قسمت اول: ریشههای احساس مسئولیت
موضوعی که قرار است پیرامون آن گفتوگو کنیم، «مبانی تربیت اسلامی» است؛ اما بحث را با این مسئله شروع میکنیم که اساساً چرا ما دغدغه و نگرانی تربیت داریم؟ چه شده که مشغله ذهنی گروهی از افراد جامعه ما تربیت اسلامی است؟ این احساس مسئولیت ما برای تربیت نسل کنونی و نسلهای آینده از کدامین ریشه برخاسته است؟ چگونه به این احساس مسؤولیت و به این نگرانی و دغدغه رسیدهایم؟ اصلاً چرا اکنون گروهی گرد هم آمدهایم تا از تربیت اسلامی گفتوگو کنیم؟
من از اینجا شروع میکنم، از این پرسشها؛ چراکه پیش از گفتوگو درباره تربیت و مبانی و روشهای آن، باید در جستوجوی زمینههایی بود که این بار سنگین، که بار مسئولیت تربیت یک نسل و بلکه نسلهای پیشِرو است را بر دوش ما میگذارد.
اگر این زمینهها و ریشهها فراهم نباشد، گفتوگو کردن از مبانی تربیت اسلامی و روشهای آن و آموختن این مبانی و روشها راه به جایی نمیبرد. چه بسا مطالب نابی که ما آموختهایم و در سینه و ذهن خود اندوختهایم، اما در عملمان اثر و نشانی از آنها نیست. خیلی از ما این واقعیت را بسیار تجربه کردهایم که در کلاسهایی شرکت کردهایم، وقت گذاشتهایم و درسهایی را فراگرفتهایم، اما هیچ یک از آنها در زندگی و عمل ما و در دایره گستره ما تأثیری نگذاشته است.
اگر بخواهیم بحث تربیت را پی بگیریم و به سرانجامی برسانیم که آثار، نشانهها و تغییرهای حاصل از آن در زندگی شخصی خودمان و همچنین در اجتماع نمود داشته باشد، باید کار را از این کنکاش و کاوش درونی آغاز کنیم که چرا تربیت؟ چرا دوست داریم پیرامون تربیت اسلامی بدانیم؟ و یا بالاتر از این علاقه به دانستن، چرا برخی از ما نگرانند که کاری در حوزه تربیت اسلامی انجام شود؟
خلاصه اینکه، این مسئولیتی که من و شما در برابر جامعه و نسل جوان خود احساس میکنیم- که باید کاری برای هدایت و ارشاد و تربیت آنها بکنیم- از کجا برخاسته است؟
اکنون باید دید هر یک از ما هنگامی که در زمینه این پرسش در درون خود به کاوش میپردازیم، به چه پاسخی میرسیم؟ آیا این نگرانی و این احساس مسؤولیت از ریشههای عمیقی برخوردار است یا خیر؟ آیا در فراز و نشیبهای زندگی و در هنگام بروز تغییر و تحولات گوناگونی که در زندگی شخصی و اجتماعی ما رخ میدهد- از سادهترین تحولها (مانند اینکه من به عنوان یک جوان دغدغهمند هنگامی که سنم بالاتر میرود و گستره مسؤولیتم بیشتر میشود، باید خانهای و فرزندانی را نیز اداره کنم) گرفته تا تحولهای بزرگتر و پیچیدهتر- رفتارهای اجتماعی ما تحتالشعاع قرار میگیرند یا خیر؟ آیا این ریشهها به گونهای هستند که دغدغه و احساس مسؤولیت ما در برابر چنین تحولهای سادهای که میان همه افراد مشترک است دوام بیاورند؟
زمانی که به تازگی مسیر حوزه را انتخاب کرده بودم، یکی از آشنایان خانوادگی ما چند بار این بحث را با من مطرح کرد که: تو و دوستانت الآن جوانید، مشغلهای ندارید، نه مالی اندوختهاید و نه امکانی به هم زدهاید که نگران باشید، زندگی تشکیل ندادهاید که نگران همسر و فرزند باشید، تا اینها تحقق پیدا نکرده حال شما همین خواهد بود و همین حرفها را خواهید زد، اما آرام آرام که زندگی تشکیل دادید و مالی کسب کردید، این شعله مسئولیت شما فرو مینشیند.
چیزی که این آشنای ما مطرح میکرد، حرف بیاساسی نبود؛ واقعیتی بود که در محیط پیرامونش بارها و بارها آن را تجربه کرده بود. او افرادی را دیده بود که با شور و حال فراوان آمده بودند و وارد این مسیر شده بودند، اما همه اینها تنها تا مقطعی ادامه داشت و بعدها فرونشسته بود.
در برابر چنین تجربههایی باید از خود پرسید که چرا چنین است؟ علت این است که آن شور و حال و آن احساس مسؤولیت دوآتشهای که در سن و سال نوجوانی و جوانی در چنین فردی شعله میکشیده، ریشه نداشته است و یا به بیان دقیقتر، ریشههای عمیقی نداشته و در زمینه مناسبی سر بر نیاورده است. از این رو است که با کمترین تحولی که همه آن را در زندگی خود تجربه میکنند، آن احساس رنگ میبازد و آن شور به آرامش و نرمش و چشمپوشی و سر در جیب فروبردن میانجامد.
من و شما نیز اگر بخواهیم که حرفها در حد گفتوگو نماند، در حد گفتن و شنیدن باقی نماند و منشأ تغییری، تحولی و گشایشی، حداقل در زندگی فردی خودمان بشود، از این نقطه باید شروع کنیم؛ باید در درون خود بررسی کنیم و ببینیم که این نگرانی و دغدغه از کجا آب میخورد؟
ریشه های مرده و زمینه فقیر
اگر بخواهیم بدانیم کسانی که به مسؤولیت رسیدهاند و بالاتر از آن، مسئولیت تربیت نسلها را احساس کردهاند و آن را به دوش گرفتهاند، مسئولیتشان از چه ریشهای برخاسته است، میتوان آنها را در چهار محور اساسی جمعبندی کرد.
1. عادت
یکی از ریشههای احساس مسؤولیت، عادت است. در جمع دغدغهمندان تربیت بسیاری هستند که مسؤولیتشان یک ریشه دارد و آن، عادتهایی است که در آنها شکل گرفته؛ عادتهایی که در زمینه محیط اجتماعی آنها پدیدآمده و گاهی از آبشخور وراثت نیز سیراب شده است. بسیار میبینیم که یک نفر در محیطی سر برآورده که از همان ابتدا حس مسؤولیت در قبال دیگران وجود داشته و در نتیجه این حس به این فرد نیز منتقل شده است، و در نهایت نیز این حسِّ سر برآورده از محیط جمعی یا اجتماعی با استعداد و قوه عادت ـ که در همه ما وجود دارد ـ گره خورده و مستحکم شده و سالهای سال ادامه پیدا کرده است. در محیطهای کم تحول و ثابت بسیار دیده میشود کسانی در جمعهایی سر برآورده و بزرگ شدهاند و به همان سیری که از دوران بچگی داشتهاند ادامه دادهاند. چنین انسانهایی در نهایت نیز با همان معارف سر بر دامن خاک میگذارند و میروند، بدون اینکه در اندیشهشان ذرهای دچار شبهه و آفت بشوند؛ چراکه محیط آنها یک محیطِ ثابت و کم تحول بوده است.
اما عادت در بستر جامعهای که هر صبح و شام دستخوش تحولات گوناگون است نمیتواند دوام بیاورد؛ مگر آنکه به زمینههای دیگری پیوند بخورد و ریشههای نابتری پیدا بکند. بسیاری از کسانی که در جامعه امروز و بهطور خاص در جامعه پس از انقلاب نتوانستهاند مانند آنهایی که پیش از انقلاب و در یک بستر فرهنگی عمری را با یک اندیشه بدون آفت گذراندند و به آخر رساندند، زندگی کنند، به این دلیل است که ریشههای آنها ریشههایی نبوده است که بتواند در جریان این تحولها دوام بیاورد.
آنچه باید در مورد ریشه عادت به آن توجه کرد این است که اولاً عادت نمیتواند در برابر تحولهای جامعه استوار بماند، و ثانیاً این فردی که احساس مسؤولیتش برخاسته از این ریشه است، نمیتواند بار سنگین تربیت در جامعهای که مدام دچار آسیب و آفت است را تحمل کند. عادت و شاخ و برگ آن ـ که همان احساس مسؤولیتی است که بر این ریشه استوار شده ـ اگر هم بتواند باری را تحمل کند، بار تربیت در یک جامعه بسته است که هیچگونه تحولی ندارد و آسیبی نمیبیند و شبههای روبهروی آن نیست.
اکنون هر یک از ما میتوانیم خودمان را بررسی کنیم و ببینیم که اگر احساس مسئولیت داریم، اگر اهل مسجد و دین هستیم، و از آن بالاتر، اگر نه تنها متدین هستیم، بلکه غصه تدین دیگران را نیز میخوریم و میخواهیم دیگران هم از ارشاد پیامبران بهرهمند شوند، آیا ریشه این احساس ما جز عادتهای ما است؟ اگر این ریشه در وجود ما هست و اگر احساس مسؤولیت ما بر این ریشه استوار است و در زمینه همین شناختهای سطحی سر برآورده است، باید یک بازنگری و یک خانهتکانی در وجود خودمان را آغاز کنیم و تا این اتفاق نیفتد، باید مطمئن باشیم که هرچه در این باره بحث و گفتوگو کنیم، راه به جایی نخواهیم برد.
2. عاطفه و احساس
دومین عامل احساس مسؤولیت که در جامعه ما ـ بهویژه در برخی از مقاطع زمانی که شرایط خاص زمان و جامعه اقتضائات ویژهای دارد ـ بسیار مشاهده میشود، عواطف و احساسات است. در جامعه، انسانهای بسیاری را میبینید که اگر احساس مسؤولیتی هم دارند، تنها از روی یک حس عاطفی است. کسانی هستند که از دیدن جوانی که گرفتار شده و مثلاً به جای اینکه به مسجد بیاید و سر بر سجاده بگذارد، سر میدان و خیابان ایستاده است، رنج میبرند، و برای اینکه جوانی به آداب اسلامی آراسته شود و مثلاً لباسش، لباس شایستهای باشد، دل می سوزانند، اما هنگامی که این نگرانی را ارزیابی میکنید و ریشههای آن را بررسی میکنید، میبینید همه اینها تنها در حد احساس است.
باید این نکته را نیز در نظر داشت که گفتیم هنگامی که این افراد را ارزیابی میکنیم و ریشههای آن را بررسی میکنیم، متوجه این حقیقت میشویم. لازم است به این توجه داشته باشیم که ما نیز باید خودمان را ارزیابی کنیم و به داشتن این احساسی که در وجودمان است قانع نشویم. باید معیارها و محکهایی بهدست آوریم که براساس آنها بتوانیم خود را ارزیابی کنیم و ببینیم این حس و حالی که در ما میگذرد، آیا برخاسته از عاطفه و احساس محض است، یا اینکه ریشه در معارف و شناختهایی نیز دارد؟ بسیاری از افراد، حتی در بیرون از جمعهای دینی، هستند که نگران دیگرانند، اما هنگامی که درباره عامل و ریشه این نگرانی بررسی میکنید، میبینید که این نگرانی و دغدغهمندی در حد یک انساندوستی خلاصه میشود و ریشه این احساسشان تنها یک عاطفه است؛ عاطفهای که در مقاطعی از زمان پررنگ میشود و تحت تأثیر فضای حاکم بر جامعه است.
شاید برخی از شما دوران پر هیجان اوایل انقلاب را تجربه کرده باشید و یا از آنهایی که آن را تجربه کردهاند درباره آن شنیده باشید. در آن زمان، خیلیها پس از گذشت مدتی از شروع حرکتهای انقلابی، آرام آرام به جمع انقلابیها میپیوستند، اما هنگامی که با گروهی از آنها گفتوگو میشد، میدیدیم که حرکت آنها تنها تحت تأثیر فضای اجتماعی بوده است. البته عده زیادی از اینها، جمعهایی بودند که ریشههای مذهبی داشند، اما در لایههایی از ترس از ظلم و خشونت پنهان مانده بودند و هنگامی که فضا متحول شد، این لایهها کنار رفت و آنها آشکار شدند. اما برخی از آنها، مخصوصاً آنها که سن و سال کمی داشتند، تنها تحت تأثیر فضای حاکم بر جامعه بودند و نشانه آشکارش هم این بود که پس از اینکه هیجانها فرو مینشست، دیگر آن همراهی از سوی ایشان دیده نمیشد و آن تدینی که تا آن زمان از آنها دیده شده بود، دیگر رنگ می باخت.
3. منافع
عامل سومِ احساس مسؤولیت در جمعهایی که ما تجربه کردهایم، عامل منافع بوده است. این عامل در مقاطع بعدی انقلاب و در دورههایی که انقلابْ سازمان یافت و حکومت شکل گرفت، بیشتر نمود پیدا کرد. در این مورد پاسخ این پرسش که «چرا نگران تربیت این بچهها هستی؟» این است که «چون در برابر این کار دستمزد میگیرم». این بیانِ ساده و صادقش است. این آفتی است که متأسفانه در دورههایی که نظام ریشه گرفته و انقلاب جایگاه خودش را پیدا کرده است شایع میشود.
شاید شما که در سن و سال جوانی و در شرایط آزادی و وارستگی این سن و سال به سر میبرید، این واقعیت را آنچنان که باید لمس نکنید و یا درک عمیقی از این مطلب نداشته باشید، اما آنهایی که آن دوره را گذراندهاند و درگیر مسائل اجتماعی هستند، میتوانند اینها را دریابند.
4. مقبولیت
چهارمین عاملی که احساس مسئولیت ما میتواند از آن ریشه گرفته باشد، مقبولیت است. بعضیها هستند که اگر بخواهند از عمق جانشان به پرسش «چرا احساس مسئولیت میکنید و چرا برای نسل جوان و تربیت نسل جوان این همه اظهار نگرانی میکنید؟» پاسخ دهند، خواهند گفت: برای اینکه در این جمع مقبولیت بیابم و در این جامعه جایگاهی پیدا بکنم؛ چراکه اگر این مسیر را طی نکنم، مقبولیت نمییابم.
تمرین
شما میتوانید در محیطی که در آن به سر میبرید، افرادی که احساس مسؤولیت دارند را در ذهن خود تجزیه و تحلیل کنید و بدون اینکه بخواهید قضاوت کنید، ببینید که کدام یک از این ریشهها بیشتر در او نمود دارد. آنگاه و پس از تجربه این ریشهها در میان جمع و در گذشتهای که در آن گذراندهاید، به خودتان برگردید و خود را بررسی کنید؛ زیرا ما بیش از اینکه بخواهیم به دیگران توجه کنیم که دیگران چرا احساس مسؤولیت نمیکنند و چرا احساس مسؤولیتشان براساس عادت و منافع است؟ باید به خودمان بیندیشیم.
جامعه امروز ما بیش از هر چیز نیازمند این است که هر فرد در همان محدودهای که به سر میبرد و هر اندازه که میتواند، خودش قد برافرازد و اقدامی را که در توانش هست انجام دهد، و نقطه شروع این اقدام از درون خود ما شروع میشود. پرداختن به بیرون از خود و دیگران را نقد کردن و کوتاهیهای دیگران را بررسی کردن و مسئولیت را بر عهده دیگران گذاشتن برای ما خیلی ساده است و نُقل بسیاری از مجالسمان همین است که «آقا اینجا این کار را نمیکنند و دیگری چنان نمیکند و…». به جای اینکه وقتمان را صرف این حرفها کنیم، بیایید به خودمان بپردازیم که «من چه میتوانم بکنم و نکردهام؟ در این چهار سال و ده سالی که فرصت اندیشیدن و اقدام داشتهام چه میتوانستم بکنم که نکردم؟»
زمانی در دانشگاهی به خوابگاهها سرکشی میکردم. بچههای مذهبی و متدین برنامهریزی کرده بودند که من به کدام اتاقها سر بزنم. گفتم: نه، من برنامهام این نیست، به هر اتاقی که بخواهم میروم. اما آنها مخالف بودند و میگفتند: ممکن است در بعضی از اتاقها با شما بد برخورد شود. خلاصه قانعشان کردم که به هر اتاقی که خواستم بروم. یک شب که برای سرکشی رفته بودم، دیدم اتاقی هست که از ظواهر و نشانهها پیدا است جمع زیادی در آن گرد آمدهاند. در زدم. کسانی که داخل اتاق بودند فکر کردند یکی از دانشجویان است که در میزند. گفتند: بفرمایید. من باز در زدم و داخل نرفتم تا یک نفر جلوی در بیاید. باز گفتند: بفرمایید. باز هم داخل نرفتم و این بار گفتم: ماییم ها! گفتند: بفرمایید. وقتی در را باز کردم و این هیکل و قیافه و لباس را دیدند، همه جا خوردند. بعد که در آن جمع نشستم و با هم مأنوس شدیم، شروع کردند به انتقاد کردن: فلان مسئول در فلان جا چهکار کرده، فلانی چقدر خورده، دیگری چقدر برده. من به آنها گفتم: همه اینها درست؛ اما چقدر از اینها به خودتان برمیگردد؟ ببینید آن مسؤولی که امروز در فلان منصب و جایگاه است و شما درباره او میگویید که فلان کار را باید به این شکل انجام میداده و نداده است، وقتی جای شما در این دانشگاه نشسته بود، چه کاری باید انجام میداد تا اکنون گرفتار این مشکل نشود که آن روز، آن را انجام نداده است؟ بسم الله، شما همان کار را انجام بدهید.
چرا وقتی به دیگران میرسیم خیلی راحت داد سخن سر میدهیم که فلان جا کوتاهی شده است؛ اما وقتی به خودمان میرسیم پروندهمان را میبندیم؟! اگر میخواهیم تحولی در جامعه ایجاد شود، باید از خودمان شروع کنیم. اگر میخواهیم نَفَس و کلاممان روی دیگران اثر داشته باشد، اگر میخواهیم در اقدام و حرکتمان عنایت حق را همراه داشته باشیم، باید از خودمان شروع کنیم. باید خانه خودمان را به هم بریزیم، باید از این خانه بیرون بزنیم و این مضمون این آیه شریفه است که میفرماید: « و من یخرج من بیته مهاجراً إلی الله…»؛ یعنی کسی که از خانه خودش بیرون بزند و آزاد بشود. انسان باید از خانه تعلقهایی که برای خودش ساخته، ارزشهایی که برای خودش نهادینه کرده، اخلاقهایی که در وجود خودش کاشته و عادتهایی که با آنها خو گرفته است، بیرون بزند.
آیا ما از این خانه بیرون زدهایم؟ هنوز که هنوز است، وقتی در فضای خانه و خانواده مشکلی پیش میآید خیلی راحت میگوییم: من این طورم دیگر! من اخلاقم این است! معنای این حرف چیست؟ معنایش این است که خانهای برای خود ساختهایم و نمیخواهیم از آن رها شویم. هنوز اندازهگیریها و اعمال و رفتارمان براساس معیارهای خاصی است که مثلاً من که دانشجوی فلانجا هستم یا من که استاد فلانجا هستم اصلاً نمیتوانم با این آقا در یک جا بنشینم یا نمیتوانم با او دست بدهم. اگر قرار باشد اتفاقی بیفتد، نخست باید از این خانهها بیرون بزنیم.
خلاصه اینکه اینها ریشهها و عواملی برای احساس مسؤولیت هستند که در اطراف خود بسیار میبینیم. نمیگوییم همه اینگونهاند؛ اما بسیاری از ما مبتلا به اینها هستیم. اگر میخواهیم اتفاقی بیفتد، اگر میخواهیم آموزشها در حد آموزش نمانند و به تغییر و تحولی در خودمان و دیگران منتهی بشوند، باید این تغییر و تحول را از خودمان آغاز کنیم. باید در گام نخست، احساس مسؤولیت خودمان را، بر ریشهها و زمینههایی استوار کنیم که بتوانند بار سنگین تربیت را به دوش بکشند و در برابر لغزشها و بحرانها و تحولهای رنگارنگ زمانه دوام بیاورند و استمرار یابند. از اینجا باید شروع کنیم و چارهای جز این هم نیست.
سخن خود را با نقل این حکایت به پایان میبرم. یکی از بزرگان مدرسه علمیهای افتتاح کرده بود. در جلسه افتتاحیه خیلیها تصورشان این بود که انتظار این عالم بزرگ که آمده و مدرسه را افتتاح کرده، این است که مثلاً این مدرسه هر چند سال، تعدادی طلبه فرهیخته و ارجمند برای جامعه تربیت کند. اما با کمال تعجب دیدند که ایشان میگوید: «اگر مدرسهای که امروز افتتاح شد تا پایان دنیا یکی دو نفر آدم راست و درست و اندیشمند و مؤثر بیرون بدهد، برای ما کافی است». این نگاه خیلی به واقعیت نزدیک است. اگر حاصل همه این گفتوگوها تنها این باشد که در بعضی از ما و فقط در مورد خودمان تغییری، تصمیمی و یا عهد و پیمانی شکل بگیرد و زمینه استمرار آن در خود را فراهم کنیم، باید خدا را بسیار سپاسگزار باشیم.