در قسمت قبل از مراحل سلوک گفتگو شد و و گفته شد مراحل سلوک عبارتند از :
خلوت و توجه ؛
فکر و شناخت معبودها ؛
عقل و سنجش ؛
انتخاب و عشق و ایمان ؛
جهاد و مبارزه ؛
بلا و ضربهها ؛
عجز و اضطرار ؛
اعتصام و استعانت
مرحله اول و مرحله دوم در قسمت قبل توضیح داده شدند. در این قسمت از مرحله سوم گفتگو میشود:
3 ـ سنجش معبودها
پس از آنکه سالک شناخت :
الف ) نفس و هواهایش را ؛
ب ) خلق و حرفهایشان را ؛
ج ) دنیا و جلوههایش را ؛
د ) و شیطان و وسوسههایش را ؛
و از سویی خدا را دید که با تمامی استغنای خویش با دستهای مهربان و آغوش همیشه گشادهاش در انتظار این گریزپای عصیانگر مانده است و او را عاشقانه به خویش میخواند ، به سنجش میایستد :
1 ـ سنجشی میان قدر و اندازههای خویش و این معبودهای ریز و درشت و حضرت دوست ؛
2 ـ سنجشی میان معبودهای گونهگون : نفس ، خلق ، دنیا و شیطان و خدا .
مروی بر سوره نمل در این راستا حرفهای بسیار دارد .
در این سوره که از قرآن با دو خصوصیت هدی و بشری سخن آمده، میان ایمان به آخرت و ایمان به اللَّه، ارتباط برقرار می شود .
ما در تمام سوره می بینیم هنگامی که به مقایسه می پردازد و بتها را با او می سنجد، آللَّه خیر أم ما یشرکون[1] .
به زودی با تصویرهایی از معاد همراه می شود. همان طوری که در اول سوره از یقین به آخرت می گوید و سپس به داستانهایی از موسی و فرعون و سلیمان و بلقیس و صالح و ثمود و لوط و قومش می پردازد و آن گاه از عبودیت و اصطفاء و برگزیدن بنده ها و از مقایسه ی معبودها می آورد؛ معبود قدرت و علو و معبود ثروت و جلوه ها و معبود فامیل و قوم و معبود لذت و انحراف.
در این مقایسه به عاملهایی از شرک اشاره می کند .
تجاوز، بَل هُمْ قَومٌ یعْدِلُون. [2]
جهل، بَل أَنْتُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُون. [3]
غفلت، قَلیلًا مّا تَذَکرُون[4]
در این سوره گذشته از سنجش معبودها و توضیح عاملهای شرک، به این نکته پی می بریم که ایمان و کفر به معاد و ایمان و کفر به اللَّه، از ایمان و کفر به خود انسان مایه می گیرد. کفر به انسان، کفر به ادامه ی انسان و کفر به اللَّه را همره می آورد . انسانی که خودش را باور نکرد و از خودش جز دهانی ندید، هیچ احتیاجی به خدا نخواهد داشت و برای خود ادامه ای نخواهد دید . کفر و ایمان، از انسان شروع می شود و به ادامه ی او و به اللَّه می رسند : مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّه.
ما در این سوره از پیوند ایمان به معاد و ایمان به اللَّه، نشان می بینیم، همانطور که در تمام قرآن یؤمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیوْمِ الآخِر، با هم همراهند. چون این هر دو ایمان، از یک پستان شیر می نوشند و از یک جام سیراب می شوند و آن هم ایمان به خویشتن است[5] .
کفر به خدا، از کفر به انسان مایه گرفته. تو که خودت را در همین سطح از تکرار و ابتذال و تنوع دیده ای، دیگر به حرکتی دست نخواهی زد و به تحرکی دست نخواهی یافت و این است که جهتی نامحدود نخواهی خواست. که تو را با این اشتهای کور، یک لقمه ی دنیا هم کافی است و زیادی است و بیشتر از رفاه برای تو ضرورتی ندارد؛ هدی و جهتیابی نمی خواهی، بشری و ادامه نمی خواهی. و این است که نه به این جهت پیوندی خواهی داشت و نمازی بپا خواهی کرد؛ یقِیمُونَ الصَّلوه و نه با جامعه و مردم خویش ارتباطی خواهی داشت؛ یؤتُونَ الزَّکوه و نه ادامه ای خواهی پذیرفت، که تو با کارهای زینت شده و بزک شده دلخوشی و سرگردانی.
در یک مدار بسته، در رفت و آمدی، که جهتی نداری و جریانی را نخواسته ای و این است که تو با آن نیروی عظیم و آن ترکیب حرکتساز در پشت دیوارهای ابتذال، رنج بدی خواهی داشت و در ادامه ات خسارتبارتر خواهی بود: اولئک الذَّینَ لَهُمْ سُوءُ العَذابِ وَ هُمْ فی الآخِرهِ هُمُ الاخْسَرُونَ . [6]
سپس سوره از قرآن می گوید که از منبع آگاهی و حکمت، از دانش و سنجش، تلقی شده و به دست رسیده، که آنچه را می داند نمی گوید، بل از آنچه لازم است و سازنده خبر می آورد . از موسی که درآن بیابان ترس و حیرت و سرگردانی و گم شدن و در بیراهه ماندن و سرما و سردی، آتشی را می بیند و به آتش می رسد و به جای حرارت و راه، صدایی می شنود و خدا را، خدای عزیز و نیرومند و حکیم و حسابگر را می شناسد و با دست روشنگر و دست حیات بخش، حتی با چوبهای مرده به سوی فرعون می آید ولی آنها رو برمی گردانند و با وجود یقین انکار می کنند. و عامل این انکار یکی تجاوز طلبی و ظلم و دیگر برتری طلبی و قدرت خواهی است: وَجَحَدُوا بِها وَ اسْتَیقَنَتْها أَنْفُسُهُم، ظُلْماً و عُلُوّاً. [7]
راستی کسانی که برای خود رؤیاها را و قدرت طلبیها را حاکم کرده اند، اینها حتی از یقین و شناخت خویش بهره نمی برند. کسانی که برای خود، خطهایی کشیده اند و راههایی مشخص کرده اند، ولایت اللَّه را تحمل ندارند.
در نجف آن وقت که بیش از یک قلعه و آب شور و وادی گرم چیزی نداشت و در آن وقت که جایگاه عابدها و از دنیا گذشته ها و دست شسته ها بود، کسانی جمع بودند که از خود می پرسیدند: چه شده با اینکه ما به اندازهی یاوران امام هستیم و سر بر فرمانیم و به این گوشه گلیم انداخته ایم، امام خروج نمی کند و ظاهر نمی شود؟
این مسأله، رفته رفته جا باز کرد و ذهنها را گرفت و آنها را به جواب خواهی کشاند و این بود که کسانی را از میان خود انتخاب کردند و از آنها هم یک نفر بیرون کشیدند و برای حل داستان روانه کردند.
این گل سر سبد، همین که از قلعه بیرون آمد و به وادی رسید، از کنار وادی، به خواب یا مکاشفه، دید که به شهری رسیده، پرسید و بدست آورد که شهر امام است. اشکش و شوقش و التهابش به جایی رسید که خود را نمی شناخت. اجازهاش نمی دادند تا آنکه اجازه بگیرند. بیچاره می تپید که مبادا راهش ندهند، ولی راهش دادند و اجازهی خدمت خواست، بارش دادند و به امام رسید، با شورها و گلایه ها و زمزمه ها و شوقها و از انتظارها و گفتن و از دوست به دوست نالیدن.
تفقدی دید و بشارت شنید که ظهور نزدیک است. در خانه ای منتظر ماند تا خبرش بدهند و راه بیفتد.
در این خانه برایش همسری انتخاب کردند، همسری که دریا را می مانست و آبشار را و نسیم را و طوفان را. دریا در چشمش و آبشار در گیسوانش و نسیم در حرکاتش و طوفان در عشقش.
انس گرفت و هنوز کام نگرفته، صدای شیپورها بلند شد و بر در کوبیدند که خواجه کی به در آید.
با التهاب، سرخورده بر در ایستاد و شنید که احضارش می کنند. گفت آمدم … هان آمدم … بروید که رسیدم.
به خانه درآمد که کام بگیرد و هنوز کام نگرفته بود و در آتش می سوخت که بر در کوبیدند که بر در دروازهایم و آماده، برخیز.
با زبان گره خورده گفت: بروید که گفتم می رسم.
و داخل شد و هنوز جز آتش و سوز چیزی نچشیده بود که دوباره به راهش انداختند و صدایش کردند. او خروشید که مگر امام، وقت شناس نیست؟! گفتم بروید می آیم.
این بگفت، خود را در میان وادی در کنار قلعه دید و دیگر هیچ . . .
راستی کسانی که برای خود به اندازهی نیم ساعت خط کشیده اند و برنامه گذاشته اند، نمی توانند ولایت اللَّه را تحمل کنند و این است که از یقینها و حتی انتظارهای خود هم چشم می پوشند تا چه رسد به فرعونهایی که تمام تاریخ را برای خود خط کشی کرده اند و با آرزوها، خودشان را بسته اند و حتی به ظلم و علو هم رسیده اند، که اینها با ولایت حق چه می کنند و هدی را چگونه تحمل خواهند کرد و چگونه ایمان خواهند آورد.
کسانی که شغل ثابتی برای خود دارند، نمی توانند دستورهای تغییر دهنده را بپذیرند.
باید با نقش ثابت و بدون هیچ گونه پیش جستن و شغل ثابت گرفتن، آماده ی دستور بود و مهمترها را مشخص کرد تا بتوان ولایت را پذیرفت.
و نکتهای که در همین سوره مطرح می شود این است، کسانی که به خاطر ظلم و علو از یقین خود فاصله گرفته اند و چشم پوشیدند و انکار کردند، همینها با همین ظلم از آنچه که خواسته اند محروم می مانند: فَتِلْک بُیوتُهُمْ خاوِیهٌ بِما ظَلَمُوا. [8]
کمْ تَرَکوا مِنْ جَنَّاتٍ وَ عُیونٍ و زُرُوعٍ وَ مَقامٍ کریمٍ. [9]
و این است که ستمگرها دور می شوند و حتی از خواسته هاشان می مانند، که: فَبُعْداً لِلْقَومِ الظّالِمِین . [10]
آخر این پیداست، کسانی می توانند گرداننده باشند که در گردونه نباشند و کسانی می توانند از دنیا بهره بگیرند و بر دنیا حاکم باشند که از دنیا بزرگتر شده باشند و از دنیا بیرون آمده باشند وگرنه کف موج، حاکم دریا نیست که بازیچه ی نسیمهاست: فَجَعَلْناهُم غُثاءً. [11] اینها، این ظالمها که به خاطر رسیدن به خواسته ها، به تجاوزها گردن گذاشته اند، همچون کفی بر ساحل، زق زق می زنند و می ترکند و فقط از آن همه قدرت و هیمنه و تفرعن، حدیثی می ماند: فَجَعَلْناهُمْ أَحادِیث. [12] ما آنهارا به حرفها تبدیل کردیم؛ احادیث.
این فرعون بود که سر بر کشید و کافر شد و از یقین، آن هم یقینی که با سختی به آن رسیده بود ـ اسْتَیقَنَتْها ـ چشم پوشید و این هم سلیمان داود است که به آگاهی رسید و به مقام حمد دست زد و آنچه را که از اللَّه بود برای او گذاشت و از خود او طلب و تقاضای شکر و صلاح کرد، آن هم هنگامی که با آن همه قدرت، از دهان مورچه ای خودش را شنیده بود.
این هم داستان سلیمان است که با آن همه قدرت و استیلا در آن وسعت و عظمت از اصلاح چشم نپوشید و تنها صالح نماند که به دیگران پرداخت و آنها را که برای خورشیدها سر می ساییدند به اسلام خواند و به تسلیم در برابر حاکم هستی دعوت کرد.
و آن هم داستان اینهاست که برای سلیمان تسلیم می شوند، ولی معبودهایی دیگر جلوگیر ایمانشان است، تا آنجا که بر سلیمان وارد می شوند و کاخ بلور را دریاچه خیال می کنند و لباس را از ساقها کنار می زنند که از آب بگذرند و می شنوند که این کاخ از بلورها ساخته شده و این است که ضربه می خورند و به ظلم خویش پی می برند و با سلیمان برای خدای سلیمان و خدای هستی تسلیم می شوند و از تسلیم سلیمان بیرون می آیند و به این تسلیم راه می یابند: أَسْلَمْتُ مَعَ سُلِیمانَ للَّهرَبِّ الْعالَمِین[13] .
و این هم داستان صالح و ثمود است که به آنها مهربان است و برادر آنهاست: أخاهُمْ صالِحاً[14].
و آن را به عبودیت اللَّه می خواند و آنها پس از تبین، دو جبهه می شوند و ضرورتا درگیر می شوند: فإِذا هُمْ فَریقان و این دوگانگی به درگیری می انجامد: یخْتَصِمُون[15].
سه مرحله همیشه در پیش است:
1. تبیین و روشنگری،
2. صف و جبهه بندی،
3. درگیری و قتال.
و نتیجه ی درگیری، نابودی آنهایی است که از نظام چشم پوشیده اند و با مکر و فریب می خواستند در برابر نظام حاکم بر هستی سرکشی کنند. و این است که در برابر این نقشه ی حاکم از پای می افتند و نابود می شوند. و این هم خانه های آنهاست که با ظلمشان و ستمشان بر خاک نشسته و این هم آیه ها و نشانه ها و درسهایی دارد برای آنهایی که آگاه می شوند.
وآنهم لوط بود که در برابر تجاوز لذت و فاحشه، بپا ایستاد و آنها را به محاکمه کشید: أئنَّکم لَتَأْتُونَ الرِّجال. [16]
و آنها برای تبعیدش کمر بستند أخْرِجُوا آلَ لُوطٍ[17].
و نجاتش دادیم و باران مرگ را بر آنها ریختیم و این باران که بر آگاهی یافته ها میریخت باران بدی بود؛ باران مرگ بود و باران سنگ.
و این نظام و مرصاد و سنت اوست که جلوگیر مفسدها و تجاوز کارهاست؛ قُلْ الحَمْدُ للَّه. بگو سپاسها برای اوست که چنین پاکسازی می کند؛ و سلامٌ عَلی عِبادِهِ الَّذینَ اصْطَفی [18].
و سلام و امن برای عبدهایی است که او را حاکم گرفتند و او انتخابشان کرد.
پس از این داستانها از ایمان و کفر، پس از داستانها از قدرت پرستی فرعون و خورشید پرستی سباء و خودپرستی ثمود و لذت پرستی قوم لوط، پس از این داستانها از مبعودهای گوناگون که جز مرگ و نیستی برای عابدهای خویش هدیه ای ندارند، مقایسه معبودها شروع می شود، آللَّه خیرٌ أمَّا یشْرِکون [19]،
که کدام خوبتر است؟ خدا یا آنچه که آنها شریک گرفته اند و در برابر خدا گذاشته اند.
او که آسمان و زمین را آفرید و از آسمان آب فرو ریخت و باغهای شاداب را رویاند؛ باغهایی که شما حتی یک درختش را نمی توانستید برویانید. ءَ اله مَعَ اللَّه، آیا با او شریکی هست؟
و این مقطع، مدام تکرار می شود.
و جواب اینکه، این شرکها از تجاوزها مایه می گیرد؛ بَلْ هُمْ قَومٌ یعْدِلُون[20].
و جواب اینکه، این شرکها از جهل ها مایه می گیرد. بَلْ اکثَرُهُمْ لایعْلَمُون[21].
و جواب اینکه، این شرکها از غفلتها، پس از آگاهی مایه می گیرد؛ قَلیلًا مّاتَذَکرُون [22]
ظلم و جهل و غفلت، این سه عامل شرک هستند. شرک و شریک کردن معبودها و خدایانی که اگر چه لذت می دهند و ارضا می کنند، ولی نه تمامی وجود انسان را، که آنها در برابر آنچه می دهند بیشتر مصرف می کنند و از انسان می ربایند . خشنودی ما از آنها به خاطر این است که حساب نمی کنیم چه از دست می دهیم، در حالی که خسارت تنها با ثروت و قدرت و لذت، حساب نمی شود که انسان خودش در این وسط باید حساب شود، که سرمایه های او هم نمودار کننده سود و زیان او هستند.
انسان تجاوز کار آزاد و انسان جاهل و بیخبر از عظمت خویش و انسان غافل از این آگاهی، به این بتها و معبودها دل می بندد و با آنها خود را فریب می دهد و گول می زند؛ معبودهایی که پست هستند و در مقایسه با خدا، چیزی ندارند؛ تَعالی اللَّهُ عَمَّا یشْرِکون[23].
و گذشته از این دلیلی بر شرک ندارند؛ قُلْ هاتُوا بُرْهانَکم. [24]
و محکوم او هستند و از نظامهای پنهان و حاکم بر هستی بیخبر هستند؛ لایعْلَمُ مَنْ فِی السَّمواتِ وَ الأَرْضِ الغَیبَ. [25]
می بینیم در این فرازها پس از مقایسه، از دو راه دیگر استفاده می شود، پس از تَعالی اللَّهُ عَمَّا یشْرِکون و نشان دادن برتری او، از دو راه دیگر استفاده می شود:
یک: اینکه، تنها از یک طرف احتیاج به برهان نیست که اینها هم خود برهان می خواهند و نفی و اثبات هر دو طرف، احتیاج به دلیل دارد.
من با کسانی برخورد کرده ام که اینها پیش از طرح مسأله ی انسان و جهان و خلقت به حل مسأله یعنی خدا رسیده بودند و آن را پوچ و بی حاصل دیده بودند و مدام دنبال دلیلی برای اثبات خدا می گشتند و نمی خواستند دیگر با سبزه ها و گلها و ابرها و آسمانها و خورشید، با همان راههای پیشنهادی و کتابی مسأله را حل کنند.
اینها در این حالت غیر طبیعی، بر فرض هزار استدلال هم ببینند آن را هضم نمی کنند و نمی پذیرند. و این است که باید از آنها دلیل خواست تا آنها شروع کنند و در این شروع با مسائل و حل آنها آشنا شوند. این نکته که در این آیه مطرح است، دلیل خواهی و استیضاح این دسته است که خود به دلیلی قانع نمی شوند و مدام از تو دلیل می خواهند: قُلْ هاتُوا بُرْهانَکمْ إِنْ کنْتُمْ صادِقِین .
دو: پس از این مرحله، از محکوم بودم و محدود بودن تمام هستی سخن به میان می آید، قُلْ لایعْلَمُ مَنْ فِی السّمواتِ وَ الأَرْضِ الغَیبَ إلَّااللَّه .
تمام هستی از ملک تا ملکوت تا ملک نمی توانند مساوی با اللَّه باشند، که جز اینها مالکی می خواهیم که به این همه احاطه دارد و بر این همه آگاه است.
جهان جز حرکت نیست و حرکت لازمه اش ترکیب و حدود است و در مرکب نمی توان مبدء را پذیرفت و بیرون از جهان، بیرون از حدود و ماهیات، ناچار وجودی بدون ترکیب و بدون نیاز و نامحدود و در نتیجه بی مانند کشف می شود.
و این اوست که مرا به خودم نشان داده و هستی را آشکار کرده است.
و او گواه هستی و جهان است و او نور هستی و روشنگر وجود اینهاست.
اصلًا با اوست که اینها مشخص می شوند، پس چگونه اینها روشنگر او و نشان دهندهی او خواهند بود.
در سوره ی ابراهیم مشخص شد که آنچه ما در نظر می آوریم خودش فقر است و نیاز است و در آنجا نمی توان ایستاد و به آن نمی توان دلخوش شد. نفس، خلق، دنیا، شیطان، معبودهایی هستند که ما به آنها روی می آوریم و آنها را در برابر اللَّه می گذاریم و از او چشم می پوشیم.
در این سوره توضیح این نکته آمد که عامل این شرکها، تجاوز و جهل و غفلت انسان است.
و این بتها هیچ ندارند و مالک هیچ نیستند و اوست که از راه طبیعت و خلقت پدیده ها و ارتباط آنها می توانی او را ببینی و از راه فطرت و درون، آنهم در لحظه های ترس و هراس و اضطرار و تنهایی می توانی مشاهده اش کنی. أمَّنْ یجِیبُ المُضْطَرَّ إِذا دَعَاهُ و یکشِفُ السُّوءَ. [26]
و پس از این شهود و دیدار، می یابی که او بالاتر از تمام بتهاست و حاکم بر آنهاست، تَعالی اللَّهُ عَمَّا یشْرِکون. [27]
و اینها مالک هیچ نیستند، ما یمْلِکونَ مِنْ قِطْمیر. [28]
حتی به اندازه ی پوسته ی شکم خرما و تراشه ی میان دانهی آن مالک نیستند، نه می شنوند و نمی توانند یا نمی خواهند و یا نمی توانند. إِنَّ الَّذینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ مایمْلِکونَ مِنْ قِطْمِیر إِنْ تَدْعُوهُمْ لایسْمَعُوا دُعائَکمْ و لَو سَمِعُوا مَااسْتَجابُوا لَکم. [29]
و گذشته از این همه در برابر سعی شما و شرک شما چیزی ندارند و کاری نمی کنند. وَیوْمَ القِیامَهِ یکفُرُونَ بِشِرْککمْ. در آن روز از شرکهای شما چشم می پوشند.
وَ لاینَبِّئُک مِثْلُ خَبِیرٍ. [30]
کسی مثل آگاه، تو را خبر نمی دهد.
و در سوره عنکبوت هم نشان می دهد کسانی که جز اللَّه تکیه گاهی گرفته اند، تکیه گاهشان به جایی بسته نیست و استوار نیست. مَثَلُ الذَّینَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ أَوثاناً کمَثَلِ العَنْکبُوتِ اتَّخَذَتْ بَیتاً و إِنَّ أَوْهَنَّ البُیوتِ لَبَیتُ العَنْکبُوتِ لَو کانُوا یعْلَمُونَ. [31]
داستان آنهایی که جز خدا تکیه گاهی گرفته اند همچون داستان عنکبوت است که برای خودش تکیه گاه و خانه ای گرفته است. سستترین خانه ها، خانهی عنکبوت است. کاش می دانستند.
این قرآن است که انسان را با معبودهایش مقایسه می کند و ارزش و قدرش را نشانش می دهد که: أَتَعْبُدُونَ ما تَنْحِتُونَ. آیا آنچه که ساخته ی خود توست و حتی به خاطر توست می پرستی.
و باز این قرآن است که این معبودها را با خدا مقایسه می کند و تو را به چهار تکبیر که در اذان می گویی می کشاند. تو خدا را از هوسهای خودت، از جلوه های دنیا و از حرفهای خلق و از وسوسه های شیطان بالاتر می بینی و به او روی می آوری و به شهادت توحید می رسی و او را حاکم می گیری.
پس از این تکبیرها، نوبت شهادتهاست؛ شهادت به حاکمیت اللَّه و در نتیجه شهادت به رسالت و ولایت. هنگامی که اللَّه حاکم بود، برای یافتن حکم او، رسالت مطرح می شود و ولایت پیش می آید.
این مقایسه ها و تکبیرها، تو را به شهادت توحید و رسالت می رساند.
و تو همراه این مقایسه و تکبیر و شهادت، دیگر نمی توانی سستی کنی و خودت را رها کنی که به خودت نهیب می زنی؛
حَی علی الصَّلوه، حَی علی الفَلاح، حَی علی خَیرِ الْعَمَل .
صلوه، ذکر و یاد آوری این جریانی است که تو آن را پشت سرگذاشته ای.
و همراه این جریان و شهادت و این ذکر و یادآوری، زمینه ی فلاح و رویش تو فراهم می شود و برای بهترین کارها زنده می شوی.
پس از این آمادگی و پس از این جریان و رویش باز نوبت دو تا تکبیر است، که تو در برابر عملها و حالتهایت باید داشته باشی: اسیر عملها و وابسته ی حالتهای خوبت نشوی و در اینجا نمانی.
و آنگاه نوبت توحید است، نه شهادت بر توحید، که تو پس از آن شهادت و حرکتها و حالتها، باز در هیچ جا نمانده ای، حتی در شهادت و این اصل را از دست نداده ای، لا إِلهَ إِلَّا اللَّه.
این تکبیرها و شهادتها و تمرینها، با صلوه و فلاح و بهترین عملها، تو را برای توحید آماده می سازد؛ توحیدی که حتی حالتها و حرکتهای بزرگ تو را از چشمت می اندازد و آرامت نمی گذارد.
این جریان که در اذان دنبال می شود، جریان دقیقی است که می تواند راهنمای کسانی باشد که می پرسند: از کجا آغاز کنیم؟ آغاز راه مقایسه است و تکبیر و شهادت توحید و شهادت رسالت و ولایت و عمل و آزادی از حالتها و عملها و در نهایتِ حرکت، خودِ توحید و لا إِلهَ إِلَّا اللَّه.
آللَّهُ خَیرٌ أَمَّا یشْرِکونَ؟
من هماندم که وضو ساختم از چشمه ی عشق.
چهار تکبیر زدم یکسره بر هر چه که هست. [32]
[1]. نمل ، 59
[2]. نمل ، 60
[3]. نمل ، 55 .
[4]. نمل ، 62 .
[5]. صراط ، صص 52 ـ 51 .
[6]. نمل ، 5 .
[7]. نمل، 14 .
[8]. نمل ، 52.
[9]. دخان ، 26 .
[10]. مؤمنون ، 41 .
[11]. همان .
[12]. همان ، 23
[13]. نمل ، 44 .
[14]. همان ، 45 .
[15]. همان .
[16]. نمل ، 55 .
[17]. همان ، 56 .
[18]. همان ، 59 .
[19]. همان ، 55 .
[20]. همان ، 60 .
[21]. همان ، 61 .
[22]. همان ، 62 .
[23]. همان ، 63 .
[24]. همان ، 64 .
[25]. همان ، 65 .
[26]. نمل ، 62 .
[27]. همان ، 63 .
[28]. فاطر ، 13 و 14 .
[29]. همان
[30]. همان ، 14 .
[31]. عنکبوت ، 41 .
[32]. صراط / صص 66 ـ 53 .