرگتر از آنها مییابیم و چون کوه استوار نمیلرزیم و از پای در نمیآییم.
گذشته از درک قدر و اندازه وجودی، رفعت ذکر هم عامل ظرفیت روحی و وسعت صدر میتواند باشد که سوره انشراح بدان میپردازد. گذشته از درک قدر و رفعت ذکر، آگاهی و دیدن تمامی راه، آمادگی میسازد و همچنان اطاعت و تقوا، و پیوند و ارتباط با خدا در دل شب، بر وسعت صدر و ظرفیت روحی انسان میافزاید.