2 ـ مراحل عبودیت و سلوک
در قرآن سخن از عبد مؤمن ، عبد صالح ، عبد مُخلِص و عبد مُخلَص آمده است و این خود نشانی است بر آنکه در تمامی مراحل ایمان ، صلاح و اخلاص چه با دست عبد ( مخلِص ) و چه با دست خدا ( مخلَص ) حدی از عبودیت نهفته است، تا آنجا که عبد از تمامی شرکها خلاص شود ، آن هم نه با دست خودش که باز خودش در میان باشد ، بل با دست خدا و بلای او که دیگر هیچ کس جز او در این وجود حکومت ندارد و هیچ چیز جز امر او در این روح موجی برنمیانگیزد ، که قلب او در میان دستهای خداست و دل او عرش حکومت اوست . «قلب المؤمن عرش الرحمن»[1] در این شبستان جز چراغ حکم او نیست . آنچه این دل خسته را روشن میکند فقط امر اوست و اشاره اوست ، در میان این همه جاذبهها ، آنچه او را میکشد ، جذبه محبت اوست و در کنار زمزمهها یا آنچه در گوش او مینشیند ، زمزمه مناجات اوست ؛ که عبد پس از تلاشها و مناجاتهایی که با خدا دارد و پس از ارتباط هایی که با خدا برقرار میکند به آنجا میرسد که خدا به مناجات او و نجوای او رو میآورد که : لله عبادٌ ناجاهم فی فکرهم و کلمهم فی ذات عقولهم[2]و[3]
در واقع عبودیت در طی مراحلی تحقق پیدا میکند و گام به گام به سمت خلوص بیشتر پیش میرود . تمامی مراحل خلوت و توجه ، فکر و شناخت معبودها ، عقل و سنجش آنها ، عشق و ایمان و انتخاب ، جهاد و مبارزه ، بلا و ضربهها ، عجز و اضطرار ، اعتصام و استعانت ، گامها و مراحلی هستند تا به عبودیتی رسید که هدف آفرینش انسان است که : ما خلقت الجن والانس الا لیعبدون عبودیتی که نقش آدمی است در هستی و میراث انبیاء است و مقدمه رسالت و ملاک گزینش انبیاء که : أشهد أن محمداً عبده ورسوله .
هدف دین و آفرینش همین عبودیت است نه حتی یقین و شهود . [4] این همان بار امانتی است که آدمی بر دوش گرفت و بسیاری از به مقصد رساندن آن بازماندند . هدف و غرض از خلقت به خدا بازنمیگردد که او احاطه دارد و نامحدود است، بل به خلق بازمی گردد که اینها از عبودیت حق بهرهمند میشوند و پر میگردند و از دست نمیروند ، در حالی که در ارتباط با دیگرانی که محتاج و محدود هستند و مثل او هستند خالی میشوند و کم میآورند . هنگامی که ما رجحان خلقت و آفرینش را فهمیدیم ، این خلقتِ راجح، محتاج هدفی است که با ترکیب و خلقت او هماهنگ باشد و او را سرشار کند . این هدف ، عبودیت خداست که عبد در مراحل عبودیت به شئون الهی میرسد و از آنچه که خدا دارد بهرهمند میگردد . [5]
اما همچنان که آمد این عبودیت مراحلی دارد . سالک از همان لحظه که به خود میآید و عبودیت خدا را بر عبودیت نفس و خلق و دنیا و شیطان ترجیح میدهد ، با عبودیت حق همراه است ، اما وجود سالک هنوز با شرکها و ناخالصیهایی همراه است و چه بسا در طول مسیر و در کنار حوادث و سختیهای راه از رفتن بازماند و به سوی خدا بازنگردد . بر اوست که گام به گام پیش رود ، بکوشد و بکوشد ، با موانع و آفات درگیر شود و با گامهای هدایت حق و شکر و بلا ، از مراحل گونه گون عبودیت بگذرد به خلوص و اخلاص برسد و از آنان گردد که خدا دلهای آنها را به دست میگیرد و مباشر دلهای آنها میشود ، چه در دل ایشان متاعی است گرانبها ، خوف و رجا و عشق و طلبی است که خداوند به خاطر آن ، این دل را پاسدار میشود و نگهدار میگردد، همچنان که یوسف (ع) به خاطر متاعی که در دل برادرش بود او را برداشت و نگه داشت که: معاذ الله أن نأخذ إلا من وجدنا متاعنا عنده[6] .
بر اساس آموزههای مرحوم شیخ از دو منظر که هر دو در نهایت یک سخن دارند و یک داعیه و مبدع یک طرحند میتوان به مراحل مختلف سلوک و عبودیت نگریست .
1 ـ نگاه اول .
از این منظر مراحل سلوک عبارتند از :
خلوت و توجه ؛
فکر و شناخت معبودها ؛
عقل و سنجش ؛
انتخاب و عشق و ایمان ؛
جهاد و مبارزه ؛
بلا و ضربهها ؛
عجز و اضطرار ؛
اعتصام و استعانت
الف ) خلوت و توجه :
خلوت و تنهایی و به خود اندیشیدن و بر گذشته خویش نظارت داشتن ، نخستین گام است .
سالک در این خلوت میباید به :
1 ـ خود اندیشید ؛
2 ـ عمری که از دست رفته است ؛
3 ـ آیندهای که در پیش روی است ؛
4 ـ و مرگ که به ناخواه در زمانی نامعلوم گریبانگیر او خواهد شد .
او در خلوت خویش مییابد که در ابتذال زندگی و تکرار مکررات و دایرهای بیسرانجام گرفتار آمده است. در این مرحله و در همین خلوت و تنهایی با خویش و با همین نظارتهاست که میل رفتن در وجودش جوانه میزند و زمینه ارزیابیهای عمیقتر و ژرفتر در او آماده میگردد و سؤالهایی را که شاید پیشتر از آنان میگریخت ، صمیمی و بیریا احساس میکند و میاندیشد و میاندیشد به معبودها و معشوقهایی که او را به خویش خواندهاند و زندگی او را بلعیدهاند .
2 ـ شناخت معبودها
ذکر این نکته ضروری است که ما عاشق آفریده شده ایم و نه تنها عشق را که حرکت را که فعالیت را با خود داریم . خداوند انسان را عاشق آفریده است ، اما انتخاب معشوق به عهده خود اوست . عشق همیشه با انسان هست ، آنچه جابجا میگردد ، معشوق و محبوب است . در فاصله تولد تا مرگ ، عشق همیشه جاری است و حرکت همیشه برپاست ، ما نمیتوانیم از آنها جدا شویم که اینها در ساخت ما ، در ترکیب ما حضور دارند . ما تنها میتوانیم خودمان را با معشوقهایمان مقایسه کنیم و میتوانیم معشوقهایمان را با یکدیگر مقایسه کنیم و با این دو سنجش ، عشقهامان را رهبری کنیم و معشوقهایمان را انتخاب نماییم . [7]
زمانی که سالک در این خلوت با سکوتی که همیشه در غوغای زندگی از آن گریخته بود ، دریافت که حرکت در بافت و ساخت اوست و او را چارهای جز حرکت و رفتن نیست ، زمینه ارزیابی در او آماده میگردد. انسان و جهان به صورتی عمیقتر برای او مطرح میگردد و او میتواند سؤالهایی را که از آنها میگریخت ، صمیمی احساس کند و برای جوابها و توضیحها زمینه بسازد ؛ او میتواند خود را ببیند ، با تمامی حالتهایی که بر او هجوم میآورند و حرکتهایی که از این حالت برمیخیزند . میتواند آدمها را ببیند با تمامی تأثیرهایی که بر او دارند و عکسالعملهایی که در برابرشان دارند . میتوانی پدیده ها را ببینی، با تمامی جلوه هایی که دارند و تفاوتها و اختلافهایی که از خود نشان میدهند.
پیش از این خلوت و سکوت، ما از این پدیده ها و آدمها و حالتهای خودمان، احساسی نداریم و یا از این احساس، غافل هستیم. آنها را بررسی نمی کنیم و از آنها عبور نمی نماییم. عبرت نداریم. در همان سطح می مانیم. این قرآن است که می خواهد فکر ما را کمک کند، تا از این دیوارها بگذریم و از محدوده ها بیرون بیاییم. این قرآن است که خدا را در تمامی بتهای تو نشان می دهد و از تمامی جهان که دیوار چشم تو هستند، برای تو آیه می سازد و پیام در می آورد، چون واقعیت و پیام چنان درهم گره خوردهاند که از تمامی جهان آیه بر جای مانده است . [8]
ابر و باد و مه خورشید و فلک، حرف دارند. و این حرفها را کسی می شنود که با این خلوت و سکوت همراه شده. چون این خلوت به غار پناهنده شدن و بازی درآوردن نیست، که تو حتی در جمع می توانی خلوتی داشته باشی و در خلوت می شود که مشغول خیالها باشی.
عظمت قرآن در همین است که از ساده ترین مسائل، از بیحرفترین پدیده ها، برای تو حرف بیرون می آورد و پیغام می گذارد.
در سوره ی ابراهیم که فکر ما را کمک می کند تا حضور او را در تمامی آیه ها ببینیم، ما با آیه هایی روبرو هستیم که او را در تمامی زندگی ما جای می دهد. از آنجا که ما سطحی می گذریم و خلوتی و عمقی نداریم، اینها برایمان عادی است، برایمان تازگی ندارد. ولی هنگامی که دقت می کنیم، به زحمت می افتیم. آیه ها می گویند، این آب که تو نوشیدی و سیراب شدی، این آتش که تو را سوزاند، این کشتی که تو را راه برد، اینها را، این سیرابی و سوزش و بردن را، همه اش را من کرده ام.
ابراهیم است که می گوید: هُوَ یطْعِمُنی وَیسْقین وَ اذَا مَرِضْتُ فَهُوَ یشْفین .
سیراب شدن و سیر شدن و سلامتی یافتن را از او می بیند.
تو می شنوی که خدا همه ی هستی را پرکرده تا آنجا که جایی برای کسی و چیزی نیست.
در سوره ابراهیم می خواهد تو را از ظلمتها به صراط بکشاند؛ به صراط عزیزی که ذلیل قدرتش نیست و حمیدی که جلوگیر بخشش و عطایش. عزیزی که هستی از اوست. حمیدی که هستی را به پای انسان ریخت؛ لَهُ مَا فِی السَّمواتِ وَمَا فِی الْارْضِ .
ما عمق این ادعا را نمی فهمیم و این است که می خوانیم و قبول می کنیم، ولی در عمل به این فهم و قبول شهادت نمی دهیم و تسلیم نمی شویم و کافر هستیم. و این است که رنج می بریم و از اینها بهره برنمی داریم و محدودها را بر ادامه ی خودمان ترجیح می دهیم: یسْتَحِبُّونَ الْحَیوهَ الدُّنْیا عَلَی الْآخِرَهِ. و به همین خاطر سنگ راه او می شویم و مانع و جلوگیر دیگران: وَیصُدُّونَ عَنْ سَبیلِ اللَّهِ وَیبْغُونَهَا عِوَجاً .
اینها که چشم پوشیده اند و هستی را از او ندیده اند و این محدوده ها را انتخاب کرده اند و ادامه ی خود را فراموش کرده اند و سنگ راه خدا شده اند و بر سر راه او نشسته اند، اینها سخت گم شده اند و در جایگاهی دور، خود را گم کرده اند. و این است که برای پیدا کردن خودشان و در برابر حرکت و فعالیتشان رسولها را می فرستیم تا با زبان خودشان به آنها بگویند و راهشان را روشن کنند[9] .
درس قرآن است که عظمتها تو را فریب ندهد و حقارتها تو را نرماند، که یک گندم هنگامی که هماهنگ با نظام در جای خود می نشیند، سنبله می شود و هفتصد برابر دانه می آورد و یک انبار گندم هنگامی که در کناری ماند و بر سطح لغزید، فقط خوراک سوسکهاست و چیزی نمی گذرد که فضله هایش را هم نمی بینی.
داستان آنها که از او چشم پوشیدند و وحی او را ندیده گرفتند و در سطح لغزیدند و با نظام و سنت و مرصاد هماهنگ نشدند، کارهاشان اگر به بزرگی تاریخ است، همچون خاکستری خواهد بود در باد، در روز طوفان. چه باقی می ماند؟ لا یقدِرونَ مِمّا کسَبوا علی شَیءٍ ذلِک هُوَالضَّلالُ البَعید. ضَرَبَ اللَّه مَثلًا کلمهً طیبهً.
آنها که خود را نکاشته اند و ریشه ها را از خاک بیرون برده اند، قراری نخواهند داشت. اما آنها که هماهنگند، چون درخت به فلاح، به رویش می رسند و بال می گسترند و آسمانها را در قلمرو خود می کشند و فرشته ها را میوه می دهند و بهره می رسانند: أَصلُها ثابِتٌ وَ فَرعُها فی السَّماءِ تُؤتی أُکلَها کلَّ حینٍ.
اینها ثبات دارند و قرار گرفته اند که ریشه دارند و این خداست که به آنها ثبات می دهد، همچون ابراهیمی که فرزندش را در آن بیابان پرورید و آرام بود.
آیهها در تمام سوره با هم مربوط هستند و هماهنگ هستند و نشان می دهند که چشم پوشی و کفر چگونه نعمتها را به بنبست می رساند و نه تنها خودشان که دیگران را هم به نابودی می کشند: أحَلُّوا قَومَهُم دارَ البَوار.
و نشان می دهد که اینها ثباتی ندارند و همچون خاکستری در باد هستند و همچون درختی بر سطح خاک. مَثَلُ کلِمَهٍ خَبیثَهٍ کشَجَرَهٍ خَبیثَهٍ.
اما آنها که ریشه پیدا کرده اند و به ثبات رسیده اند، هیچ طوفانی آنها را نمی لرزاند، که وظیفه ها آنها را به امن رسانده و امان داده است: مَثَلُ کلِمَهٍ طَیبَهٍ . . .
در این سوره با آیه هایی روبرو هستیم که او را در تمام زندگی جای می دهد. از آنجا که ما سطحی می گذریم، برایمان تازگی ندارد، ولی هنگامی که دقت می کنیم می بینیم او می گوید: این آب که تو نوشیدی و سیراب شدی، این آتش که تو را سوزاند، این کشتی که تو را راه برد، اینها را هم من قرار دادهام.
هوَ یطْعِمُنی و یسقِینِ اذا مَرِضتُ فَهُوَ یشفِینِ
از این ابراهیم است که اینگونه او را می بیند .
با این سبک تو می بینی که خدا همه ی هستی را پر کرده و دیگر جایی برای کسی و چیزی نیست. این ماشین را تو ساخته ای، این کشتی را تو به روی آب انداخته ای، او می گوید من آفریدم و من به روی آب کشیدم: و یخْلُقُ ما لاتَعْلَمُونَ. [10]
ما از بس خودمان را پیچیده ام و به بتها و حجابها چشم دوخته ایم، او می خواهد خودش را نشان بدهد، که من هستم، که جلوه کرده ام و تو هستی که در جلوه ها مانده ای و آنها را بت ساخته ای و در آن محدوده ها مانده ای، راه بیفت. این شیرهای آب، اگر منبعها نبودند آبی به تو نمی دادند و جز قرقر و بادگلو چیزی نداشتند و این اوست که منبعهارا سرشار کرده است: إنْ مِنْ شَیءٍ الّا عِندنا خَزائِنُه . . .
کاری که قرآن در رابطه با فکر ما دارد همین نکته است که او را در تمامی بتهای ما و حجابهای ما نشان بدهد، که تو با او پیوند بخوری و از محدودها بیرون بیایی[11] .
در این مرحله از فکر و شناخت معبودها، تو تمام واسطه ها را می بینی که کاری در دست ندارند و پایشان به جایی بند نیست. با این جریان می یابی که حاکم و مالک هستی اوست، در نتیجه در پدیده ها از فرعون و پدر و مادر گرفته تا قدرتها و ثروتها، تا آسمان و زمین و خورشید و ستاره ها، نمی توانی بمانی.
همان طور که در نظام هستی و ملکوت، نمیتوانی متوقف شوی.
همان طور که در فرشته ها و مَلَک نمی مانی.
با این خط فکری، تو از تمام هستی عبور می کنی و او را می یابی. در علیتها و پیوستگیها و نظام هم نمی مانی و او را دست بسته ی نظام نمی شناسی.
با تمام وسیله ها مغرور نمی شوی و بدون هر گونه وسیله، مأیوس نمی گردی، که او از وسیله ها، وسیله ساخته و علیت و پیوستگی را به هم پیوسته است.
اکنون معجزات برای تو طبیعی می شوند و ثبات و أمن و توکل بر وسیله ساز، در تو شکل می گیرد. و این مجموعه جریانی است که تو باید طی کنی و از بند واسطه ها بیرون بیایی. واسطه هایی که خیال می کنی کارگزار تو هستند . [12]
به کارمان، به شغلمان، به ماشین و دستگاهمان دل بسته ایم و آن را حاکم گرفته ایم و مدار زندگی ما و محور تمام کارهای ما شده اند.
ما معبودهایی داریم که حرکتها و حالتهای ما را کم و زیاد می کنند و در ما اثر می گذارند. به ما امید می دهند و یا ما را می ترسانند، شاد می کنند و یا اندوهگین می سازنند. خسته می کنند و یا به شور و شوق می کشانند.
مرحله ی اول، مرحله ی فکر است و شناخت این معبودها. آنچه که در ما اثر می گذارد و ما را به راه می اندازد، باید اینها را مشخص کرد و نوشت.
پول، عنوان، زیباییها، قدرتها، تشویقها و تهدیدها و هزار عامل دیگر در ما مؤثر هستند.
اینها را جمع می کنیم سپس تنظیم می کنیم و دسته بندی می نماییم که این همه بت و این همه معبود چند دسته هستند.
در آیه ها می بینیم که این بتها گاهی هوی و نفس ما هستند، که می گوید: أَرَأَیتَ مَنْ اتَّخَذَ الهَهُ هَواه. [13]
و گاهی قدرتها و طاغوتها و خلقی هستند که ما را به خویش می خوانند. عبدوا الطاغوت. [14] ان کان آباؤکم و ابناؤکم … [15]
و گاهی زیباییها و جلوه های دنیایی هستند که ما را اسیر می سازد.
الناس عبیدالدنیا. [16] و زُینَ للنّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ مِنَ النِّساءِ وَ البَنِینِ و القَناطِیرِ المُقَنطَرَهِ مِنَ الذَّهَبِ وَ الفِضَّهِ. [17]
و گاهی شیطانی است که وسوسه می کند، نفس را تحریک می نماید و دنیا را جلوه می دهد و تو را به هر طرف می کشاند و بنده می سازد. أَلَم أَعْهَدْ الَیکم یا بَنی آدم أَن لاتَعْبُدُوا الشِّیطان. [18]
اینها، بتها و معبودهایی هستند که در ما جریان گرفته اند و ما را به بند کشیده اند. اینها واسطه هایی هستند که ما را در خویش نگاه داشته اند.
با فکر و ارزیابی ما، اینها مشخص می شوند و شناسایی می گردند که چه می دهند و چه می گیرند و چه سود می رسانند و چه کم می کنند.
اینها آیه های خداست که تو را در این ارزیابی و شناسایی و سپس در مرحله ی سنجش و مقایسه، یعنی در دو مرحله ی فکر و عقل کمک کند تا به عشق خدا و ایمان و توحید برساند و در صراط مستقیم راه بیندازد.
این آیه ها، برای یادآوری تو، از خدا می گوید، از کارها و لطفهایش و از بتها می گوید و بیکاری و محکوم بودنشان.
خَلَقَ کلَ شَیءٍ فَقدَّرَهُ تقدیراً . [19]
خَلَقَ السّموات وَ الارضَ وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ و النُّور . [20]
یولِجُ الَّیلَ فی النَّهار و یولِجُ النَّهار فی ا
[1]. بحار الانوار ، ج 55 ، ص 39 .
[2]. نهج البلاغه صبحی صالح ، حکمت 289 .
[3]. تطهیر 2 ، ص 314 .
[4]. انسان در دو فصل ، ص 14 .
[5]. تطهیر 2 ، صص 14 ـ 313 .
[6]. یوسف / 79.
[7]. صراط ، صص 8 ـ 7 .
[8]. صراط ، صص 28 ـ 27 .
[9]. صراط ، صص 31 ـ 29 .
[10]. صراط ، صص 35 ـ 32 .
[11]. صراط ، ص 35.
[12]. همان ، صص 45 ـ 44 .
[13]. فرقان ، 43 .
[14]. مائده ، 60
[15]. توبه ، 24 .
[16]. تحف العقول ، ص 245 .
[17]. آل عمران ، 14 .
[18]. یس ، 60 .
[19]. فرقان ، 2 .
[20]. انعام ، 1 .