بخش اول :
سخنان استاد غنوی پیرامون مبحث « ملاک انتخاب »
( قسمت دوم )
خلاصه ای از مباحث قبلی
در بحث از کتاب صراط در مورد چند موضوع گفتگو کردیم. از ضرورت حرکت کردن و ضرورت اینکه انسان آرام آرام از وضع موجود فاصله بگیرد و به سیر و سلوکی برسد از خلوت و توجه شروع شد، بعد بحث تفکر در خلوت و توجه و بعد از تفکر و با دیدن معبودها و آشناشدن با وجود خودمان و دیدن اینکه چه چیزی بر ما مسلط است و بر ما اثر میگذارد؛ به مرحلهی تعقل و سنجش و مقایسهی بین آنچه که بر ما مؤثر است و آنچه که باید بر ما مؤثر باشد(خدا)، رسیدیم. بین اینها مقایسهها کردیم، در این مقایسهها بودیم و این مسئله مطرح شد که حالا با چه ملاکی انتخاب کنیم؟
ملاکی که در این فصل مطرح میشود ملاک حقانیت است. در کتاب معنای حق در سه مرحله مطرح شده. حق در برابر سه ضد است: باطل، ظلم و متزلزل. پس حق سه عنصر معنایی را در خودش دارد، ثبات و هدفمندی و عدل.
جلوتر که آمدیم به این بحث پرداختیم که آیا با این ویژگیها میشود حق را در قضاوت مردم، هوا و هوس خود انسان یا در شرایط اجتماعی و دورهای خاص پیدا کرد؟ یا با شرایطی که برای معنای حق گفتیم هیچکدام از اینها نمیتوانند ملاک و معیاری برای یافتن حق باشند؟ و به این نتیجه رسیدیم که هیچکدام از اینها الزاماً نمیتوانند حق را به دست ما بدهند.
و گفته شد که حق بر اساس قدر و اندازهی انسان است و قدر هر چیز بر اساس حد آن و حدّ هر چیز بر اساس مقدارش مشخص میشود.
قدر و اندازه یعنی چه؟ اندازهها چه برای انسان و چه غیر انسان، یعنی تواناییهایی، ظرفیتها و قابلیتهایی که دارد. چه چیزهایی هست و چه چیزهایی نیست، این کارها را بلد است و این کارها را بلد نیست، با این توضیح در واقع شما قدر یک چیز را به او القا میکنید، وقتی اینها را بدانید، میدانید که از این حداکثر در چه زمینههایی و تا کجاها میشود استفاده کرد و توقع داشت.
حدود یعنی چه؟ حدود بر اساس قدر و اندازه مشخص میشود. وقتی این مشخص شد حالا من میفهم با این چه گونه بایستی رفتار کنم. قدر و اندازهها حدود یک شیئ را معلوم میکند و حدود یک شیئ هم مشخص کنندهی حقوق آن شیئ است.
در ادامهی بحث از شیوهای گفتگو کردهاند که انسان با این شیوه به نیازهای خودش پی میبرد، نیازها را مینویسد، دستهبندی، منظم و مرتب میکند، که گفتهاند انسان در تنهایی خودش میتواند نیازهایش را ببیند، میتواند ببیند در تنهایی یکسری نیاز دارد و در جمع هم یکسری. مثل مدیریت و رهبری و قانون، با این تقسیمبندی در فضای اجتماع، نیازهای تازهای را از انسان به ما نشان میدادند.
این انسان به خاطر اینکه خودش به تنهایی قادر به تأمین نیازهایش نیست با دیگران پیوند خورده است و مجبور میشود تن به اجتماع و تقسیم کار و اینگونه مسائل بدهد تا بتواند به نیازهای بزرگتری جوابگو باشد ولی وقتی انسانها گرد هم جمع میشوند و تن به قواعد و قوانین زندگی اجتماعی میدهند وتحمیلهای جمع را بر خودشان میپذیرند.
اولین نکتهای که برای انسان به صورت نیاز مطرح میشود، نیاز به آزادی است، نیاز به اینکه درست است در جمع زندگی میکنیم ولی اینطور نباشد که انسان قدرت فعالیت و قدرت تفکر و انتخاب را از دست بدهد. اول نیاز آزادی مطرح شد، در فضای نیاز به آزادی طبیعتاً وقتی انسان سعی میکند نیازهای همه را نسبت به آزادی تأمین کند. اتفاقی که میافتد این است که انسانها در فضای آزادی نسبت به هم ظلم خواهند کرد، این به دنبال خود نیاز به عدالت را مطرح میکند. حالا لازم است خط و مرزهایی کشیده شود و هر کس در چارچوبی باشد و جوری نباشد که یکی به دیگری ظلم و ستم کند.
اگر نیاز به عدالت برآورده شد و جامعهای با عدالت شکل گرفت، نیاز به رفاه مطرح میشود. رفاه تأمین میشود و در فضایی که رفاه و تأمین عمومی شکل گرفت، تازه انسان احساس خالی بودن میکند، احساس میکند که زندگی فقط همین خوردن و خوابیدن نیست. نیاز به یک چیز غریب در وجود انسان شکل میگیرد: نیاز به عرفان.
در این فضای پوچی که برای انسان هست یکی از نیازها که رو به او میآوریم عرفان است، انسان از پوچی به چند شکل میتواند فرار کند، یک شکل آن خودکشی است دیگری هنر است و یک شکل هم عرفان است. اگر هم به عرفان و هم به رفاه اجتماعی برسد، در حقیقت انسان با دو بال و دو موجودی که معمولاً با هم همراه نیستند همراه میشود. یعنی توانمندی روحانی و توانمندی مادی. تازه در اینجا به یک بنبست بزرگتری میرسد.
انسانی دارید که قدرت فوق العادهی مادی و معنوی دارد و حال این سوال خیلی بزرگتر مطرح میشود که با همهی اینها چه کار کند؟ با این همه توان و نیرو به کدامین سمت برود؟ نیاز به تعریف یک هدف برای مصرف کردن این همه توانمندی مطرح میشود: نیاز به رشد.
مکاتب و نیازها
خُب اینهمه گفته شد تا نیازها را بفهمیم. نیازهای انسان از آب و غذا و پوشاک شروع میشد تا به اینجا میرسید. حالا با همهی این نیازها سراغ مکتبهای مختلف میرویم. کدام مکتب است که مدعی است میتواند همهی این نیازها را جواب بدهد؟ حالا میفهمیم حق در مکاتب کجاست، کدام مکتبی حق است. مکتبی حق است که جوابگوی همهی این نیازها باشد. ظرفیت انسان در این مجموعه با این وسعت است، حق هم بر اساس همین قدر و اندازهها شکل میگیرد. مکتب حق، مکتبی است که همهی این نیازها را در خودش داشته باشد و جوابگوی همهی نیازها باشد.
ترکیب انسان
نکته ای که در اینجا آقای صفایی به آن تکیه دارند، نکتهای کلیدی است. ایشان توضیح میدهند که در نگاه قرآنی انسان یک وجودی است که اصالت در او ترکیب است. یعنی به این نگاه نکنید که انسان از چه اجزائی برخوردار است بلکه به این نگاه کنید که چه طور این اجزاء را به هم دوختهاند و چه طور او را شکل دادهاند. آن چیزی که بیشتر انسان را برای شما تعریف میکند آن ترکیب خاص انسان است.
اینکه در چه دورهای به دنیا آمده و با چه استعدادهایی همراه شده است، آنقدر مهم نیست. آن چیزی که مهم است این است که همهی اینها را سر هم کردهاند. وقتی این ترکیب برای انسان مفهوم بشود، تازه انسان میتواند عمق و پیچیدگی این وجود را درک کند که این موجود به قدری پیچیده است که شما میتوانید انسان را در شرایط کاملا یکسان از جهت پدر و مادر، محیط تربیت و وارثت و از جهت همهی عوامل در یک شرایط قرار دهید و دو نتیجهی کاملاً متفاوت بگیرید. چرا؟ چون ترکیب خاص انسان، انسان را به آزادی و قدرت انتخاب میرساند.
اختیار
اختیار و پیچیدگی انسانها
انسان آزاد است یعنی دو انسان میتوانند در شرایطی کاملاً یکسان، دو انتخاب کنند که کاملاً متفاوت باشد و نه تنها میتواند ابتدا انتخاب متفاوت داشته باشد بلکه بعد از انتخاب هم باز آزاد است. شما نگاه کنید داستان حضرت آدم را که از این زاویه بسیار عجیب است، موجودی است که به تعبیر قرآن از بالاترین آگاهی بهرهمند است ولی همهی این آگاهیها مانع از این که او دچار گناه شود، نیست.
خلاصه حدی از تخلف هست. شما میبینید که حتی اگر در ابتدا هم کج رفت میتواند بعداً تصحیح کند و راه تازهای را انتخاب کند. با این دید متوجه میشویم انسانی با اینهمه پیچیدگی را دیگر نباید با یک عامل توضیح دهیم. نباید بگوییم انسان و جامعهی انسانی را با اقتصادش توضیح میدهیم. نوع زندگی اجتماعی و اقتصادی انسانها روی آنها مؤثر است، اینکه من پولدارم، کارخانه دارم، کشاورزم … همهی اینها روی اخلاق و روح من میتواند اثر بگذارد ولی همهی من با این چیزها توضیح داده نمیشود.
شرائط اجتماعی من، فعالیت اقتصادی من، دورهای که در آن زندگی میکنم، اینها همه روی رفتار من اثر دارد. ولی من بزرگتر از آن هستم که اسیر این عوامل باشم. میتوانیم در سطحی بالاتر از این عوامل باشم و برخلاف همهی آنها عمل کنم.
سازمانهای اسلامی
سازمانهای به ظاهر اسلامی
پس دقت میکنید با این تصور از انسان ما مجبوریم در خیلی از دیدگاههایمان تغییر دهیم. مثلاً یکی از چیزهای که ایشان در اینجا توضیح میدهند، نکتهای است که قبل از انقلاب خیلی نمود داشت، ما قبل از انقلاب سازمانهای اسلامی داشتیم، در بسیاری از این سازمانهای اسلامی بر اساس یک کادرِ رهبری که به صورت هرمی با افرادی در تماس بودند و این افراد با افرادی دیگر و به همین صورت تا پایین. دستورات از بالا القا میشد و یک سازمان بزرگی به این صورت، شکل میگرفت. ایشان میفرمایند که ما تازه اینجا متوجه میشویم که شکل سازماندهی سازمانهای اسلامی بر اساس نگاه دینی نیست.
سازمان دهی و قدرت انتخاب
نگاه دینی، انسانها را موجودهای آزادی میبینید که در هر لحظه میتوانند انتخابشان را تغییر دهند و ما نمیخواهیم این قدرت انتخاب و اختیار را از انسانها بگیریم. در بینش اسلامی و سازماندهی اسلامی آزادی انتخاب انسان لحاظ میشود. خب چگونه چنین چیزی امکانپذیر است؟ از یک طرف انسانها آزاد باشند و از طرف دیگر بخواهیم سازماندهی کنیم. اگر عدهای را اردو برده باشید میبینید اگر در اردو بنا باشد که هر کس ساز خودش را بزند و اردو سازماندهی هم داشته باشد، این دو اصلاً کنار هم جمع نمیشوند. چون آن قواعد و قوانین از یک جایی باید صادر شود و بقیه هم گوش کنند ولی اگر هرکس هر کاری خواست بکند، دیگر جمع و تجمع و تشکیلات و سازماندهی معنی نمیدهد.
اساس سازماندهی اسلامی
حالا تشکیلات و سازماندهی یک تعریف تازه پیدا میکند، شما اگر بخواهید انسانها را سازماندهی کنید، نمیآیید بر اساس سانترالیسم دموکراتیک، هرمی را ایجاد کنید که بالایی حرف بزند و بقیه اجرا کنند بلکه سازماندهی نیروهای اسلامی بر این اساس است که انسانها اولاً بفهمند که اصلاً چه کارهاند و آنها را کجا میخواهید ببرید.
انسانها در فضای یک حکومت طاغوتی، باید بفهمند که اصلاً در این هسته چه کارهاند، کجا بروند و چه بکنند و به زبان دینی بینات را باید بفهمند. بینات به چه میگوییم؟ به روشنگریهایی که انسانها را از تاریکی بیرون میآورد و میفهمند من که هستم، از کجا آمدهام، قرار است کجا بروم و با مرگ، زندگی من پایان پیدا نمیکند و به چه سمتی سیر میکنم. با بینات به اینها میرسم.
حالا وقتی به اینها رسیدیم، یک اصول و موازینی به ما میدهند و میگویند اگر میخواهی در راه حق بیایی بر این اساس زندگی کن. < لقد أرسلنا رسلنا بالبنیات وأنزلنا معهم الکتاب و المیزان > این کار پیغمبران خداست، بینات و کتاب و میزان میآورند. حالا انسانها بر چه اساسی با هم همراه میشوند؟ بر اساس درک مشترک، با بینات، کتاب و میزان. حالا ممکن است این انسانها همدیگر را نشاسند، ندانند ایشان هم با ماست ولی اینها یک گروهاند. بر اساس بینش مشترک، یک نوع فهم دارند؛ بر اساس اصول رفتاری مشترک، این انسانها اگر حتی با هم دعوا هم داشته باشند یک تیم هستند. این یک سازماندهی متفاوت میشود که بسیار عمیق است و بسیار متناسبتر با روح انسانها، با آزادی انسانها. اینجور نیست که یک عده فکر کنند و بقیه اجرا. چرا که این با شخصیت انسان و با آزادی او سازگار نیست.
پیچیدگی اختیار در عین سازمان دهی
دقت کنید که منظور این نیست که وقتی اردو میبرید هرکه هرکه باشد. نه، بحث این نیست. شما میخواهید در جبههی حق یک سازماندهی کنید. در نفراتی که همراه اولیا خدا هستند اینگونه سازماندهی با اساس تفکرتان سازگار نیست. شما همچنان باید این امکان را بدهید که انسانها اگر بخواهند بتوانند برگردند! آدمها اگر میخواهند همراه من نباشند. خب این چگونه امکان دارد که هم سازماندهی باشد و هم این امکان دور زدن و عقبگرد کردن همچنان محفوظ بماند؟ این کار بسیار پیچیدهای است یعنی پیچیدگی فوق العادهای هست از جبههی حق. به خاطر اینکه از یک طرف هم نمیخواهد آزادی را از انسانها بگیرد و میخواهد انسانها بتوانند همیشه انتخابگر باشند و هم از یکطرف میخواهد سازماندهی رخ دهد. برای تفصیل این بحث به کتاب درسهایی از انقلاب آقای صفایی مراجعه کنید.
عدم اطاعت بی چون و چرا
خب اگر این دید را پذیرفتید که انسانها باید با بینات و کتاب و میزان همراه باشند و همراه بودنشان هم اینجوری است، حالا اگر در یک سازمان باشند و در آن سازمان رهبران به انحراف بروند این انسانها با بینش قبلی و کتاب و میزانی که داشتند، خودشان را پیدا میکنند که اینها تابع کورکورانهی رهبر سازمان نیستند، اینها به خاطر این او را به عنوان رهبر سازمان پذیرفتند که کتاب و میزان به آنها اینطوری یاد داده که مثلاً رهبر باید این ویژگیها را داشته باشد و چون این ویژگیها را داشت او را پذیرفته بودند، از لحظهای هم که این ویژگیها را نداشته باشد از او جدا میشوند.
این نوع سازماندهی باعث میشود به این راحتی این مجموعهها صدمه نبینند. شما نگاه کنید سازمانهای اسلامی در قبل از انقلاب اصلاً اینطور نبودند، کافی بود چند نفر بالایی صدمه بخورند، همه مجموعه صدمه میخوردند. ولی در نگاه سازماندهی اسلامی انسانها کاملاً با بینش، رهبر را انتخاب میکنند و به محض اینکه او کج رود آنها با اصول و قواعدی که دارند احساس میکنند، میفهمند و میتوانند حتی برخورد کنند؛ حداقل میتوانند جدا شوند.
سه فرقه از شیعیان
این نوع سازماندهی است که باعث میشود به قول دکتر حسن ابراهیم حسن که راجع به شیعه میگوید اینها خیلی آرام آرام رشد کردند ولی رشدی کردند که به هیچ وجه متوقف نشد و به این راحتی کسی نتوانست به اینها صدمه بزند. بین شیعیان زیدی، دوازده امامی و شیعیان ابن الحسن مقایسه میکند، شیعهی زیدی به شیعیان انقلابی داغی میگفتند که به تبع زید بن علی بودند، شیعهی ابن الحسن هم یعنی اولاد امام حسن(ع)، میگوید آنها اینجور بودند که یک حرکتهای بزرگ و عظیمی از آنها سر میزد(زیدیها و ابن الحسنیها). ولی در درگیریها افت میکردند و با یک ضربه به هم میریختند ولی شیعهی دوازده امامی اینطور نبودند، آرام آرام رشد میکردند ولی هیچ جوری هم نمیشد که آنها را متوقف کرد. به راحتی نمیشود به اینها ضربهی اساسی و کلیدی زد. چون این ضربهای که میزدند به یک جا میخورد و عملاً به جاهای دیگر وارد نمیشد. این انسانها کورکورانه دنبال هم نمیآمدند بلکه بر اساس فهم و شعورشان میآمدند به این ترتیب اگر به یک جا صدمه میخورد، جبران میشد. این ویژگیها بود که شیعیان دوازده امامی به نوعی مصونیت داشتند و به تعبیر خود ایشان اینها انسانهایی بودند که با ملاک حق حرکت کردند. اینها نگاه میکردند که کدام طرف حق است، طرف حق را انتخاب میکردند و حرکت میکردند.
درجات اخلاص
اینان در سه مرحله به خلوصهایی میرسیدند؛ یکی در مرحلهی نیّت، دوم در عمل و سوم در دین. اینها به سه خلوصی که گفته میشود، میاندیشیدند و عمل میکردند. خلوص در نیت، عمل و دین.
خلوص در عمل یعنی انسان کاری که میکند، قاطی کردن کار خوب و بد نباشد. گاهی اوقات یک احسانی که میخواهیم به کسی کنیم بیانگر یک کار خوب است ولی در همین کار خوب داریم سی تا گند هم میزنیم. شخصیت طرف را خراب کردیم، به دیگران رفتار بد یاد دادیم و… اخلاص در عمل این است که خوب و بد در عمل قاطی نشده باشد، زشت و زیبا درهم نشده باشد. عمل خالص، عمل یکدست و تمیز است.
خلوصِ بالاتر، خلوص در نیّت است. خلوص در نیّت این است که کارها در یک مرحله برای او باشد چون اگر برای او نباشد هیچ ارزشی ندارد. مرحلهی بالاتر خلوص این است که این عملها آرام آرام از نیّتهای کوچک و ضعیف آزاد شده باشد به نیّتهای خیلی بالاتر رسیده باشد. نه تنها از دنیا آزاد شده باشیم که حتی عملهایمان به خاطر ترس از جهنم نباشد، عملهایمان به خاطر عشق به بهشت نباشد، برای هدفهای بالاتر باشد. البته همینجا عرض کنم که این کلاهها به سر ما خیلی گشاد است. ولی خلاصه اینها را لااقل میشود تخمین زد و از دور دید که بعضیها به جاهایی میرسند که نه تنها انگیزهها، دنیا نیست که به خاطر بهشت و جهنم نیز کار نمیکنند.
عبادت برای خدا
یک عده از ما واقعاً باورمان نمیشود. بعضیها باورشان میشود که بهشتی و جهنمی هست و برای اینها کار میکنند. بعضیها از این هم بالاتر میروند و به تعبیر حضرت امیر اگر عبادت پروردگار و بندگی او را میکنند نه به خاطر رسیدن به نعمتهایی است و نه به خاطر ترس از چیزی، یک تصویر بالاتر است که احساس میکنند اگر جایی ارزش این را دارد که خودشان را خرج کنند، آن درگاه خداست. یک حد از نیت و اخلاص اینجاست که انسان نیّتش را شستشوی بیشتری دهد، بالاتر ببرد و به تعبیر آن شاعر که میگوید:
گر از دوست چشمت به احسان اوست تو در بند خویشی نه در بند دوست
یعنی حواست به این است که او چه چیز داده و چه از او میتوان گرفت. اگر او را هم میخواهی برای خودت میخواهی. نیتها وقتی در یک سطحی بهشت است یعنی نعمتهای او را میخواهم و وقتی بحثِ ترس از جهنم است، مشکل رهاشدنِ خودم است ولی یک موقع است او را میخواهم و این کلاه، کلاه گشادی است ولی میشود تاحدی این را فهمید که آن چیزی که باعث حرکت است، حب مولاست.
زیباترین اعمال و نیات
ایشان اشاره دارند که در دعای مکارم الاخلاق داریم: < و انته بنیتی إلی أحسن النیّات و بعملی إلی احسن الاعمال > شما میتوانید سیر اخلاص در عمل و اخلاص در نیت را در همین دعا ببینید. “خدایا منتهی کن نیت من را به قشنگترینِ نیّتها و عمل من را به قشنگترین عملها “. این قشنگشدن عملها یعنی خالص شدن شما. انسان اگر بهشت بخواهد خیلی کلاسش بالاست و بالاتر از آن را خواستن کلاس کسانی است که چشمشان به خداست نه به خودشان. امام سجاد(ع) جملهای دارند که یک نفر از اهل دنیا نزد ایشان میآید و میگوید: آقا ما یک توصیهای داریم و سفارش ما را پیش خلیفه بکنید! امام میگوید: من خجالت میکشم که دنیا را از خالقش بخواهم تو میخواهی که من دنیا را از این سلاطین بخواهم؟! یعنی از مخلوقاتش بخواهم. بحث اینجاست که ما باید خود او را بخواهیم…