این درست است که انسان همراه و گرفتار جبرهایى هم از درون و هم از بیرون مىباشد. این صحیح است که رابطه این جبرها یک رابطه متقابل است دو طرفه، نه یک طرفه و مکانیکى، ولى آن چه عامل آزادى انسان از جبرها است، ترکیب و تضادّ همین جبرهاست.
توضیح این که آدمى با جبرهایى از درون)جبر غریزه، فکر، عقل، بهترطلبى( و بیرون)جبر تاریخ، محیط، وراثت، تربیت، طبیعت( همراه است. او با همه این جبرها همراه است. با درگیر شدن)تضاد( و هماهنگ شدن)ترکیب( همین جبرها او به آزادى مىرسد.
انسان با حرکت جبرىِ فکر که از ادراکات حسّىاش نتیجهگیرى مىکند و با تعمیم و تجرید به شناختهاى تازهترى مىرسد، مجهولات را کشف مىکند. این حرکت فکر، یک حرکت و عمل جبرى است و بدون اختیار. ولى مهم این است که تنها کار به همین حرکتِ جبرىِ فکر ختم نمىشود و انسان در همین حد متوقف نمىگردد؛ که با حرکتِ جبرىِ عقل نیز به راه خود ادامه مىدهد. عقل با حرکت جبرىاش این شناختها و معلومات جدید را با یکدیگر مىسنجد و بر آنها نظارت و کنترل دارد؛ یعنى عقل با توجه به راهها و معلوماتى که فکر به او داده است، این دادهها و راهها را با هم مىسنجد.
استاد در این باره مىفرماید:
از آنجا که فکر تحت تأثیر عوامل محیط، تربیت، وارثت، تلقین و تقلید و تاریخ قرار مىگیرد، ضرورت نقد و سنجش و تعقل نمودار مىشود. این شناخت ابتدایى هم محکوم این عاملهاست و هم محدود و یک جانبه وبسته. درست است که فکر راههایى را طرح کرده و از تجربهها و با کمک حواس، مجهولاتش را به دست آورده، اما خود این راهها محتاج سنجش و نظارت و نقد هستند. و اگر بدون این نقّادى و سنجش، راهى شروع شود و کارى دنبال گردد، درست این کار همانند کار دوربینى خواهد شد که یک نقطه را نشانه مىگیرد و از یک زاویه عکس برمى دارد. و در نتیجه این عکسبردارى و شناختِ یک بعدى و سطحى، باعث درگیرىها و محرومیّتها خواهد شد.
پس شناختها و راههاى به دست آمده از فکر، محتاج نظارت و سنجش عقلاند. و این جاست که باید بهترینها انتخاب شوند. جالب این است که کار به همین جا هم ختم نمىشود و انسان در همین حد، باز متوقف نمىماند. در این هنگام غریزه بهترطلبى(حبّ الخیر) وارد میدان مىشود و پس از نظارت و سنجش جبرى عقل، به طور جبرى و غریزى بهترین را انتخاب مىکند. در نتیجه انسان حرکت خویش را آغاز مىکند و از آن چه با آنها بوده آزاد مىشود و به انتخاب و آزادى مىرسد.
عقل با توجه به آن چه از فکر به دست آورده و آن چه از خود دارد، به نقد و سنجش و مقایسه آنها رو مىآورد و بهترین را مشخص مىکند. با تعیین بهترین، غریزه حبّ الخیر و طلب(بهترطلبى)، در نهاد آدمى شعلهور مىشود و شدّت مىیابد و او را آرام نمىگذارد و رو به سوى بهترین مىآورد و آن را انتخاب مىکند. و در نتیجه این وجود طالبِ ناآرام، از حرکتهاى جبرى سابق خود آزاد مىشود و به راه مىافتد و حرکت تازهاى را آغاز مىکند.
این چنین حرکتهاى جبرى با تضادّ و درگیر شدنشان با یکدیگر، به هماهنگى و ترکیب مىرسند و از درگیرى و هماهنگى همین جبرهاست که انسان به آزادى و انتخاب مىرسد؛ چون همان طور که دیدید، آدمى تنها از یک جبر برخوردار نبود. تنها یک بُعد و یک پا نداشت. تنها از یک استعداد و یک نیرو برخوردار نبود؛ تا محکوم باشد و مجبور.
درست است که آدمى کلکسیونى از جبرهاست، ولى تعدّد همین جبرها و درگیر شدن همین علیّتهاى متضاد، در نهایت به ترکیب و هماهنگى و ارتباط بین اینها مىانجامد. و آدمى را از تمامى آنها آزاد مىسازد.
درست است که آدمى هم در استعدادهایش و اندازه آنها(تقدیر) و هم در آزادى و اختیارش(ترکیب)مجبور است؛ چون که او نمىتواند که آزاد نباشد. نمىتواند از خود اختیار نداشته باشد. درست است که در تمامى اینها نقشى نداشته، ولى آن چه مهم است این است که این استعدادها تنها یک مصرف ندارند و تنها یک راه برایشان وجود ندارد؛ که آدمى مىتواند به آنها جهت دهد و آنها را در راههاى جدیدترى به کار گیرد و آنها را به سمت و سویى برتر و جهتى عالىتر هدایت نماید.
و این اختیار و انتخاب و آزادى نیز، نتیجه ترکیب جبرهاى درونى اوست که باعث کشف قانونهاى حاکم بر طبیعت و تاریخ و محیط و … شده است و او را به علومى رسانده که باعث تسخیر و سپس تغییر جبرهاى بیرونى از خود نیز گشته است. از هماهنگى و ترکیب همین جبرهاى درونى است، که به حکومت و تسلط بر جبرهاى بیرونى رسیده است.
نکته مهم این است که عامل این آزادى ترکیب خاصّ انسان است. ترکیب استعدادهاى اوست. و همین ترکیب، در او خودآگاهى مىآورد و او را به علوم و شناختها مىرساند. نه این که این آزادى، از درک ضرورتها و جبرها و به خاطر علم و آگاهى و از علوم و شناختها مایه گرفته باشد. همان طورى که بعضى معتقدند آدمى مجبور است و به خاطر شناخت هایى که در رابطه با تولید و ابزار تولید شکل مىگیرند، به آزادى مىرسد. خیر، شناخت عامل آزادى نیست که نتیجه آزادى است.
این درست است که شناختها و علوم، آدمى را از جبرهایى آزاد مىکنند، ولى همین شناختها، خود از آزادى انسان مایه گرفتهاند و این آزادى از ترکیب خاص او که در آفرینش و خلقتش ریشه دارد. اگر آدمى از این ترکیب برخوردار نبود، آزاد نبود. و اگر آزاد نبود، حرکتى را آغاز نمىکرد و به شناخت هایى نمىرسید، که قبلاً به این آیه اشاره شد: «قل انما اعظکم بواحده ان تقوموا للَّه مثنى و فرادى ثم تتفکروا»، که اول قیام و آزادى، سپس تفکّر و شناخت.
و نکته مهمتر این که نقش مربى همین است که آدمى را با راههاى تازه همراه کند و او را در زمینه تضادها بگذارد تا او خود، راهش را انتخاب کند. مسئولیت مربى همین آزادى دادن و آدمى را در تضادها گذاشتن است تا فکر او را از جبرها و اسارتها و از سلطه محیط و جبر روابط تولیدى حاکم آزاد سازد. نه تنها آزاد سازد، بلکه کنترل و رهبرى نماید.
روش تربیتى که رسول از آن برخوردار است، آزادى دادن و به آزادى رساندن است تا افراد خود حرکت کنند و به پا خیزند. تا افراد خود انتخاب کنند و تصمیم بگیرند. نه این که آنها را بغل کند و به دوش گیرد. نه این که آنها را با شعارها و تلقینها داغ کند. و نه این که آنها را در سطح به جریان اندازد و به آنها شاخ و برگ دهد.
پس با درگیرى این عوامل جبرى که گذشت و با تضاد و رقابت این علیتهاى حساب شده و دقیق انسان به قلّه آزادى مىرسد. هم چنان که در جبرهاى دیگر نیز با همین تضاد و رقابت و با همین ترکیب و هماهنگ شدن، به آزادى راه مىیافت.
این جاست که آدمى دیگر محکوم و محصور شرائط و محیط قرار نمىگیرد، که متأثر از آنهاست. و نه متأثر و منفعل که حاکم و مسلط بر آنها خواهد بود. و این جاست که خود را عامل اساسى جرم هایى مىداند که در محیط و شرائطش واقع مىشود. نه این که آنها را به گردن این و آن و شرائط و محیط خارجى و جامعه و فلان و بهمان بیندازد. و این جاست که دیگر خود را تبرئه نمىکند و آن چه به او مربوط است، به بیرون از خود نمىافکند. بلکه مقصّر مىداند و باید جوابگو باشد.