6 ـ بلا و ضربهها
در کشاکش همین مبارزه و جهاد است که سالک میکوشد بر نقاط ضعف خود چیره گردد و زنجیرهای وابستگی و علاقهها و تعلقات را از دست و پای خویش باز کند ، سالک میکوشد و میکوشد و نمیتواند و نمیتواند . در هنگامه همین کوشیدن و نتوانستن است . که بلا و ضربههای خدا ، فتنهها و امتحانات دوست چون باران رحمتی بر او میبارند تا هم ضعفهای او را عریان و بی پرده به او بنمایانند و هم از وابستگیها و دلبستگیها آزاد سازند و اگر شاکر باشد آنقدر این بلاها ادامه مییابد تا به عجر برسد و آنقدر فشار میآورند که از تمامی مراحل علم و عقل و عشق و عمل آزاد گردد و از این مرکبها هم ناامید شود که اینها خود حجابهایی نورانیند که در مراحل بالاتر سلوک او را از رفتن باز میدارند . [1]
7 ـ عجز و اضطرار
انسان در راه دنیا به بن بست می رسد و در راه خدا به عجز. و عظمت مذهب در همین است که پوچی و عبث انسان را به عجز تبدیل می کند . تو که استعدادهایی داری، بیآرام و نیروهایی داری پر توان، هنگامی که به راه افتادی، در محدوده ها نمی توانی دوام بیاوری. این رود عظیم وجود تو، این حوضه ای کوچک را در لحظه پر می کند و این جریان مستمر، به عبث و پوچی می رسد و مرداب می سازد. این است که در راه دنیا به بنبست میرسی و در این بنبست به پوچی. تو که راه افتادهای، تمامی هستی برای تو بیش از یک پوسته نیست، که جوجههای به راه افتاده باید با نوکهایشان سوراخ کنند و از بنبست بیرون بیایند. تو که راه افتادی دنیا با تمامی وسعتش می شود زندان تو و سجن تو و تو آزادی را و شهادت را و مرگ و لقاء خدایت را از تمامی نعمتها بالاتر می دانی، که آزادی از زندان برای زندانی هر چند که بهترین غذا و مکان را به او ارزانی کرده باشند، از هر چیز ارزنده تر است. و این است که شهادت برای این روحیه ای عظیمتر از هستی، بالاترین نعمت است .
انسان بزرگتر از این زندگی و عظیمتر از این هستی است. این است که راه می افتد و هنگامی که راه افتاد دیوارها را احساس می کند و زندان را می فهمد و پوچی و عبث در این بنبست تجربه می شوند. و تنها مذهب است که جهت انسان را می تواند عوض کند و او را از محدوده ای تنگ، بیرون بیاورد و حتی بهشت را به عنوان منزل ـ نه مقصد ـ معرفی کند و جهت حرکت انسان را به سوی نامحدودی بگذارد، که تمامی توان او را از علم و عقل و عشق و عمل او را می بلعد و راه هنوز ادامه دارد.
این عظمت مذهب است که عبث را به عجز تبدیل می کند تا آنجا که علی مرد راه می گوید: آه مِنْ قِلَّهِ الزّادِ و طول الطَّریق[2] .
وای از توشه ی کم و راه دور. این عجز علی است. علی که تمامی دنیا در چشمش کمتر از یک کفش پاره و کمتر از آب بینی بز و کمتر از روده ی خوک در دست جزامی است. همین علی در این راه به عجز می رسد و فریاد برمی دارد آه … و این آه علی را کسی می فهمد، که سینه ی علی را فهمیده باشد. سینه ی او نه همچون سینه ی ماست که تحمل خودمان را نداریم و به عجز می رسیم علی سینه ای دارد که دشمنش در آن شناور است، که دشمن از وسعت آن در تنگناست. از همین سینه، علی آه می کشد که وای از توشه ی کم و از راه دور.
و همین راه دور است که انسان را از بنبست و عبث می رهاند و به فکر وا می دارد تا مرکبی دیگر بیابد و پس از عجز با این مرکب گام بردارد . این عجز دو رشته دارد :
هم در راه معرفت،
هم در راه قرب. [3]
عجز هم در معرفت است که : الهی قصر الاسن عن بلوغ ثنائک کما یلیق بجلالک وعجزت العقول من ادراک کنه جمالک وانحسرت الابصار دون النظر الی سبحات وجهک ولم تجعل للخق طریقا الی معرفتک الا بالعجز عن معرفتک[4]
این عجز در معرفت به احاطه او و نامحدودی او دلالت میکند و همین است که انسان جاری روی به او میآورد و اینگونه طلب میکند و اینگونه می سوزد .
آنچه که تو از خدا تصور کنی، آن مخلوق ذهن توست و به تو باز می گردد. آن خدایی که در اندیشه ی تو احاطه شود و درک شود، آن محدود محکومی است که نمیتواند حاکم تو باشد و جهت حرکت تو باشد. حاکمی که وجودش را از فقر جهان، فهمیده ایم و حضورش را از نامحدودیش بدست آورده ایم؛ حاکمی که از ما به خودمان نزدیکتر است، که خودآگاهی ما و خودخواهی ما از اوست که ما را به این ترکیب رسانده و این گونه با خودمان پیوند داده است . [5]
و عجز در قرب نیز هست که : الهی لیس لی وسیله الیک الا عواطف رأفتک ولا لی ذریعه الیک الا عوارف رحمتک وشفاعه نبیک ، نبی الرحمه ومنقد الامه من الغمه ، فاجعلهما سببا الی نیل غفرانک وصیرهما لی وصله الی الفوز برضوانک[6]
قرب او، لقاء او و غفران او و رضوان او وسیله می خواهد و این قرب، جز با او و با شفاعت و همراهی رسولش امکان ندارد . در مناجات مریدین، تصویرهایی است و زمینهه ایی که این عجز را نشان می دهد. تو می بینی راههایی را که به تنگی نشسته و می بینی رهراوانی را که پایشان تاول برداشته و مانده اند. آنها که از راه علم و راه عقل و راه عشق و راه عمل آمده اند، همگی پای طلب، پر آبله دارند و در تنگنا افتاده اند. تو اینها را می بینی و پاکی او را گواهی می دهی، که این همه ماندن مسئولش تو نیستی و این همه رنج عاملش تو نیستی. سبحانک. تو پاکی، تو نازی، ما أَضْیقَ الطَّریق … راهها چقدر تنگ هستند، عَلی مَنْ لَمْتَکنْ دَلیله … بر آنها که تو رهبرشان نبودی، آنها که با تکیه بر علم و عقل و عشق و عمل آمده اند و با دریافتها و ذکرها آمده اند، همه مانده اند. هر کدام در جایی به زانو درافتاده اند و در کناری به اسارت رفته اند.
از آن سو می بینی که چه آرام دستهای رسیده اند. و ما اوْضَحَ الْحَقَّ . . .
چقدر آشکار و روشن است حق، عِنْدَ مَنْ هَدَیتَهُ سَبیلَه … در نزد آنهایی که تو به راهشان کشیدی.
تو همراه این تصویر از پای افتاده ها و در راه مانده ها، این تصویر از مقصد رسیده ها و راه رفته ها، چه حالی خواهی داشت جز طلب و چه سوزی خواهی گرفت جز این فریاد. الهی فَاسْلُک بِنا … تو ما را به راه بینداز و راه ببر. سُبُلَ الْوُصُولِ الَیک … راههایی که به تو می رسد نه به غرورها و قدرتها و تسخیرها و شورها و سوزها. فَاْسلُک بِنا سُبُلَ الوُصُولِ الَیک وَ سَیرنا فِی اقْرَبِ الطُرُق. تو ما را در نزدیکترین راه تا مهمانی خودت بگردان. دورها را تو نزدیک کن و سختیهای مشکل را تو بر ما آسان بگیر . ما را به عباد خودت ملحق کن.
آنها که نه از راه عبادت و ریاضت و نه از راه خدمت و طریقت و نه از راه علم و عقل، که از راه عبودیت و از راه اطاعت تو گام برداشته اند، با شتاب به سوی تو کوشیده اند و بیامان بر این درگاه کوبیده اند و تنها تو را در شبها و روزها عبد بوده اند، که از هیبت تو به اشفاق رسیده اند. آنها که تو، آبخورهاشان را پاک کرده ای و به آرزوهاشان رسانده ای و خواسته هاشان رابر آورده کرده ای و کارهاشان رابه عهده گرفته ای و دلهاشان را از عشق خودت سرشار کرده ای و از صافی جام خودت سیرابشان نموده ای، پس با تو به لذت نجوای تو رسیده اند و از تو، دورترین آرزوها را گرفته اند.
ای آنکه به روی آورده ها، تو روی آورده ای و با پیوند بر آنها باز گردانده ای و بخشیده ای. ای آنکه با غافلهای از یادت مهربانی و دوستدار و برای جذبشان به سوی درگاه خویش آماده ای و خواستار، از تو می خواهم که مرا که اگر روی نیاروده ام، غافلم نه کافر، از آنهایی قرار بدهی که بیشترین بهره از تو و بالاترین جایگاه در نزد تو و بزرگترین سهم از محبت تو و بهترین نصیب از معرفت تو به دست آورده اند، که تمام همت من از تمامی هستی بریده شده و روی به سوی تو آورده و تمامی خواستهی من، به سوی تو بازگشته است. تو نه دیگری، مراد منی و برای توست نه جز تو این بیداری من و این بیقراری من. دیدار تو نور چشم من است. پیوند تو آرزوی من است. شوقم به سوی توست. بیتابیم از عشق توست. سر به هواییم در هوای توست. خواسته ی من رضای توست. نیاز من دیدار توست. طلب من کنار توست. قرب تو نهایت سؤال من است .
نجوای تو روح و راحت من است. در نزد تو دوای درد من است و درمان سوز من و آرامی آتش من و برکناری رنج من، پس تو انیس من باش در وحشتم و آزاد بخش لرزشم و بخشنده ی گناهم و پذیرنده ی بازگشتم و جوابگوی دعوتم و سرپرست نگهداریم و بی نیاز کننده ی نیازمندیم. تو مرا از خودت مبر. تو مرا از خودت دور مکن. ای نعمت من، ای بهشت من، ای دنیای من و ای آخرت من. ای مهربانتر از تمامی مهربانها.
در این نمونه ها می بینیم جلوه های عجز را که پاها به تاول نشسته و نیروها ته کشیده، ولی طلب بیشتر شده و سوز و شور رفتن افزونتر، که در این عجز، تازه اول راه است.
تو از آثار او نمی خواهی که به او برسی، که می گویی: الهی تَرَدُّدی فِی الآثارِ یوجِبُ بُعْدَ المَزار. گشت و گذار من در آثار تو باعث دوری دیدار توست. مگر آثار تو از تو روشن ترند که روشن کننده ی تو باشند. الهی ألِغَیرِک مِنَ الظُّهُورِ ما لَیسَ لَک حتّی یکونُ هُوَ المُظْهِر لک. اینجاست که تو از او به سوی او می روی و از او، او را می شناسی، چه در مرحله ی معرفت و چه در مرحله ی قرب و لقاء، جزء او وسیله ای نیست، از غیر او به او رسیدن شرک است. در آینه ی آثار دیدن شرک است. توحید عالی چنین عجزی را می خواهد که از غیر او به او راهی نیابی و از غیر او، او را نبینی.
اوست که به هستی ظهور بخشیده و روشنی داده. اوست که می تواند این راه بلند را برای تو کوتاه کند. اینها که در یک مرحله مرکب تو هستند در مرحله دیگر مانع تو هستند و شرک. و این رسول است که درس می دهد؛ اثر شرک از پای مورچه بر سنگ سیاه در شب تاریک، پنهانتر است. آنچه که تو را به خدا می رساند، همان آیه ها و آثاری که تو را به توحید دعوت می کند، در یک مرحله خودش شرک می شود، که با پایی جز او به او راهی نیست . . .
اینجاست که مقصد اوست. وسیله اوست. راه اوست. جز او کسی نیست، که تمامی مرکبها در گل مانده اند و تمامی قدرتها به عجز رسیده اند و تمامی وسیله ها خود مانع راه تو شده اند. بیحساب نیست که کمال الانقطاع را می خواهند؛ الهی هَبْ لی … خدای من به من هدیه کن، به من ببخش، که من سزاوار نیستم، من خریدار نیستم که چیزی ندارم، تو به من ببخش؛ کمالَ الِانْقِطاعِ الَیک، آزادی کامل را که به سوی تو بال بگشاید، چون ما در برابر قطع او و بلاء او گاهی سرکشیم و انقطاع نداریم و این قطع را نپذیرفته ایم، پس از پذیرفتن چه بسا به سوی او نیامده باشم و بیخیال و لوطی وار مانده باشیم و پس از حرکت به سوی او چه بسا که از خود آزادی، آزاد نشده باشیم. کمال انقطاع این همه را در خود دارد. أَنِرْ ابْصارَ قُلُوبِنا بِضیاءِ نَظَرِها الَیک. تو چشمهایی که در دل ما پلک باز کرده اند، با نور نگاه به خودت، همراهی کن. حَتّی تَخْرِقَ ابصارُ الْقُلُوب حُجُبَ النُّور. تا چشمهای دل ما، پرده ها و حجابهای نور را هم بدرد. فَتَصِلَ الی مَعْدَنِ الْعَظَمَه و به جایگاه عظمت تو برسد، فتصیرَ أرواحُنا مُعَلَّقَهً بِعِزِّ قُدْسِک[7] .
و روحهای ما به عزت پاک تو، وابسته گردد و جز تو چیزی نخواهد.
این پرواز از حجابهای نور، پرواز کسانی است که به عجز راه یافته اند و از علم و عقل و عشق و عمل هم به مقصد نرسیده اند . [8]
[1]. این مبحث مفصلاً در مرکبهای سلوک آمده است .
[2]. نهج البلاغه صبحی صالح ، حکمت 77 .
[3]. صراط / صص 127 ـ 125 .
[4]. مناجات دوازدهم از مناجات خمسه عشر .
[5]. صراط / ص 128 .
[6]. مناجات دهم از مناجات خمسه عشر .
[7]. مناجات شعبانیه .
[8]. صراط / صص 134 ـ 129 .