از ابتدا تاکنون
پیش از این چهار معبود خود را شناختیم: خلق، دنیا، هوا و هوس و شیطان و یک دعوت را هم کنار آن می شنیدیم: دعوت به سوی خدا.
اینجا پس از دیدن این دعوتها، تحت تفکر و پس از سنجیدن آنها با هم، در بحث تعقّل و پس از پیدا کردن ملاک انتخاب در بحث قبلی، حالا به این می رسیم که از میان این راه ها و بین این معبودهای مختلف انتخاب کنیم و به پذیرش راه خدا و ایمان می رسیم.
عشق
ما در وجودمان عشق فراوان هست، معشوق را باید عوض کنیم. الآن پس از گذشت 4 فصل فهمیدیم که انسان چه طور به ایمان و عشق می رسد. فهمیدیم که انسان اول باید یک اشراف به وجود خودش داشته باشد، دعوت دنیا و شیطان را ببینیم و حس کنیم، دعوت خدا را هم بشنویم بعد بسنجیم و با خودمان کلنجار برویم تا راهی را انتخاب کنیم
اینجا می بینیم که عشق می آید. من حس می کنم که او چه قدر به من محبّت کرده و حس می کنم آن دیگران جز ظلم و ستم و جز ضایع کردنِ من چیزی نداشته اند. طبیعتاً عشق در وجود انسان جوانه میزند منتها این جوانه ها همیشه به گل نمی نشیند. آنهایی که از این جوانه ها پاسداری کنند می توانند از آنها گل بگیرند. عشق اوّل می آید و شوری می آفریند ولی پس از آن است که مشکل ها شروع می شود.
مسئله این است که این عشق به خدا وقتی بارور می شود که انسان از دانه ای که کاشته است مراقبت کند. چه طور مراقبت کند؟ این فکرها و نظارتهایی که در قبل گفتیم باید استقرار داشته باشد و انسان باید این عشق را به عمل برساند و این عشق اگر عملی شود سرایت می کند. این عشق به اعضاء و جوارح هم سرایت می کند.
عشق به خدا عشق به همه چیز را می آورد، حالا انسان نه فقط فلانی را دوست دارد بلکه کوچه آنها را هم دوست دارد این عشق است که سرایت کرده، همین که می داند او خدا را دوست دارد، دوستش می دارد، همین که می داند درون این کتاب حرف های او را نوشته با عشق می بوسد و به سینه اش می گذارد، و این عشق در اعضا و جوارح انسان آرامآرام سرایت می کند
حالا چشم او هم خدا را دوست دارد یعنی به چیزی نگاه می کند که او می خواهد و به چیزی که او نمی خواهد نگاه نمی کند.
تعبیر صراط در مورد جوارح انسان
در روایت داریم که می گوید انسانها وقتی از پل صراط رد می شوند بعضیشان را می بینی که از چشمشان آویزان هستند، بعضی ها از دستشان، بعضی ها هم از هیچ چیزی آویزان نیستند. گاهی فقط چشم انسان در صراط است(ایمان دارد)، گاهی دست انسان و بقیه اعضا مستحقق جهنم اند. گاهی هم همه چیز انسان در صراط است، نه تنها بر صراط است بلکه حرکت می کند، نه تنها حرکت می کند بلکه مثل برق که یک لحظه می گذرد از صراط می گذرد.
گاهی اوقات آن عشق و علاقه در قسمتهای مختلف انسان می آید و کنترل های انسان را افزایش می دهد. حالا انسان اختیار دستش را دارد، اختیار چشمانش را دارد، اختیار زبانش را دارد، به تعبیر روایت اینها ایمان پیدا کرده اند
حالا زبان انسان مؤمن می شود، وقتی شما در فضای ایمانی می آیید یک عشق تازه ای را کنار عشق های قبلی تجربه می کنید. عشقی که به پدرش، مادرش، برادرش یا به دوست مهربانش دارد.
تقابل عشقهای مختلف
گاهی با این عشقها معارض هم می شود، کدام مقدّم داشته می شود و کدام دیگری را تحت تأثیر خودش قرار میدهد؟
در گام اول این مسئله مهم است که اگر آن عشقها، عشق به خدا را تحت تأثیر قرار می دهند به تعبیر خود قرآن می گوید این حالت فسق است.
اگر بخواهد این عشقها برایش عزیزتر از رسول و خدا باشند اینها از راه، بیرون زدن است. مؤمنان کسانی هستند که به خدا بیشتر علاقه دارند نه اینکه آن علاقه ها را ندارند.
اگر در گام اوّل این عشق شدیدتر از آن عشق هاست، اینها مومن هستند. در گا مهای بعدی این عشقها هم رنگ خدا می گیرند، حالا اگر مادرم را هم دوست دارم به خاطر امر اوست.
به میزانی دوستش دارم که تابع خداست و خدایی است و اگر او از راه خدا برگردد و مانع شود، دیگر عشقی در کار نیست. این عشق و علاقه ها نباید بیش ازعشق و علاقه به خدا باشد و نباید انسان را از مسیر اصلی منحرف کند، انسان اینها را بر او ترجیح ندهد.