بخش اول :
سخنان استاد غنوی پیرامون مبحث «ملاک انتخاب»
(قسمت اول)
خلوت ، تفکر ، سنجش و گزینش
بحث ما در کتاب صراط از سه مرحله گذشت، سه مرحلهای که خود انسان باید تجربه کند تا در واقع کتاب، کتابی خواندنی نباشد، بلکه راهنمای عملش باشد.
در مرحلهی اول بحث از خلوت و توجّه و سکوت بود که زمینه سازِ حرکت فکر انسان میشود، در مرحلهی دوم بحث از تفکّر بود و آشنا شدن انسان با خودش، هستی و دیدن عواملی که بر انسان اثر میگذارد و حالتها و حرکتهای او را شکل میدهد. سومین مرحله، مرحلهی گزینش و تعقل و مقایسه بود. آوردهها و نتیجههای مرحلهی دوم که تفکّر در معبودهای انسان بود، در فصل سوم به مقایسه گرفته میشود که کدام یک از این معبودها برتراند و کدامیک ارزش دلسپردن انسان را دارند.
در فصل چهارم بحث متفاوتی مطرح میشود. ما در معرض گزینش و انتخاب هستیم ولی این مرحله یک پیشنیاز دارد، بحث معیار انتخاب پیشنیازی است که در این مرحله مطرح است.
معیار گزینش
ما گزینههایی را روبهروی خود داریم. حال میان این گزینهها چه معیاری را انتخاب کنیم و با چه وسیلهای یکی را جلو بیاندازیم و بقیه را کنار گذاریم. ایشان همچون فصول قبلی در این فصل نیز تکیهاش به سورهای خاص است، اینجا “سورهی مبارکهی زمر” را مورد توجه قرار دادهاند.
در ابتدای سوره (آیهی2) داریم: « إنّا أنزَلنا إلیکَ الکتابَ بِالحقّ » : ما کتاب را بر تو به حق فرستادیم. پس بندهی خدا باش. پس علت بندگی خدا، علت رو آوردن به خدا و انتخاب خدا به عنوان معبود را چه میدانند؟ علتش را این میدانند که خدا به حق است، کتاب به حق است. «به حق» را هم توضیح میدهند: «کتابی که با حق آمده یا به وسیلهی حق آمده است(1) »، پس نکتهای که از اولِ این سوره بهدست میآید این است که آنچه ملاک انتخاب است و به ما کمک میکند که در گزینههای مختلف یکی را برداریم، حق است و در حقیقت ما موقع انتخاب باید به این توجّه کنیم کدامیک از این گزینهها به حق است و با حق است تا آن را برگزینیم.
حق و اهل آن
از حضرت امیر(ع) است که «إعرِفِ الحقَّ تَعرِف أهله (2)»، اول حق را بشناس، پس از آن اهل حق را. از جملاتی است که حضرت در جنگ صفین و جمل بسیار فرمودند که حق و باطل در هم آشفته شده بود. حضرت آن جمله را آنجا میگویند که انسانهای بزرگ فریبت ندهند. اول حق را بشناس بعد بر اساس این که حق را شناختی بفهم کدامیک از این دو گروه حق هستند. نه سیمای بلند علی را ملاک حق قرار بده، نه سوابق طلحه و زبیر را. پس میبینید که در جنگ جمل و از کلام علی(ع) هم ما به دست میآوریم که ملاک انتخاب حق است.
حق در سوره زمر
در این سوره در سه مرحله حق را مطرح کردهاند :
1- در کتاب : «إنّا أنزَلنا الیک الکتابَ بِالحقّ»
2- در خلقت : «خَلَقَ السّماواتِ و الارضَ بِالحقّ(3)»
3- در قضاوت : «قَضی بَینَهُم بِالحقّ(4)»
پس حق در کتاب، خلقت و قضاوت مطرح است. در لغت هم حق سه ضد دارد که با کمک آنها میشود معنای حق را پیدا کرد. گاهی میگویند مقابل حق باطل است، گاهی ظلم است و گاهی هم متزلزل در برابر حق قرار میگیرد. پس سه معنا در حق است : 1- ثبات، 2- عدل، 3- هدفداری و هدفمندی. حق این سه معنا را با هم دارد.
تشخیص مصادیق حق
همهی این توضیحات مفهوم حق را میرساند، ولی مشکل ما معنی کلمه نیست. ما نمیدانیم این ثبات و هدفداری و عدل را چگونه تشخیص دهیم. در بیرون مشکل مفهومی نیست، مشکل مصداقی است. اگر قرار است ملاک انتخاب حق باشد مهمترین مشکل این است که از کجا بفهمیم کدامیک از اینها دربردارندهی حق است و کدامیک از اینها را باید برگزید. مشکل مصداقی است نه مفهومی.
در اینجا احتمالات مختلفی وجود دارد. یک احتمال این است که بگوییم ملاک تشخیص حق خود ما هستیم و باید دید کدام را میخواهیم و به کدامیک علاقه داریم. گاهی این ادعا را به طور جدّی مطرح کردهاند که حق در خارج واقعیت ندارد، حق آن است که تو بخواهی! هر چه را تو بخواهی آن حق است.
یک احتمال دیگر این است که بگوییم هوس ملاک حق است یا اینکه بگوییم مهم این است که فکر و عقل ما به کجا رسیده. حالا فکر و عقل فردیِ ما یا فکر و عقل جمعیِ ما. هرچه که انسان فکر کرد و منطقاً و با استدلال به آن رسید، آن حق میشود. حالا یا فردی یا دموکراتیک، حق آن است که فرد به آن رسید یا جمع به آن رسید. گاه کاری در یک جمع میتواند حق باشد و در جمعی دیگر باطل. برای یکی حق و برای دیگری باطل. چون ممکن است فکر و عقل یک فرد به چیزی برسد و جمعی دیگر درست مخالف او نظر دهند.
میتوان گفت حق بر اساس دورهی تاریخی و شرایط اجتماعی شکل میگیرد. در چین سقط جنین یک کار خوب است چون انفجار جمعیت دارد ولی همین کار در آلمان که رشد جمعیت، منفی است یک کار باطل میشود. پس میتوان از حق و باطل یک تصویر کاملاً نسبی داشت. در هر دورهی تاریخی حق میتواند شکل گیرد، آن هم حقّی که خلاف همان حق در صد سال پیش بودهاست.
گاهی از حق و باطل تصویری در کل دنیا و جهان پیدا میکنند. فلان عمل حق است یعنی متناسب با نظام حاکم بر هستی است ما هستی را فضایی میبینیم که در آن یک سری کارها به عنوان کار درست، کار حق و غیر باطل تعریف شده. یکسری کار هم کارهای باطل است، هر کسی هم برطبق آن قواعد و قوانین حرکت کند همآهنگ با نظام هستی، از آن نظام استفاده میکند و هر کسی هم خلاف آن حرکت کند با نظام هستی درگیر میشود چون ناهمآهنگ است. چون خودش را با آن قوانین جور نکرده و طبیعتاً صدمه هم میخورد. ادامه دارد…