برای اطلاع از ساختار بحث، اینجا را ببینید.
1 ـ هدف سلوک
اندیشمندان مسلمان ـ از عارفان و علمای اخلاق و فلاسفه ـ هر کدام از منظر خویش اهدافی برای سلوک معنوی مطرح ساختهاند ، پرداختن به هر کدام البته فرصت و مجالی میطلبد ، اما در این مقام به ضرورت مقال نگاهی گذرا و اجمالی خواهیم انداخت به این اهداف ، که این گذر اجمالی در درک تفاوت آنچه در متن دین مطرح است با آنچه این بزرگان پرداختهاند ، ضرورتی است گریزناپذیر .
الف ) دیدگاه فلاسفه[1]
فلاسفه که کوششهای عقلانی جدیترین دغدغه آنان است ، اساساً رسیدن به معرفت و حکمت ـ که من یؤت الحکمه فقد اوتی خیراً کثیراً ـ[2] را بزرگترین و بالاترین میدانند . بر اساس این نگاه با رسیدن به معرفت و درک هستی و معنای وجود ـ به معنای فلسفی قضیه ـ است که آدمی به بلندای سلوک انسانی خویش دست مییابد .
ب ) دیدگاه علمای اخلاق:
علمای اخلاق غایتی دیگر را پی میگیرند . آنچه در این دیدگاه مهمترین است ، تزکیه صفات است و تخلق به اخلاق الله ، آنچه در اینجا خواستنی و مطلوب است ، پاک شدن از صفاتی است و متحلی شدن به خصوصیاتی .
ج ) دیدگاه عرفا:
عرفا در این میان اهدافی را دنبال میکنند که از لطافت و ظرافت بیشتری برخوردار است ؛ دورتر است و بلندتر و هم پویاتر و وسوسه برانگیزتر . در اینجا شهود جمال و جلال حق مطرح است ، رسیدن به عین الیقین و بالاتر حق الیقین ، کنار رفتن پردهها و حجابها و معرفت اشیاء هستی و وجود کماهی در میان است ، رسیدن به وجدان وحدت فعل و صفت و ذات مطرح است . عارف در این دنیای پر تلاطم و مبهم و تیره به دنبال : 1ـ آگاهی؛ 2ـ آزادی ؛ 3ـ قدرت ؛ 4ـ عشق ؛ 5ـ و وحدت است.
آگاهی:
این آگاهی وسعتی فراتر و ژرفایی عمیقتر ار دیدگاههای دیگر دارد. عارف در جستجوی تجربه حقیقت است و تمامی عرصههای آن، آنچنان که هست. او میکوشد تا از:
الف) ژرفای روح انسان؛ ب) و حقیقت هستی؛
آگاهی یابد. و این میسّر نیست جز آن که حجابها به سویی روند و سالک رودرروی حقیقت بایستد؛ حقیقتی یکدست و منبسط که تمامی هستی از او پرست و نه تنها در شهود آن به حیرت بایستد که با آن یکی شود و در این اتصال در آن ذوب گردد.
آزادی:
آزادی از دردها، رنجها و غمهایی که زندگیها را میبلعند و روحها را میگزند و میفرسایند.
قدرت:
قدرت در برابر پدیدههای هستی، در برابر رنجها، در برابر وسوسهها و هواها و تسلط بر حالتها و حرکتها.
عشق:
عشقی به تمام هستی و تمام انسانها؛ که هر چه هست و هر که هست جلوهای از اوست. کجا را میتوان سراغ گرفت که از وجود معشوق ازل تهی باشد؟
وحدت:
گذشتن از تعلقات و کثرات و در او ذوب شدن و به دریا پیوستن که ذیل آگاهی نیز بدان اشاره رفت.
در نقد این اهداف ـ که همه بلندند و زیبا و خواستنی ـ باید گفت که:
1 ـ آدمی را ابعاد و لایههای مختلفی است؛ از ذهن و اندیشه و عقل گرفته، تا دل و قلب و روح و هر کدام از این لایهها و ابعاد وجودی آدمی رزقها و روزیهای خود را میطلبند. با این نگاه آیا معرفت فلسفی در بهترین حالت و یقینیترین صورت خویش ـ اگر دست یافتنی باشد ـ جز رساندن رزق به ذهن و اندیشه و عقل آدمی است؟ آنجا که عرفا معتقدند معرفت را میتوان با تمامی ذرات وجود دریافت و حتی نه تنها فهمید که فارغ از حجابها و فاصلهها در حقیقت ذوب شد وبا آن به یگانگی رسید و در دل دریا، دریا بودن را تجربه کرد، هدف فلاسفه هدفی کوتاه مینماید.
2 ـ خود را به اخلاق نیک مزین کردن، دعوت انبیاست، سلوکی است انسانی و هدفی خواستنی و دوست داشتنی؛ اما آیا این وجود پویا و متحرک که ایستادن در پشت هیچ دیواری را تاب نمیآورد، در این قله بلند بنبست را تجربه نمیکند؟ آدمی استعدادها و توانهایی دارد که اگر محدود هم باشند در ترکیب خویش پتانسیل و توان بینهایت را فراهم میکنند؛ همچنان که حروف الفبا ـ که البته محدودند ـ در ترکیب با هم بینهایت واژه تولید میکنند و این توان بینهایت راهی میخواهد بیانتها .
3 ـ در این مقال البته در پی اهدافی هستیم که میتواند از زمزمه عارفان شیعی باشد در برابر عرفان مسلمانان و نیز عرفانهایی که در سرزمینهایی دیگر و در متن باورهایی دیگر روییدهاند، سرکشیدهاند و به بارنشستهاند، تفکراتی که بسیاری از آنها زیبا هستند و بلند. با تمامی احترامی که برای این شاخههای فکری که از زیباترین جلوههای روح بشری هستند ـ آنجا که اندیشه و هنر، و فکر و ذوق در هم میآمیزند و انسان با تمامی ابعاد وجودی خویش در آن جلوهگر میگردد ـ قائلم و با آن که معترفم این قلهها، اوجهایی بلندند که در تماشایشان هیبت بر دل مینشیند و حیرت در نگاه؛ اما به نظر میرسد در معارف اهل بیت و در فریادهای علی و ندای خون او در محراب خون و در زمزمههای امام حسین در بستر ماسه و مرگ و در میدان جهاد و در تکاپوی فرساینده مسئولیتهایی به گستردگی تاریخ و وسعت انسان و دردها و رنجهای او و به عمق وجود او، میتوان اهداف و غایاتی دیگر را جست .
عبودیت هدف خلقت
هدف از آفرینش آدمی عبودیت است ـ وما خلقت الجن والانس الا لیعبدون ـ عبودیتی که به قرب حق میانجامد و تنها با خیر و خوبی ـ و نه با خوشی و هوسها ـ میسّر است : « اما هدف شما که عبودیت و قرب خداست، تنها با خیر و خوبی ، نه با خوشی و هوسها ، دستیافتنی است .» [3]
همین هدف بلند است که امام (ع) از حق میطلبد که فراغتی یابد که عمرش را خرج آن سازد :
واستفرغ ایامی فیما خلقتنی[4] فراغت، جهت آنچه برایش خلقم کردی و آن عبودیت است، با تو بودن است؛ یعنی هر عاملی که مرا پر کرده است بیرون بریز تا بتوانم از این رهگذر خودم را پر کنم. آیا تا به حال دیدهاید وقتی داخل باغی میشوید و میخواهید میوه بچینید و ظرف محدودی هم دارید، دیگر هر چه میوه باشد توی ظرف نمیریزید، بلکه مواظب هستید تا گندیده نباشد. بهترین میوهها را جدا میکنید و گل آن را میبرید. دزد وقتی وارد یک جواهر فروشی میشود، اگر ظرف محدودی داشته باشد، آنچه ارزش بیشتری داشته باشد، میبرد. چیزهای با حجم کم و ارزش زیاد را میبرد .
پس خدایا! این لحظههای من که مانند کیسههایی هستند که میشود چیزی در آن ریخت، این لحظه لحظههای من را از هر چه که توی آنهاست خالی کن تا من برای آنچه که به خاطر آن خلق شدهام آماده باشم. بنابراین در رابطه با حق مطرح میکند که مرا کفایت کن تا به اینها مبتلا نشوم. مبتلا به نقض اهداف خلقت نشوم. از عبودیت چشم نپوشم که باعث فقر و وابستگی میشود. کسی که هدفش را گم کرد، به اهداف دیگر رو میآورد و چون برای آنها ساخته نشده و امکانات آن راه را ندارد به طور طبیعی از پا میافتد. [5]
این عبودیت همان بار امانتی است که آدمی را از دیگر موجودات متمایز میسازد :
«آنچه آدمی را از دیگران جدا میکند ، همین بار امانت وهمین اطاعت آزادانه و همین عبودیتِ آزاد اوست»[6]
و بر خلاف پندار بسیاری از نحلههای عرفانی، هدف آفرینش و مراد از خلقت آدمی یقین و شهود نیست، که عبودیت است. مگر شیطان را تردیدی بود ، مگر شیطان در حضور حق شاهد نبود ،[7] مگر با او به تکلم و حتی محاجه نمیایستاد . شیطان عابد بود ، به شهود و یقین هم رسیده بود ، اما عبد نبود ، این است که با همه شهود و یقین خویش مطرود و رانده درگاه حق قرار گرفت.
همین عبودیت ـ و نه عبادت ـ است که صراط مستقیم است و تنهاترین و نزدیکترین راه. و از آن میباید به سبل و احکام و شکلهای مختلف اطاعت و عبادت رهنمون شد نه بر عکس[8] :
«گفتم که عبودیت صراط است، چون آمده: «اَنِ اعْبدُونِی هذا صراطٌ مستقیمٌ»[9] صراط یکی است و سبل متعدد و از این صراطِ مستقیمِ واحد است که تو به سبل و راههای دیگر میرسی و رهنمون میشوی . به عبارت دیگر از عبودیت است که به عبادت و سبل میرسیم و رهنمون میشویم نه بالعکس از عبادت به عبودیت .» [10]
و اگر از صراط فردا گفتهاند ، این صراط همین عبودیت امروز آدمی است :
«صراط عبودیت است ، طرحی که فردا داری ، عبودیت امروز توست ، در اینجا هر اندازه متزتزل باشی ، در آنجا میلرزی و هر اندازه هم که در دنیا سریع و ثابت قدم باشی ، در آنجا بدون این که رنج آتش را داشته باشی ، میگذری و عبور میکنی » . [11]
زمانی که عبودیت را به عنوان هدف آفرینش و سلوک پذیرفتی ، آنگاه به بلندایی از بندگی و عروج نیت میرسی که حتی از لذت معرفت و عشق و عمل نیز فارغ و رها میگردی:
« همراه این عنایات ، از لذت معرفت و عشق و عمل خویش هم فارغ میشوی و به عبودیت روی میآوری که حقیقت ربوبیت در آن است » . [12]
این عبودیت با بهشت حضور همراه خواهد بود و خود نتیجه رهایی از دنیاپرستی و خودپرستی است و اطمینان و بازگشت به حق و رضا و رضوان او:
« نجات از دنیا پرستی و خود پرستی ، عبودیت خدا و بهشت حضور را همراه میآورد: «فادخلی فی عبادی وادخلی جنتی» همراه عباد خدا و دستیابی به بهشت حضور، نتیجه اطمینان و بازگشت به حق و رضا و رضوان اوست . [13]
این اطمینان ، اطمینان به ربّ و قدر اوست که آدمی را از امن نعمت و اطمینان به دنیا فارغ میسازد:
«و با اطمینان به ربّ و با اطمینان به قدر، میتواند از امن نعمت و اطمینان به دنیا فارغ شود؛ چون تحوّل مستمر در آدمی و در جهان، جایی برای امن، حتی در متن وصال و در کنار جانان باقی نمیگذارد؛ در حالیکه اطمینان به قدر، آدمی را با پای شکر در هنگام دارایی و با پای صبر در هنگام گرفتاری راه میبرد و این اطمینان به قدر، آن آفتهای امن و اطمینان به نعمت را بر خود نمیگیرد.» [14]
ادامه دارد…
[1]. مقصود از فلاسفه در این مفام فلاسفه مشائی است . فلسفه اشراق و حکمت متعالیه ملاصدرا را خود حکایتی دیگر است .
[2]. بقره ، آیه 219 .
[3]. تطهیر 1 ، ص 237.
[4]. دعای مکارم اخلاق .
[5]. نظام اخلاقی اسلام صص 81 ـ 80 .
[6]. تطهیر 2 ، ص 224.
[7]. هدف دین یقین و شهود نیست که عبودیت است. میبینیم شهود ویقین شیطان را خریدار نیستند که راه به جایی نمیبرد. (انسان در دو فصل،ص14).
[8]. والذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا ( عنکبوت ، 69 ) .
[9]. یس ، 61 .
[10]. شرحی بر دعاهای روزانه حضرت زهرا (س) ، ص 72 .
[11]. همان ، صص 74 ـ 73 .
[12]. نامههای بلوغ ، ص 66 .
[13]. همان ، ص 123 .
[14]. همان ، ص 192 .