عالم ذر
مسأله عالم ذر و آنچه در آیه شریفه 172 سوره اعراف مطرح شده از دقیق ترین مسائل و آیات قرآنى است که معرکه الآراى مفسرین، محدثین و علماى علم کلام قرار گرفته تا جایى که بعضى چنین عالمى را انکار کرده و بعضى در اثبات آن کوشیده و قائل به وجود دو عالم شدهاند یکى عالم قبل از این دنیا و دیگرى همین عالم دنیوى، اگر چه در این دنیا همه به نحوى عالم ذر را فراموش کردهاند ولى زبان حال آنها گواه بر این است که در آن عالم به ربوبیت حق شهادت دادهاند تا در نهایت مفسر توانمندى چون علامه طباطبایى در جمع بندى آیات و روایات و اقوال مىفرمایند: دو عالم نیست بلکه دو وجه و دو نشأ است؛ وجههاى الهى و وجههاى دنیایى، نشأیى انسانى جمعى و نشأیى دنیوى و فردى. شئ واحد داراى دو حقیقت ملکى و ملکوتى[1] .
همچنین آیه «إِنَّما قَوْلُنا لِشَیْءٍ إِذا أَرَدْناهُ أَنْ نَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُون[2] » که چگونه خداوند به چیزى که نیست خطاب مىکند که باشد.
استاد به هر دو مسأله پیچیده و غامض به سهولت و زیبایى در کلامى بسیار کوتاه پاسخ مىدهد که خواندنى است :
از منظر ربوبى و احاطه الهى، تعدد عوالم ضرورت ندارد، که آنچه در حضور حق یک جا منظور است در هنگام تنزیل براى ما به تدریج مشهود مىگردد … بنابر این اگر از ازل تا ابد یک جا در حضور حق مشهود است دیگر تغییر و تحولى نخواهد بود، که تحول در مرحله تنزیل است، «وَ إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلاَّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ[3] ».
و این منظر براى کسانى که بسط در وجود را یافتهاند باز است و همین است که ابراهیم همه را مىبیند و همه را صدا مىزند و همه کسانى که جوابش را مىدهند به همان اندازه به حج مشرف شدهاند. در واقع دو عالم نیست، که دو نظره است. این لبیک امروز ما همان لبیک ماست که از منظر دیگر به گونهاى دیگر حکایت مىشود. درست مثل داستان قطار شترها و نگاهى که از روزن مىبیند و نگاهى که احاطه دارد و حضور دارد و یک جا شهود مىکند.
شاید حقیقت عالم ذر هم حکایت همین نظره تدریجى و همین احاطه ربوبى و نظره جامع باشد. هنگامى که خزائن با قدر و قضا و
تنزیل همراه مىشود این گونه عوالم و نظرهها در هم مىآمیزند[4] .
«وَ إِنْ مِنْ شَىْءٍ إِلاَّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ»؛
هر چیزى در حضور ما اندوختهها و خزائن دارد و تنزیل و فرو فرستادن و فرو آوردن تدریجى آن را به وسیله اندازه معلوم تحقق مىدهیم. چون از ازل تا ابد یکجا در محضر احاطه حق محقق است و تتزیل و تدریج از این مرحله به واسطه قدر و علم تحقق مىیابد. اگر از منظر احاطه ربوبى نظر شود، عالم یکجا حاضر است و دیگر غیب و شهودى نیست و اگر از منظر محدود ما نظر شود و این نسبتها تحقق یابد، در این منظر و براى این وجود تدریجى و تنزیلى، قضا و قدر و قدر معلوم مطرح مىشود، «فَإِنَّما یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُون»[5] ، که با آن امر
گفتوگو مىکند و خطاب مىکند و به آن تحقق و تکوّن مىدهد.
گفتوگو با امرى که خدا مىخواهد تحقق تدریجى بیابد، در این فضا توضیح مىیابد.
خزائن در حضور او هستند و به بدیع مستند هستند و هنگام تنزیل و تدریج، قضا و قدر میاندار هستند.
پس این سؤال: با چیزى که نیست چگونه خطاب مىشود؟ با این توضیح جواب مىگیرد که خزائن در حضور حق و مستند به بدیع و
خالق هستند و امور و اشیاء که در محضر حق تحقق حضورى دارند، با امر و خطاب او تنزّل و تدریج مىیابند، که «وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ» و در این آیه: «بدیع السموات والارض، واذا قضى امراً»، به هر دو منظر اشاره دارد و او در هیچ مرحله، ربط تولید با وجود محقّق و یا منزّل ندارد[6] .