«من یتوکل علی الله فهوحسبه»
اوایل طلبگی، فقر شدید مالی و فشار زندگی، سخت آزارم میداد. غربت و دوری از خانواده برای من که تازه از دبیرستان وارد حوزهای شده بودم که با انقلاب اسلامی تحولی جدید را تجربه میکرد، ادامه راه را برایم سختتر میکرد. اما آشنایی با مرحوم شیخ نعمتی بود و سلوک او برایم درسهای زیادی داشت.
…کلی با خودم کلنجار رفتم تا از او کمکی مطالبه کنم. تازه دامادِ مدعی و بیپولی که قرار است مادرزنش برای اولین بار مهمانش شود. به یاد قول و قرار شب عروسی با پدرزنم افتادم که: «مبادا در شهرغریب به دخترم سخت بگذرد!» شهر غریبی که دیگر برای من آشنا بود.
با خود گفتم: «سری به شیخ میزنم؛ شاید فرجی شود.» مثل همیشه درب منزلش باز بود و روی خوشش مرهم. گفتم و گفت: «الیس الله بکاف عبده؟!» ازحالتهای اوایل طلبگیاش گفت که اول هرماه شهریهاش را زیر فرش میگذاشته و بنا بر نیاز روزانه خرج میکرده است. و اینکه روزی لبه فرش را که بالا میبرد، به خود نهیب میزند که: «روزیت را ازاینجا میگیری، در حالی که افراد محتاج در اطرافت فراوانند؟!»
آن روز همه موجودی را رد میکند تا شاهد عنایتهای بیشمارحق گردد. تا به «برّ» و«نیکیها برسد. «لن تنالوا البرّ حتی تنفقوا مما تحبّون»
آری او اینگونه خدا را در دلها بزرگ میکرد و من حقیقت گفتههایش را در دستان سبزش یافتم و به کرات شاهد رویش افراد در میان دستان پربرکتش بودم.