آداب خلوت
ادامه این بحث، بحث خلوت و توجه را می گویند که خیلی سخت است و اشاره کردیم. البته این را عرض کنم که هر خلوت وسکوتی خوب نیست، خیلی از سکوتها هرز رفتن وقت است. مثلاً آدم به فیلمی فکر می کند، در ذهنش با فلانی دعوا می کند، و یا حرفهای بی ربط دیروز را مرور میکند. خیلی اوقات سکوت ها هدر رفتن است.
مقصود از خلوت، خلوتی است که زمینه فکرهایی را فراهم کند، انسان به گذشته اش فکر کند که چه بوده است. از کجا آمده، تا الان چه هزینه هایی کرده است، چه قدر از وجود و عمرش خرج کرده است، به اینها فکر کنم که در آینده چه کنم، چه مسیرهایی را باید بروم، اینها چیزهایی است که باید به آن فکر کنم ولی وقت هایی برایش نگذاشته ام.
گاهی انسان در جمع هم می تواند خلوت و سکوتی داشته باشد. در حالتهای خودش، در رفتار خودش و همه ما به این خلوتها نیاز داریم و این خلوتها به کار آدم می آید. البتّه این خلوتها هم برنامه می خواهد. چند تا چیز هستند که باعث می شود آدم به این سو نرود. ایشان در اینجا بحث هایی دارند که شاید به نظر شما غیر عادی بیاید و شماها ندیده باشید. برخی از این حرفها مربوط به دوره های خاصی است؛ دوره شور و عشق، دوره انقلاب، دوره های مبارزه مسلحانه، دوره هایی بود که اگر کسی می خواست به غار حرا برود و به خلوت خودش برود، می بایستی هزار حرف می شنید. به آدم اتهام درون گرایی می زدند حتی به آقای صفایی این حرفها را می زدند که در همین کتاب هم اشاره می کنند. طرف در بسیج است، در جهاد است و مشغول است، یک دفعه حرفی بی ربط و برخورد بی ربطی می کنند که او در خودش می رود، سرکار نمی آید، دل به کار نمی دهد. این برخورد خیلی از اوقات ضروری است. اصلاً این برخورد یعنی چه؟ یعنی آدم نیاز دارد قبلاً از اینکه عمری برای کاری وقت بگذارد یک هفته فکر کند که اصلاً این کار ضرورت دارد؟ این کار، کار من است؟ اصلاً من باید اینجا باشم؟ مردان اجرا و آنانی که می خواهند جایی را اداره کنند، معمولاً این حالتها برایشان قابل فهم نیست. بابا کارت را بکن! حالا إنشاءالله یک موقعی فکرهایت را می کنی. در فضای اجرایی این حالتها برای آن آقایان سخت و سنگین بود، برای همین برخورد و دعوا پیش می آمد، ولی مگر میشود آدم خانه ای را بسازد و طرح و نقشه ای نداشته باشد؟ مگر می شود انسان در زندگی خودش حرکتی را شروع کند ولی اصلاً فکر نکرده باشد که به کجا می رود. مگر می شود قبول کنیم و بگوییم < راه رو که راه خود می گوید کجا برو! > آیا این حرفِ معقولی است؟
اول تفکّر، بعد حرکت
می شود فکر نکرده در چهارراهِ انتخاب، آدم یک راه را برود؟ ما می توانیم هزار کار بکنیم، هزار راه را هم انتخاب کنیم، مگر می شود بدون فکر و تعقّل رفت؟ بله، امّا آدم اسباب بازی دیگران می شود. آدم می تواند کار دیگران را راه بیندازد، ولی من تغییر نمی کنم، حرکتِ ارزشمند، حرکتی است که انسان ها در آن حرکت رشد می کنند. عمل دینی، عملی است که نتیجه اش فقط در بیرون ظاهر نمی شود، در درون هم ظاهر می شود و ارزش عمل اسلامی به این است که هم آثار بیرونی داشته باشد و هم آثار درونی و ایجاد رشد کند.
در کتاب هم به مثال هایی اشاره کرده اند و در این تعبیرها حال و روز ما را می گویند و آیات قرآن را مطرح می کنند که خدا اهل کتاب را تهدید می کند که ما چهره هایشان را می پوشانیم، سیاهشان می کنیم، معکوس شان می کنیم، تعبیرهایی که در خود قرآن (سوره نساء) است(4). ایشان می گوید انگار که حال و روز ما را می گوید، ما که به معکوس کاری دچار شده ایم، همه عالم وقتی می خواهند کاری کنند اول فکر می کنند، طرح می نویسند، برنامه ای دارند. همین مهندسانی که ساختمان های بزرگ و راه های عظیم را ایجاد می کنند، چند روزی در اتاقشان با قلم و کاغذ کار می کنند، می گویید مگر قرار نیست شما یک مجتمع مسکونی بسازید؟ می گوید: دارم می سازم! ولی فعلاً کجاست؟ مشغول مطالعه است، زمین شناسیِ منطقه و … را مورد تحقیق قرار می دهد. یعنی این را نمی فهمیم که کارهای بزرگ یک فاز مطالعاتی دارد، یک فاز فکری دارد و طبیعتاً اگر این انجام نشد این کار، کار پخته ای نخواهد شد و اقدامی بدون پشتوانه است.
نکته قشنگی که اشاره می کنند این است که می گویند وقتی از تو می پرسند، تو راحت جواب نده، راه حل می خواهند، اگر بلد نیستی، راحت بگو نمی دانم. ممکن است تو بگویی آنها هم انجام بدهند، آنها اجر ببرند و تو بمانی. تو گردنت را گذشته ای آنها هم رد شدند و تو مانده ای، خیلی از اوقات ما مذهبی ها به همین مبتلا می شویم، می گویی چه کار می کنی؟ می گوید با بچه ها کار می کنم، کلاس گذاشته ایم، برنامه راه انداخته ایم ولی می بینیم همین ها باعث شده رشد نکنیم و همینجا بمانیم.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[4] سوره نساء، آیه 47.