شناخت انسان، کلید اصلی حل پرسشهای مطرح در جهان بینی.
ایشان در اینجا از این سه گفت وگو میکند. البته به بحث روشها در پایان این بخش پرداخته می شود. نکته مهم در اینجا دو بحث است: کلیدها و میزانها. میزانها براساس کلیدها شکل می گیرند. هنگامی که وارد بحث از کلیدها شویم روشن می شود که چرا اینها کلید هستند.
تمام اندیشه هایی که در دنیا مطرح شده اند و نگاهی به خود هستی مطرح کرده اند و بعد به انسان گفته اند که کارَت این است و باید اینگونه عمل کنی، وقتی درست هستند که از خود انسان شروع کنند؛ چون این انسان است که می خواهد تکلیف خودش را روشن کند. ما نمی خواهیم به هستی نگاه کنیم تا یک تحلیل علمی داشته باشیم برای ملائکهای که مثلاً بر جهان هستی ما سیطره دارند و یا نمی خواهیم تحلیلی داشته باشیم برای خدایی که آفریننده جهان است. نیاز ما به بینش و جهان بینی از اینجا برخاسته که می خواهیم تکلیفمان روشن شود که می خواهیم چکار کنیم؟ در این دنیا کشاورزی کنم؟ عمرم را صرف لذت بردن بکنم؟ اصلاً عمرم را بر باد بدهم؟ یا اینکه خودم را خلاص کنم و از قید حیات بیرون بزنم؟ چکار باید بکنم؟ اساساً پرسشهای مطرح در جهان بینی همه برای این است که جایگاه انسان معلوم شود و مشخص شود که انسان در این دنیا چه کاره است.
اگر این باشد، باید خودمان را بررسی کنیم که چه هستیم تا براساس این کلید «من چه هستم» بتوانیم راز هستی را هم باز کنیم که اصلاً این خورشید و ماه و ستاره برای چه راه افتاده اند و این انسانها برای چه در این عالم پراکنده شدهاند. ایشان به این دلیل از این مطلب با عنوان کلید یاد می کند که انسان در نگاه اولی که به هستی می اندازد، این همه برایش مبهم است که راز اینکه این همه پدیده را راه انداخته اند و در این میان مرا نیز با مجموعه ای از تعلقها و با مجموعه ای از نیازها و امکانات آفریده اند چیست؟ کلیدی که راه گشا است و همه این گرهها را باز می کند خود انسان است.
معنای روایت «من عرف نفسه…»
اما هنگامی که گفته می شود کلید این مطلب انسان است، باید دید در این انسان چه چیزهایی داریم که می تواند راز هستی را کشف کند و جهانبینی و نگرش به هستی را روشن کند. شاید این روایت را زیاد شنیده باشید که «من عرف نفسه فقد عرف ربه». این روایت را چگونه توضیح می دهیم؟ ما معمولاً شناخت از خود را اینگونه توضیح می دهیم: «ببین مغز تو چگونه کار می کند، عجب عالمی است! قلب تو چگونه کار می کند، کبد چگونه کار می کند، حجم کار این کبد به اندازهای است که اگر بخواهید در دنیا معادل آن را درست کنید به پانصد پالایشگاه نیاز است. ببینید چه عظمتی است! از اینها به خدا پی ببر!» آیا معنای روایت این است؟ اینگونه شناخت در واقع همان شناختی است که ما از درخت و حیوان هم می توانیم داشته باشیم، این معنای «من عرف نفسه» نیست. این شناخت همه موجودات عالم است. هر موجودی را در نظر بگیرید همین گونه است. همین سیستمها با کم و زیادش و با قوت و ضعفش در وجود حیوانات هم است.
دو گونه معرفت وجود دارد: یکی از آنها که در اینجا از آن بحث می شود شناخت از چیزهایی است که می توانند کلیدی باشند که ما را به عرفان رب می رسانند، کلید جهان بینی باشند. آنها چه هستند؟ ایشان در اینجا چند مورد را مطرح می کند: یکی خود انسان یا خلقت انسان است و این یک چیزی است که در وجود انسان قرار دارد، یکی استعدادهای انسان است و یکی هم مقدار استعدادهای انسان است. اینها می توانند راه گشا باشند.
تفاوت نقطه شروع جهان بینی مورد نظر این کتاب با جهان بینی های رایج
چرا در این کتاب بحث جهانبینی را از اینجا شروع می کنیم؟ شما در مطالعاتی که تا به حال در زمینه جهان بینی و شناخت جهان و شناخت هستی و به طور کلی در مورد مباحث عقاید داشته اید از اینجا شروع نکرده اید. ما این بحثها را از بیرون شروع می کنیم. معمولاً به هستی نگاه می کنیم و یک نظامی را در هستی می بینیم و از این نظام در هستی به خدا می رسیم و از آن خالق هستی به این میرسیم که پس من باید در جهت او حرکت کنم و به دستورات او پی ببرم. ما از بیرون شروع می کنیم.
آفات شروع مباحث جهان بینی از بیرون از خود انسان
شروع کردن از بیرون آفات و آسیبهایی دارد؛ مثلاً ایدهئالیسم مطرح می شود، سفسطه گرایی مطرح می شود. در سفسطه گرایی گفته می شود معلوم نیست این چیزی که شما تشخیص می دهید درست باشد. چرا؟ چون شناخت ما از بیرون یک واسطه دارد و یک پل میخورد. آن پل چیست؟ شناخت من از یک لیوان چگونه است؟ بین من و آن لیوان یک پل وجود دارد. آن پل چیست؟ ابزار شناخت من از آن لیوان، آن عکسی است که از آن دارم، اما آیا آن چیزی که یافتهام بدون خطا است. من صورت و عکس این لیوان را در ذهنم می یابم، ولی آیا آن صورت، همان لیوان است یا نه؟
در این گونه از شناخت احتمال خطا هست و باید پیرامون آن بحث شود تا این احتمال خطا منتفی شود تا شما بتوانید از شناخت بیرونی به جهان بینی برسید. اما راهی وجود دارد که هیچ یک از این آفتها را ندارد و آن شناخت درون است. آیا شناخت شما از همان صورت لیوان که درون شما است واسطه می خورد؟ یعنی آیا از آن هم باز یک عکس و تصویری دارید؟ نه، شما آن تصویر درون ذهنتان را بی واسطه درمی یابید. آیا شناخت شما از حالتهای خودتان با واسطه است یا بی واسطه؟ شناختتان از امکاناتی که در وجود شما است، از استعدادها و تواناییهایی که دارید بی واسطه است یا با واسطه؟ آیا بین شما و این استعدادها پل می خورد یا این شناختها بدون پل در دست خودتان است؟ اینها را بدون واسطه درک می کنیم و چون بدون واسطه درک می کنیم هیچ خطایی در آن راه ندارد و هیچکدام از آن آفتها در آن نیست.
ابتنای روش دعوت پیامبران بر شناخت درونی
از این رو پیامبران الهی نیز در فرآیند دعوت خود از اینجا شروع می کنند و می آیند تا همان چیزی که در وجود انسانها هست را یادآوری کنند و تذکر دهند.[1] این روش بی آفت است، کلاس و مدرسه و دانشگاه و مدرک لیسانس و فوق لیسانس و دکترا و فوق دکترا هم نمی خواهد، به فلسفه و کلام هم نیازی ندارد. پیامبر وقتی به یک پیرزن بیسواد می رسد؛ چون از آن چیزی که درون خودش است شروع می کند، به هیچ کدام از این تحصیلات احتیاج ندارد. شما اگر بخواهید یک بحث کلامی را بفهمید باید حتماً منطق خوانده باشید و اگر بخواهید آن را خیلی عمیق بفهمید باید فلسفه بدانید. در این روش دیگر اینها نیست. پیامبر هیچ کجا کلاس فلسفه تشکیل نداد، کلاس کلام تشکیل نداد. چرا؟ چون همراه با بینات بود.[2]
«بَیّن» یعنی چیزی که خودش روشن است و هیچ ابهامی درون آن نیست. این بینات در وجود ما چه چیزهایی هستند؟ همانهایی هستند که بیواسطه آنها را درک می کنیم. در اصطلاح علمی به این شیوه درک می گویند «علم حضوری». چرا اینگونه از آگاهی را با صفت «حضوری» می آوریم؟ چون آنچه را که می فهمیم در حضور ما است.[3] تواناییهای من، اینکه من هوش دارم، فکر دارم، اینها در حضور من هستند و هیچ چیزی بین من و آنها واسطه نمی شود. همانگونه که ما در محضر خدا هستیم. نسبت ما به تواناییهای درونیمان اینگونه هستند. این تواناییها در محضر ما هستند و هیچ واسطهای بین ما و آنها نمی خورد.
پس این راه حسنش این است که هیچ واسطه ای در میان نیست و این شناخت در حضور ما است و وقتی واسطه ای نبود و در حضور ما بود، از آفتهای سفسطه و ایده ئالیسم و همه آن مشکلاتی که در بحث شناخت مطرح می شود مصون خواهد بود.
پس تا اینجا توضیح دادیم که اولاً جهان بینی به چه معنا است؟ ثانیاً اینکه چرا ایشان از تعبیر کلید استفاده می کند؟ و گفته شد که اینها راز جهان بینی را می گشایند. و ثالثاً اینکه چرا بحث جهان بینی را بر خلاف روشهای مرسومی که ما داریم از اینجا شروع می کند؟ و پاسخ داده شد که چون اینها واسطه نمی خورند و چون واسطه نمی خورند از آفتهای شناخت حصولی مصونند. همچنین گفته شد که روش اولیاء خدا هم همین بوده است، مگر در مواردی مثل دوره امام رضاکه چون مخالفان بحثهای کلامی مطرح می کردند، امام هم با بحثهای کلامی پاسخ می گفتند.
تفکر در خلقت انسان
این کلیدها سه مورد بودند: تفکر در انسان و یا به تعبیر دقیقتر تفکر در خلقت انسان، تفکر در استعدادها و تفکر در مقدار استعدادها. ابتدا باید گام نخست را برداریم و برای این منظور همان سیر تدبر (یعنی تهیه مواد خام) استنتاج و از این مواد خام نتیجه گرفتن (تفکر) و ارزیابی و سنجش را طی می کنیم. اگر بخواهیم تدبری در خودمان داشته باشیم، ممکن است گفته شود در این تدبر کنیم که حالتهایمان چیست؟ کجا شاد می شویم؟ کجا عصبانی می شویم؟ و…اما این درست نیست. پیش از این گفته شد که تدبر را نیاز مدیریت می کند. در اینجا به تدبری نیاز داریم که در وجودمان چیزهایی پیدا شود که به حل مسئله هستی شناسی مان کمک می کنند. چه چیزهایی در وجود ما هست؟ باید در خلقت خودمان تفکر کنیم و در سیر ابتدا تا امروز خودمان تدبر کنیم. چه چیزی به دست می آوریم؟
اگر شما به دیروز، امروز و فردای خودتان نگاه کنید و مثلاً از ابتدای تولد تا دو سالگی و سه سالگی را اگر در نظر بگیرید، فقر را می بینید. فقر یعنی نیاز انسان به غیر، حال آن غیر می تواند افراد باشد یا اشیاء. ما به اینها نیاز داریم و از این نیاز به فقر تعبیر می شود. همچنین ضعف را می بینید؛ بازوی آن روزتان را با بازوی امروزتان مقایسه می کنید، ذهن آن روزتان را با ذهن امروزتان مقایسه می کنید، قدرت گفت وگوی دیروزتان را با قدرت گفت وگوی امروزتان مقایسه می کنید و می بینید آن روز ضعیف بوده اید و هیچ توانمندی در میان نبوده است. بعد عجز است. شما در آن دوره نیاز به آب داشتید، ولی از اینکه آب را به دست بیاورید عاجز بودید. نیاز به غذا داشتید، نیاز داشتید که سرپناهی برای خودتان درست کنید، خودتان را گرم نگه دارید، ولی از دست یافتن به آن عاجز بودید. بعد مسئله جهل مطرح می شود. شما به چیزهایی که می توانستند نیاز شما را برطرف کنند جهل داشتید و از محیطی که در آن تنفس می کردید هیچ خبری نداشتید. این جهل است.
چهار خصوصیت فقر و ضعف و عجز و جهل از ابتدای طفولیت در انسان وجود دارد و آرام آرام از شدت آن کاسته می شود؛ مثلاً وقتی چهار ساله می شوید دیگر بازوهایتان توانمندتر می شود، پاهایتان توانمندتر می شود و ذهن توانمندتر می شود. کم کم نیازهای انسان به بیرون کمتر شده و خودش می تواند برخی از کارها را خودش انجام بدهد. عجزش در برابر خواسته هایش کمتر شده و می تواند در برابر برخی از چیزهایی که قدرت آن را دارد از خودش دفاع کند و یک چیزهایی را به دست بیاورد. جهلش کمتر شده و شناختش از محیط در مقایسه با قبل بیشتر می شود. این روند همین طور ادامه پیدا می کند تا اینکه فرد به آن اوج قدرت می رسد و در این اوج قدرت دیگر در برابر کسانی که در محیط خودش هستند ضعفی نمی بیند. (دقت کنید که می گوئیم در مقایسه با افراد موجود در محیط؛ چون باز هم در مقایسه با چیزهای دیگر ضعیف است.) در برابر بخش مهمی از خواسته هایی که دارد عجزی در خودش نمی بیند. علمش آن اندازه شده که پاسخ نیازهای خودش را بدهد.
همه اینها در قالب این تدبر به دست می آید؛ یعنی با مرور مراحلی که گذرانده اید این مواد خام به دستتان می آید. زمانی بود که این چهار خصوصیت را داشتید. زمانی پیش آمد که این چهار خصوصیت تا حدودی از میان رفت. در مورد آینده هم با تجربه بیرونی و مشاهده حال دیگران، و هم با مشاهده درون خودتان و سیری که گذرانده اید معلوم است که ما چیزهایی را از دست می دهیم و این سیرِ داشتن و از دست دادن در نهایت به آنجا می رسد که زبانتان را از شما می گیرند، چشمتان را می گیرند و… پس در مرحله ای این توانمندیها را نداشتید، در مرحلهای به دست آوردید و در مرحلهای از دست می دهید.
نتایج تفکر در خلقت انسان
این مواد خامی است که ما از تفکر در خلقت خودمان به دست آورده ایم. اکنون می خواهیم از این مواد خام نتیجه گیری کنیم. از اینها چه چیزی می توان نتیجه گرفت؟ نتیجه می گیریم که باید حاکمی وجود داشته باشد.[4] از اینکه ما یک روزی این توانمندیها را نداشته ایم و امروز داریم و در آینده دوباره هم اینها را از دست خواهیم داد چه چیزی به دست می آید؟ آن روز که من اینها را نداشتم، نداشتنم به اراده خودم نبود. امروز هم که آنها را دارم، این داراییها به اراده من نیامده است.[5] وقتی اتفاقی در وجود شما می افتد که در اختیار شما نیست، یعنی کسی هست که بر شما حاکم است، یعنی شما محکومید. کسی که با اراده دیگری در او اتفاقاتی می افتد و رفت وآمدهایی در او صورت می گیرد چه وصفی دارد؟ محکوم است. وقتی شما محکوم شدید، محکوم بودن نمایانگر وجود یک حاکم است. این دو کاملاً با هم همراه هستند و هیچ استدلالی هم نمی خواهد.
باید دید آیا در عالَم کسی هست که بتواند حاکم به این معنا را قبول نداشته باشد؟ اگر حاکم را اینگونه تعریف کنید، یعنی آن چیزی که این رفت وآمدها در کل هستی و رفت وآمدهایی درون من از او شروع می شود (که در یک شیوه استدلال از آن به مبدأ و نقطه آغاز تعبیر می کنند) همه ناچارند آن را قبول کنند. همه مجبورند یک نقطه آغاز برای این هستی در نظر بگیرند، چه مادی باشند چه غیر مادی، چه خدا را قبول داشته باشند چه خدا را قبول نداشته باشند، همه باید نقطه آغازی برای هستی در نظر بگیرند و حاکمی برای هستی ببینند. شما اندیشه مادیها و آنهایی که خدا را نمی پرستند را هم که بررسی کنید، آنها نیز می گویند «ماده اولیه» نقطه آغاز هستی است. پس در ضرورت این نقطه آغاز و وجود حاکم هیچ کس اختلافی ندارد.
[1] . لیثیروا فیهم دفائن العقول (نهج البلاغه، خطبه یکم).
[2] . لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَیِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْکِتابَ وَ الْمیزانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْط (حدید:25).
[3] . برای اینکه متوجه شوید می گویم: شما در حضور من نیستید. آن چیزی که کاملاً در حضور من است و هیچ واسطه ای بین من و آن وجود ندارد عکس و تصویر شما در ذهن من است.
[4] . اگر خودتان تأمل کنید آیا می توانید وجود این حاکم را دریابید. در این بحث باید بنا بر این باشد که هیچ حرفی را از بیرون نپذیرید. هدایت و راهنمایی که ذهن شما را جهت دهد خوب است، اشارهها را بگیرید. اما آیا خودتان می توانید از این مواد خام نتیجه بگیرید یا نه؟
[5] . اگر شما بخواهید اینها را از خودتان بگیرید باید حیات را از خودتان بگیرید و این کار را می توانید انجام دهید و خودکشی در اختیار آدم است، اما اگر بخواهید اینها را داشته باشید در اختیار شما نیست و اگر هم بخواهید در عین حیات آنها را نداشته باشید باز هم در اختیار شما نیست.