با این توضیح و مقایسه، هوش و فکر و عقل مفهوم خود را باز مییابند. هوش نیروی درک موقعیت است. فکر نیروی نتیجهگیری و از معلومات به مجهولات رسیدن، و عقل نیروی اندازهگیری است.
در این مرحله بهتر است که فرق میان تدبر و تفکر هم توضیح داده شود. ما با تدبر، ادراکات حسی و علوم تجربی را به دست میآوریم. تدبر تهیه مواد خامی است که فکر در آن کار میکند و با ترکیب آنها به نتیجههاییمیرسد و شناختهایی به دست میآورد. تدبر، زیرو رو کردن مسأله و یا حادثه و صحنهای است که پیشآمده است. تدبر ارزیابیکردن آیهها و نشانههایی است که جلوهگری دارند و حتی پیش پا افتادهاند، اما ما به آنها توجه نداریم. این تدبر و مطالعه، وسیعتر از مطالعه کتاب و روزنامه است. مطالعه به این معنی استعمالهای زیادی دارد؛ مثل این که میگوییم: داشتم در احوال خودم مطالعه میکردم؛ یا ، داشتم اوضاع را مطالعه میکردم.
همین طور که در صفحه کتاب میتوان مسائل را بررسی کرد و مطالعه نمود، همینطور هم در صفحه خارج و در برخوردها و نشست و برخاستها و رفتنها وآمدنها، میتوان مسائلی را در نظر گرفت و مرتب نمود و سپس به نتیجهگیری و بهرهبرداری پرداخت. انسان از نیرویی برخوردار است که میتواند حالات خودش را بررسی کند. ما میتوانیم نام این نیرو را تدبر بگذاریم. مثلا ساعاتی را که داریم به شب و روز، در تنهایی و اجتماع تقسیم کنیم. در شب چه مسائلی به ذهن خطور میکند. هنگامی که تنهاییم یا هنگامی که در میان مردم هستیم. هنگامی که با ثروتمند یا فقیر یا زن یا مرد، با خوش قیافه یا متوسط یا زشت، و در روز هنگامی که بر سر کاریم، یا در خانه، و جاهای دیگر و نیز زمانیکه با دوستی روبهرو میشویم و یا با دشمنی برخورد میکنیم.
مرحوم استاد در این زمینه میفرمایند: « این بررسیها هنگامی که ادامه پیدا کرد ـ یک ماه، یک سال، بیشتر یا کمتر و یا حتی یک عمر ـ مصالحی را به وجود میآورد که میتوان با آن مصالح به یک ساختمان فکری رسید. میتوان به شناختهایی دست یافت که مثلا ظرفیت من تا چه اندازه است، چهمسائلی مرا خوشحال میکنند، چه مسائلی مرا ناراحت میکنند، عظمت این مسائل تا چه حدی است و تأثیر آنها با عظمت آنها چه رابطهای دارد؟ زیادتر است یا کمتر؟ و آیا تأثیر آنها تا چه اندازه باید باشد؟ به حدی که دلم را بگیرد یا دست و پایم را به حرکت وادارد؟ حرکتی در یک لحظه یا یک ساعت یا یک عمر؟ و تأثیر آنها تا چه اندازه بودهاست؟ چه بسا تأثیرشان بیش از حد بوده؛ مثلا سلام دوستی که نباید در من حرکتی بهوجود آورد، بیست و چهار ساعت یا حتی یک عمر مرا به خود گرفته و چه بسا تأثیرشان کمتر بوده. صحنه فقری که باید مرا تا یک ماه مشغول کند تنها یک ساعت گرفتار کردهاست. با این تدبرها و ارزیابیها انسان میتواند با کمک فکر به عوامل مجهول دست بیابد ویا به حقیقت خود پی ببرد . به خودشناسی برسد و در خود به کاری مشغول شود، به ایجاد عظمتی، حرکتی، کنترلی و یا مواظبتی. »
« باز انسان میتواند برخوردهایش را بررسی کند و آمار بگیرد و سپس با تفکر در اینآمار، به روحیهها وامیال و خواستههای خود پیببرد. میتواند محبوبهایش را در نظربگیرد. در دوستانش بررسی و تدبر کند و از آنها آمار بردارد. در دفتر و یا در ذهن، وسپس با تفکر به نتیجههایی برسد که باعث زیرورو کردن گذشته و تجدید نظر برایآینده و به هم زدن برنامههای پیشین، و طرح برنامههای جدیدی باشد. »
پس میتوان چنین نتیجهگیری کرد که تدبر در هر پدیده و هرحادثهای، چه کوچک و چه بزرگ، وتدبر به هرصورتی چه در دفتر و چه در ذهن و …، مایههایی فراهم میکند و مواد خامی به دست میآورد که برای تفکر و ساختمان فکری لازم و ضروری است.
تا بدینجا میتوان چنین گفت: « که تدبر موادخام را در درون ما تلنبار میکند. تفکر این مواد را مرتب و هضم میکند و شیرههایش رامیمکد و فضولاتش را از حافظه بیرون میریزد و سرزمین ذهن را برای مواد تازه دیگرآماده میکند. اگر این دستگاه هاضمه به کار نیفتد، آن مواد خام، جز سنگینی روحی وامتلای ذهنی، نتیجهای ندارد، و هیچگاه این مواد انباشته شده در ذهن بهرهای نخواهد داد، بلکه زیان هم خواهد رساند. غذایی که در معده تلنبار میشود، نه تنها برای اندام ما فایدهای ندارد و نیرویی نمیآورد، بلکه ایجاد تعفن و مسمومیت هم خواهد نمود، که باید هر چهزودتر بیرونش ریخت.»
لازم به ذکر است که در این جا نقش مربی، آن هم مربی که طرز تدبر را، حتی در حادثههای کوچک به ما نشانبدهد، ضروری است. یک رهبر آگاه با یک برداشت که از صحنههای پیش پا افتاده زندگی ما میکند، در ما نیرویی به وجود میآورد که از هر آب صافی کره بیرون بیاوریم. یکی از مشکلات ما این است که خیال میکنیم برای تدبر باید به جنگل خلوت یا غار سوت و کوری رفت که انسان بتواند توجهی داشته باشد و لذا از تدبرها محروم شده و با این بازی شیطان، بهرههایی را از دست دادهایم. این مربی آگاه است که از شلوغترین مسائل مان و از سطحیترین آنها، آرامترین و عمیقترین برداشتها را برایمان آماده میکند. و با همین توجه به همه جایی بودن تدبر و آسان بودن آن، کارگشاییها برایمان خواهد شد. با این رهبری مربی، ما میتوانیم از بیفایدهترین حادثههای زندگی سود سرشاری ببریم وبه عمق عظیمی برسیم.
با این رهبری، دیگر من از هیچ حادثهای همینطور نمیگذرم، بلکه یادداشتش میکنم وبرای مهمانی فکرم مرتبش مینمایم. آن جایی که ابراهیم، از تدبر در طلوع و غروب ستاره و ماه و خورشید، با تدبر در اینحادثههای همیشگی و پیش پا افتاده به آن توحید عظیم دست مییابد، توحید در سهشکلش: در درون و در جامعه و در هستی، تا حدی که هوسها و طاغوتها و خدایان وبتها را کنار میریزد، از درون اسماعیلش را و از جامعه غرور را و در هستی بتها وخدایان را و آن جا که تیمور با تدبر در حرکت مورچهای در کنار خرابهای بر دیوار شکستهای بهآن پشتکار و استقامت میرسد، و آن جا که دانشمندی از حرکت سیبی در لحظه آرامی به قانونهای هستی راهمییابد، آن جا و آن جاها همه نمایانگر این است که از هر حادثهای میتوان به اعماقرسید و به ژرفها راه یافت و بهرههای فراوان به دست آورد؛همچنان که مرحوم استاد آیت الله صفایی حائری حتی از:
1. روشن نشدن یک ماشین با آن همه استارت.
2 . آواره ماندن یک زنبور در میان اتاق
3. رها کردن پیاز، توسط یک کودک در هنگام غذا. درسهایی را میگرفت و به ما یادآور میشد.
و راستی همان است که امام کاظم (ع) میفرمود: « ما من شی تراه عینک الا و فیه موعظه »، آنچه چشم تو آن را مییابد، در آن درسها و پندهایی است.
بر اساس این توجه، دیگر هر تصادف و هر صحنهای پیامی دارد و حرفی دارد ومغزی، و تو نمیتوانی از این پیام و از این حرف و از این مغز به زودی بگذری؛ بلکه آن را زیرورو میکنی و در آن تدبر میکنی و آن را ارزیابی مینمایی. و این ارزیابیهای وسیع ومرتب به سازمان فکری وسیعی منتهی میشود.
اما اینکه فکر با این تجربهها و آگاهیها ( تدبر) چه میکند؟ فکر از آنها نتیجهگیری میکند. فکر آنها را میکاود و آنها را بارور میسازد، و معلومات و آگاهیهای تازهای به دست میدهد و مجهولاتش راکشف میکند. ما پس از شنیدن مطالبی، میگوییم پس باید این طور باشد، یا پس چرا اینطور نیست؟ با این «پس» بهرهبرداری و نتیجهگیری شروع میشود. این «پس»، پیشقراول تفکر ماست. اما «از آن جا که فکر تحت تأثیر عوامل محیط، تربیت، وراثت، تلقین و تقلید و تاریخ قرارمیگیرد، ضرورت نقد و سنجش و تعقل نمودار میگردد. این شناخت ابتدایی، هم محکوم این عاملهاست و هم محدود و یکجانبه و بسته. درست است که فکر راههایی را طرح کرده و از تجربهها و با کمک حواس، مجهولاتش را به دست آورده، اما خود این راهها محتاج سنجش و نقد هستند، و اگر بدون این نقادی و سنجش، راهی شروع شود و کاری دنبال گردد، درست این کار همانند کار دوربینی خواهد شد که یک نقطه را نشانه میگیرد، و از یک زاویه عکس برمیدارد و در نتیجه این عکسبرداری و شناخت یک بعدی و سطحی باعث درگیریها ومحرومیتها خواهدشد.»
برای رسیدن به آرزوها و خواستهها، برای تأمین نیازها و کمبودها و به خاطر جلبنفع و دفع ضرر، سؤالها مطرح میشوند، و فکر به جریان میافتد و از خزینه ادراکات حسی و تجربهها، که از تدبر حاصل شده است، مطلوب خویش را برمیدارد و کنار هم میچیند و راههایی را نشانمیدهد. در اینجا باید، هم این راهها را و هم آن نفعها و ضررها، آن هدفها و خواستهها، هردو نقد بخورند و بررسی شوند. نیرویی که این سنجش و نقادی را عهدهدار است میتوانیم عقل بنامیم، و این سنجش را میتوانیم تعقل بخوانیم.
پس تا اینجا به خوبی بین هوش، تدبر، تفکر و تعقل مرزبندی شد و جای هرکدام در سیر شناختی ما مشخص گردید. از آنجا که بهترین راه برای به کارانداختن فکر، طرح سوالات حسابشده است، ابتدا باید بحثی پیرامون این موضوع داشته باشیم که کسی که سؤال ندارد و مسألهای ندارد را چگونه مسألهدار کنیم و در این بحث نیز لارم است ابتدا به ضرورت سؤال بپردازیم و اینکه اصلا چرا ما سؤال کنیم؟