مفهوم اخبات
در لغت به زمین فراخ و پست، خَبْت می گویند. خبت به معنای «الْمُطْمَئِنُّ مِنَ الْارْضِ» هم آمده است؛ یعنی زمین آرام و مطمئن. در بعضی از کتابها، به زمینهای فراخ و دشتهای گسترده معنا کرده اند. «أَخْبَتَ» به معنای «قَصَدَ أَوْ نَزَلَ الْخَبْتَ» هم آمده است؛ یعنی اینکه قصد چنین سرزمینی را کرد و یا در چنین سرزمینی سُکنی گرفت.
«الْخَبِیت» به معنای چیزهای پست و فرومایه هم می آید. به حقیر و فرومایه نیز «خبیت» می گوید .
«أَخْبَتَ» با «الی» و «لام» متعدی می شود و در قرآن با هر دو آمده است:
«الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ وَ أَخْبَتُوا الی رَبِّهِمْ اولئِک اصْحابُ الْجَنَّهِ هُمْ فِیها خالِدُونَ»[1] ، «وَ لِیعْلَمَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّک فَیؤْمِنُوا بِهِ فَتُخْبِتَ لَهُ قُلُوبُهُم»[2].
«أَخْبَتَ» با «الی» معنای تواضع و خشوع و هبوط وذلت را دارد. و با «لام» معنای لینت و نرمش و پذیرش را دارد .
وقتی می گوییم: «أَخْبَتَ الی رَبِّهِم» منظور آن تواضع و پستی و ذلتی است که تو در برابر حق پیدا می کنی. اگر این معنا از ذلت تحقق پیدا کند، طبیعتاً زمینه برای ریزش فضل حق و بارور کردن عنایات او زیاد خواهد شد . در روایات آمده است که خداوند به موسی خطاب کرد: «یا موسی! می دانی من چرا تو را به عنوان کلیم خود انتخاب کرده ام؟ چون در چهره ها جستجو کردم و چهره ای آرامتر و نرمتر و ذلیل تر از چهره تو نیافتم. این بود که تو را انتخاب کردم.» این خداوند است که با موسی (ع) حرف می زند و به او می گوید: میدانی چرا تو را انتخاب کردم و با تو به حرف نشستم؟ چون متواضعتر از تو نیافتم.
گاهی وقتها حال و هوایی پیدا می کنیم و اهل نجوا و مناجات با خدا می شویم. در نماز یا در دعا توجهاتی می آید و با خدا حرف می زنیم و انس می گیریم و دردِ دل می کنیم. با او گفتگو می کنیم. حضور او، سمع او و شهادت او را احساس می کنیم، اما خدا بنده هایی دارد که نیمه شب آنها را بیدار می کند و خود با آنها به مناجات می نشیند و خود با آنها حرف می زند؛ «ما بَرِحَ للَّهِ عَزَّتْ آلاؤُهُ فِی الْبُرْهَهِ بَعْدَ الْبُرْهَهِ وَ فِی أَزْمانِ الْفَتَراتِ عِبادٌ ناجاهُمْ فِی فِکرِهِمْ وَ کلَّمَهُمْ فی ذاتِ عُقُولِهِم»[3].
او شروع میکند .
حال چه وقت او شروع می کند؟ وقتی که تو غرور پیدا کنی؟!
گاهی با حرف زدن با خدا، با دو قطره اشکی که از چشمان ما جاری می شود، می خواهیم به ما بهشت را بدهند و اسرافیل و عزراییل و میکاییل و جبراییل، چهار گوشه زندگی ما را بگیرند. یکی بچه ام را بزرگ کند. یکی نازم را بکشد و یکی هم … اینجاست که متوقع می شویم . یکی از گرفتاری هایی که در چنین سلوکی بعد از ریاضتها شکل می گیرد، اغترار و طلبکاری است؛ یعنی انسان از خدا متوقع و طلبکار می شود و خدا را بدهکار می داند. متوقع و منتظر است. و اینجاست که اگر دری هم به رویش باز کنند، جز اینکه دور شود، چیز دیگری برایش نخواهد بود.
در روایتی آمده است: من عبدم را شبی از شبها بیدار می کنم. او بلند می شود و با من مناجات می کند و انس می گیرد. کم کم از خودش، خوشش می آید و از حالتش لذت می برد. اینجاست که او را خواب می کنم. بیدار می شود، در حالی که نمازش قضا شده و از خود ناراحت و خشمگین است: «ماقِتٌ لِنَفْسِهِ زارِیءٌ عَلَیها»[4] . در این حالت است که آن بنده به من نزدیک شده و از خودش فاصله گرفته است.
ابتلای به حالت، ابتلای خیلی از خوبهاست؛ مخصوصاً آنهایی که دل خاشعی دارند و مخصوصاً وقتی که وجهه عاطفی هم پیدا میکنند، حالتها شدیداً آنها را مبتلا می کند.
ما محدودیم و محدودیتهای ما، باعث محرومیتهای ماست. همین که حالی پیدا می کنیم، غرورها می آید و همین که دری را به روی ما می بندند، مأیوس می شویم. اینها آفتهای ماست که در طاعت متوقّعیم و در معصیت ناامید؛ در حالی که مطلوبِ از طاعت و عصیان، انکسار است.
این دل شکسته است که محبوبیت دارد؛ «انَّ اللَّهَ یحِبُّ التَّوّابِینَ»[5] .
وقتی که او شروع به مناجات با من می کند و مرا کلیم خود می سازد، می گویم لابد کسی شده ام! و غرورها بالا می رود. گاهی معاشرت با اولیاء خدا که هیچ، با بنده ای از بنده های خدا، هزاران غرور در ما سبز می کند، که بله! ما با آقا بوده ایم !
اگر من صدای پرواز ملائک را شنیدم، اگر من چهره های ملائک را دیدم، باید به چنان ذلتی در باطنِ خود رسیده باشم تا غروری برایم ایجاد نشود . کسی که به آن حضور رسیده، اگر بخواهد غرور او را نگیرد و بتواند وقتی از آسمانها پایین می آید، با زمینیها حرف بزند، لازمه اش این است که برایش ذلت باطنی آمده باشد، که در دعا می خوانیم: «الهِی لا تَرْفَعْنی فِی النّاسِ دَرَجَهً الَّا حَطَطْتَنی عِنْدَ نَفْسی مِثْلَها»، تا متعادل شویم. «وَ لا تُحْدِثْ لِی عِزّاً ظاهِراً الَّا أَحْدَثْتَ لِی ذِلَّهً باطِنَهً عِنْدَ نَفْسِی بِقَدَرِها»[6] .
مادامی که این ذلتهای باطنی، دل ما را نگرفته باشد و این انکسارها، این توجه ها، این فروتنیها، این فراخیها و این گشایشها نیامده باشد، سر بلند می کنیم و مغرور می شویم. آنجا که خیال می کنیم نزدیک شده ایم، همانجا دور شده ایم. آنجا که خیال می کنیم راه پیدا کرده ایم، همانجا رجیم شده ایم. و آنجا که محاسبه می کنیم: «خَلَقْتَنِی مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ»[7] ، خدا می گوید: «فَاخْرُجْ مِنْها فَانَّک رَجیمٌ وَ انَّ عَلَیک اللَّعْنَهَ الی یوْمِ الدّینِ»[8] ، او را بیرون کنید . [9]
اگر خدا بخواهد به سالک عنایتی کند و طاعت او و غرور او را بارور نکند ، حساب او را صفر میکند تا بفهمد که هیچ جا حتی در کنار حرمت کعبه از حرام فاصله ندارد . [10]
«این از گامهای اول هر حرکت بنیادین و قوی است، که بین ما و هیچ ذنبی حائلی نیست. . . . اگر این معنا برای ما جا نیفتد، در مراحل بالاتر کم می آوریم و دچار لغزش خواهیم شد و خیال می کنیم کسی هستیم . حرفهایی که قارونها را به ذلّت کشاند و در دَرَکات زمین و در گرفتاریها فرو برد، همه گریبانگیر خودِ ما می شود. خیال می کنیم چیزی بدست آورده ایم و این، شروع محرومیتهای ماست .
فکر می کنم این حال خوش، که ملائکه نازل می شوند، حال خود من است و من آنها را می آورم و می برم. منم که حالت و توجهی دارم. منم که درها به رویم باز است! همین که این معنا آمد، توقع هم می آید و کم کم داد و ستد شروع می شود و آدمی آن ربط بین عبد و ربّ و آن فقر مستمر و غنای محمود را نادیده می گیرد.
اگر بخواهند به کسی چیزی بدهند و عنایتی کنند، او را بین خوف و رجاء قرار می دهند. در حالی که شیطان بدترین شرایط را برای تو فراهم می آورد، امّا تو ناامید نباش؛ چون تا ارزشی در تو نباشد، شیاطین به تو هجوم نخواهند آورد . و وقتی هم که در بهترین حالات هستی، مغرور نباش! همین که این بسط را در خود دیدی، غرور طاعت، حتی اگر محسن هم باشی، تو را ذلیل می کند، که وصال رحمت مرحله دیگر و شرط دیگری را می طلبد که آن، اخبات و انکسار است . پس حقیقت اخبات، این ذلت باطنی، این شکسته دلی و انکسار، این تواضع و این نرمش است .[11]
[1]. هود ، 23 .
[2]. حج ، 54 .
[3]. نهج البلاغه صبحی صالح ، خ 222 .
[4]. کافی ، ج 2 ، ص 60 .
[5]. بقره ، 222 .
[6]. دعای مکارم اخلاق و صحیفه سجادیه ، دعای بیستم .
[7]. اعراف ، 12 .
[8]. حجر ، 34 و 35 .
[9]. اخبات ، ص 52 ـ 47 .
[10]. همان ، ص 53 .
[11]. همان ، صص 54 ـ 53 .