حقانیت عمل در برابر حقانیت عامل
کدامیک از اینها که گفتیم ملاک حق هستند؟ چهار ملاک را گفتیم: هوی و هوس، عقل و فکر، شرایط اجتماعی و دورههای تاریخی و یا همآهنگی با نظام هستی. نکتهی مهمی را هم اینجا اضافه میکنند که حق بودن و درست بودن یک انسان فرق دارد با حق بودن یا درست بودن یک عمل. گاهی خود انسان خوب است ولی کاری که کرده بد است و گاهی خود انسان بد است ولی کاری که کرده خوب است. یعنی ما این تفکیک را میتوانیم بفهمیم که انسان و عملش را یکی نگیریم. بزرگی حرفی زده، حرفش حرف بیخودی است ولی خودش بزرگ است. کوچکی است، انسان خبیثی است ولی حرف خوبی زده است، خودش را نپذیریم ولی حرفش را بپذیریم .
دقت کنید معمولاً حرفهای انسانهای عوضی و بد یکدست باطل و بد نیست. اصلاً حرف یکدست باطل را که کسی نمیشنود، معمولاً حرف را چگونه به کرسی مینشانند؟ یک چیزهایی در حرفها هست که افرادی با آنها برخورد میکنند، حقها را میبینند و باطلهایش را نمیبینند و میپسندند.
ملاکهای حقانیت
آیا سه ملاک اول میتوانند ملاک حقانیت باشند؟ آیا بر اساس هوی و هوس میتوان حق را انتخاب کرد؟ این جور انتخاب که جز صدمه خوردن ندارد! انسان امروز هوسش به یک چیز تعلق گرفته، فردا هوسش به یک چیز دیگر تعلق میگیرد. هوس روی منطقی استوار نیست. هوس در یک شرایط خاص و در یک لحظه شکل میگیرد، لحظهی بعد مطمئن نیست که همان، صدمهی سنگین نزده باشد پس هوی و هوس نمیتواند ملاک باشد.
فکر و عقل ما هم ملاک بدی نیست ولی چراغ کم نوری است. جای کمی را نشان میدهد. مگر ما چقدر اطلاعات داریم که بر اساس آن بشود تشخیص داد کدام کار حق است و کدام باطل؟ پس فکر و عقل هم ملاک نیست.
دورههای تاریخی و نظام اجتماعی چطور؟ اگر ما در دورههای تاریخی و نظام اجتماعی بگردیم، انسان و جامعهی انسانی در یک مجموعهی بزرگتری به نام هستی جای دارد. یک کار، رفتار و عمل ممکن است در یک جامعه در دورهای مورد پذیرش قرارگرفته باشد، ولی اگر این کار متناسب با سنتهای حاکم بر هستی نبوده باشد، با کل مجموعه همراه نبوده باشد. این حرکت به طور طبیعی به صدمه خوردن و درگیری با نظام و شکست منجر میشود. پس اگر این حرف را بپذیریم در حقیقت به اینجا میرسیم و اگر میخواهید بدانید چه کاری حق، چه رفتاری و حرفی حق است، باید بیایید حقانیت این حرف را با حدود مقابلش بسنجید.
حق و قدر و حد
آقای صفایی اینجا نکتهای را توضیح میدهند که در کتابهای دیگرشان کمتر بیان شده. بحث قدر، حد و حق را اینجا توضیح میدهند. اصطلاحات خاصی است که از آیات و روایات استفاده شده. شما از یک وسیلهای میخواهید استفاده کنید مثلاً از یک ماشین؛ میخواهید بدانید که حقّ این ماشین چیست، یعنی ما چگونه با آن رفتار کنیم و چه جور از آن استفاده ببریم را از کجا به دست بیاوریم؛ از حدود و مرزهایش. شما متوجه میشوید که صندلیهای این ماشین جایی ندارد که سه نفر بنشینند، موتور این ماشین قدرتش فلانقدر بیشتر نیست و … اینها حدود ماشین هستند یعنی جاهایی که بیش از آن به این ماشین صدمه میخورد. این حدود را از کجا تشخیص میدهید، یعنی مرزهای تحمل این ماشین را از کجا تشخیص میدهید؟ از ظرفیتهای آن، پس ما برای اینکه بفهمیم چه رفتاری با آن حق است؛ باید مرزهای تحملش یعنی حدودش را بشناسیم. برای اینکه بفهمیم مرزهای برخورد با آن کجاست باید ظرفیتهایش را بدانیم، برخورد از روی حدود و حدود از روی ظرفیت مشخص میشود.
حق و نیاز
تا این جا سه چیز شد یکی دیگر هم اضافه کنیم. وقتی میگوییم ظرفیت و قدر یک شیء، در انسان اگر بخواهیم بگوییم ظرفیت انسان، قدر انسان، یک مفهوم دیگر کنار آن پیدا میشود. مفهوم نیاز؛ برای انسانها به اندازهای که نیاز دارند میتوان ظرفیت تعیین کرد. ظرفیت انسانها با چه چیز ارتباط نزدیک دارد؟ با میزان نیازشان. و در حقیقت آن چیزی که به ما کلید مهمی برای باز کردن مشکل فعلیمان میدهد، همین بحث است. نیازها ظرفیت انسانها را نشان میدهد. قدر، حدود را و حدود، حقوق را معلوم میکنند. در همین نقطه از بحث یک کلید مهمی را استخراج میکنیم و آن وسیله و چیزی است که میتواند به ما نشان دهد بین مکاتب و معبودهای مختلف کدام را انتخاب کنیم.
انسان باید مکتب و معبود و راهی را انتخاب کند که با نیازهایش سازگار است. هر مکتبی بهتر جوابگوی نیازها باشد طبعاً در این مسابقه برتر است. خب نتیجهی این بحث این است که اگر بخواهیم حق را مشخص و انتخاب کنیم باید بیاییم در رابطه با انسان نیازهایش را مشخص کنیم، مکتب حق، مکتبی است که نیازهای انسان را مشخص کند و جوابگو باشد. ما چه نیازهایی داریم؟ نیازها چندگونه دستهبندی میشود.
نیازهای جسمی و روحی
ما میتوانیم نیازهای خودمان را در تنهایی، وقتی هیچکس کنارمان نیست ببینیم. خودمان تنها باشیم. نیازهای جسمی داریم، نیازهای روحی و یکسری نیازهای عالی. نیازهای جسمی مانند مسکن، خوردن و ازدواج. نیازهای روحی مانند مقبول بودن، گاهی که پر میشویم، امکان تخلیه شدن را داشته باشیم، نجوا کردن با دیگران. یکسری نیازها نه روحی است و نه جسمی، مثلاً نیاز به دانستن . این اشتیاق به دانستن یکی از نیازهای طبیعی ماست. یکی دیگر نیاز به قدرت داشتن و تسلط داشتن است. سومین نیاز، نیاز به حرکت است. انسان هر چه داشته باشد و به هر شرایطی برسد دائماً این دغدغه را دارد که یک گام پیشتر بگذارد. هر شرایط مطلوب و شیرینی را برای انسان بگذارید بعد از مدتی مزهی آن از دهان او میرود. اصطلاحاً نیاز به حرکت داریم. یکجایی ماندن و شرایط ثابتی داشتن، برای ما قابل تحمل نیست.
نیازهای عالی
ایشان نیازهای عالی را هم سه دسته میکند؛ نیاز به شناخت، قدرت و حرکت. جور دیگری هم ایشان میگوید که در حقیقت نیاز اصلی ما نیاز به حرکت است. منتهی در نیاز به حر کت، نیاز به شناخت پیدا میکنیم. زیرا یکی از لوازم حرکت، شناخت است و همینطور نیاز به قدرت پیدا کردن. چون انسانی که میخواهد از شرایط موجود به شرایط مطلوب برسد نیازمند به قدرت و توانایی است.
نیاز به حرکت را اصل و دو نیاز دیگر را جوابگو و تأمین کنندهی نیاز به حرکت میدانند. نیاز به حرکت را کاملاً میتوانیم در زندگی خودمان حس کنیم. خود تفنّن طلبی ما، مثلاً میبینید لباس هیچ مشکلی ندارد، اتاق هیچ مشکلی ندارد، این موتور هیچ مشکلی ندارد ولی من خسته شدهام. خود این تفنّن طلبی حکایت از این میکند که یک شکل ثابت ما را آزار میدهد و نمیتوانیم یکجا بمانیم. در حقیقت ایشان دو دلیل برای نیاز به حرکت میآورند. این دو دلیل، عقلی نیست. دو علامت را در انسان نشان میدهند: 1) نگاه به گذشته کنید که انسانها همیشه در یکجا نبودهاند. 2) انسان میتواند روحیهی خودش را ببیند، که شرایط ثابت برای او قابل تحمل نیست. باز ایشان به تعبیر دیگری میگویند که در حقیقت نیاز بیشتری به بهترطلبی، بیشترطلبی، تنوعطلبی و حرکت دارد. این بیشتر و بهتر و حرکت چه ربطی به بحث قبل داشت؟ بیشتر طلبی به قدرت مربوط میشود و بهترطلبی به شناخت ربط دارد.
جامعه، بر طرف کننده نیازهای انسان یا منشأ آن
این مجموعهی نیازهای انسان بود. نیاز جسمی و روحی و نیازهای عالی. نیازهایی هست که نمیشود به جسم و روح ربط داد. انسان با اینهمه نیاز در تنهایی نمیتواند باشد، اینهمه گرفتاری را باید با دیگران تقسیم کند و انسان به خاطر وسعت نیازهایش تن به جامعه میدهد. تن به این میدهد که دور هم بنشینیم و یکجور بارِ به این بزرگی را با هم برداریم. به تعبیر دیگر مدنیّت و به جامعه تن دادنِ انسان نتیجهی نیازهای گستردهی اوست که او را به سمت زندگی در جامعه میکشاند.
وقتی به جامعه آمد نیازهای جدیدی مطرح میشود که اصلاً نه جسمی، نه روحی و نه عالی است. نیازهای خاصی است که در جامعه پیدا میشود. همینکه دور هم بنشینیم، دو چیز نیاز داریم: 1) نیاز به تنظیم و قانون داریم، 2) باید یک نفر متصدی کنترل و اجرای این تنظیم و قانون باشد، یعنی مدیریت و رهبری مورد نیاز است. به تعبیر حضرت امیر(ع). جامعه بدون فرمانده نمیتواند شکل بگیرد چون جامعه نیازمند قوانین است و کسی هم باید باشد که این قوانین را هر چند قوی و ضعیف کنترل کند تا اجرا شود. در غیر این صورت قانون فقط لای کاغذها میماند و کار جامعه به نابودی کشیده میشود.
آزادی در تقابل با قوانین
پس تا اینجا رسیدیم که انسان یک نیازهای خودی دارد و یک نیاز های جامعهای. حالا این انسان وقتی در جامعه قرار گرفت به طور طبیعی موجودی است که بیشتر میخواهد، بهتر میخواهد و تحرک هم دارد. این انسان که میخواهد در جامعه حرکتش را انجام دهد؛ آن چیزی که پاهایش را برای حرکت اذیت میکند همان قوانین و قرارهایی است که خودش نداشته یا بر او تحمیل شده است.
اولین نیازی که انسان احساس میکند این است که این زنجیرها از پاهایش باز شود، نیاز به آزادی دارد، همیشه یک معارضهای بین نیاز به قانون و نیاز به آزادی است و جوامع همیشه سعی میکنند هر دو را حفظ کنند. هم جامعه را با قوانین و هم انسانها را با نیاز طبیعی آنها. به تعبیر دیگر انسان نیاز به حرکت دارد این انسان در حال حرکت را در جامعه گذاشتهایم، میخواهد راه بیفتد اما به این طرف و آن طرف میخورد. اولین نیازی که پیدا میکند نیاز به آزادی است.
عدالت، آزادی و رفاه
اگر آزادی بود، در نتیجه یکی از خطرهایی که خواهد داشت، تجاوزها و درگیریهاست. به طور طبیعی انسانها وقتی آزاد بمانند، فقط در چارچوب خودشان نیستند، به درگیری، نزاع و تجاوز هم خواهیم رسید و طبیعتاً در اینجا چه نیازی مطرح میشود؟ اینجا نیاز به عدالت است. نیاز به عدالت در فضای تجاوز و ظلم خودش را نشان میدهد و اگر عدالت هم در امکانات، هم در رابطهها، هم در فرصتهایی که به ما دادند و هم در بهرهمندی از مواهب طبیعی بود به طور طبیعی در این فضای عادلانه رفاه پیدا میشود.
حالا انسان هر کسی باشد، یک سطحی از آرامش و آسایش و رفاه را تجربه میکند. در اینجا اول نیاز به آزادی مطرح شد سپس نیاز به عدالت و به دنبال آن نیاز به رفاه، تأمین خواهد شد.
احساس پوچی و جوابهای آن
رفاه که آمد دیگر ختم کلام نیست، تازه انسانهای مرفّه احساس میکنند که چیزی در این عالم کم است. تازه احساس خالی بودن و بیهوده بودن به او دست میدهد. چه مشکلی پیش میآید؟ احساس پوچی. خُب! خوردیم، گشتیم و همه کار هم کردیم؛ که چی؟ این چند جواب دارد؛ یا سراغ هنر میرود، چرا؟ چون هنر، هنرش در این است که پنجرهای شود به سوی چیزی که نیست، راهی نشان دهد به ناکجاآباد، وسیلهای شود که انسان چیزی را که واقعیت ندارد برای خود خلق کند. مثلاً دوست دارم دنیا اینجور باشد، آبی و صورتی اما موجود نیست. دوست دارم انسانها این شکلی باشند، مهربان و باحوصله و… شما در حقیقت از این پوچیها به درگاه هنر پناه آوردهاید و سعی میکنید به گونهای با هنر، خودتان را تخلیه و آرام کنید. یا به جای هنر به بیخیالی روی آورید که مهم این نیست که چه وضعیتی هست، مهم این است که انسان خیلی به پر و پای چیزی نپیچد. سعی کند خوش باشد و شاد باشد. راه حل دیگر این است که صورت مسئله را پاک کند. خیلی احساس باطل بودن میکند، میتواند یک تیر در مغز خودش خالی کند. بسیاری از متفکرین قرن نوزدهم به این نتیجه و راه حل رسیدند که خودکشی کنند.
راه دیگر این است که دنبال یک پناهگاه باشیم. سراغ عرفان میرویم خیلیها هستند که پُرگشتهاند و پُر خوردهاند و همه کار کردهاند، بعد از مدتی تازه به این میرسند که به محضر پیری بروند و در محضر بزرگی باشند. خیلی از این پولدارها آخر عمرشان میخواهند حاجآقایی باشد تا ایشان را نصیحت کند. خرج زیادی هم میکنند. چرا؟ چون اینگونه تخلیهی روانی میشوند. یک عمر پول جمع کردهاند و عشق کردهاند، آخر عمری کم آوردهاند و احساس میکنند جایی نیاز است که گفتوگویی کند و اینها احساس کنند کاری کردهاند. دقت کنید، احساس کنند کاری کردهاند و حاضرند هزینهاش را هم بدهند!
انسانها پس از مدتی این طرف وآنطرف زدن دنبال این مسئله هستند و این گاهی منجر به اصلاح میشود و گاهی هم یک جور تخلیهی روانی است. پس انسانها بعد از رسیدن به همه چیز تازه رو به عرفان میآورند. بودا پیدا میشود، ابراهیم اَدهَم پیدا میشود. شازدههایی که در اوج قدرت هستند، از آن، پایین میآیند، همه را رها میکنند و میروند. اینها همه شازده بودند و در دنیای امکانات، ولی احساس میکنند سیر نمیشوند.
انسان با حرکت خودش به جامعه رسید؛ در جامعه به آزادی، عدالت، رفاه و در نهایت به عرفان نیاز پیدا کرد و بعد از همهی این نیازها تازه به این میرسد که در دو جنبه، در دو وجهه و در دو مسیر به اوج قدرت برسد. هم در جنبهی مادی و هم در جنبهی معنوی به اوج برسد. تازه بعد از همهی اینها یک نیاز همچنان بیجواب است و آن، نیاز به حرکت است. امکانات انسان زیاد میشود ولی تازه بعد از آنکه امکانات و تواناییهای بیرونی و درونی انسان زیاد شد، او میماند که این تواناییها را کجا هزینه کند، کجا خرج کند، در کدام مسیر برود؟ در اینجا نیاز به رشد مطرح میشود. ما مکتبی میخواهیم که جوابگوی همهی اینها باشد.
پینوشتها :
1- کتاب صراط، ص 67.
2- شیخ طوسی، أمالی، ص 326.
3- سورهی زمر، آیهی 5.
4- سورهی زمر، آیهی 75.