مشکلات حرکت انسان، امکانات انسان و فرایند تحول رفتار انسان.
مقدمه
در جلسه گذشته گفتیم که ما به اندازه مسئله و پرسشی که داریم و شناختی که از مسئله و پرسش خودمان داریم، و به اندازه مشکلی که داریم و درکی که از آن مشکل داریم از هدایتهای قرآن بهرهمند میشویم. این یک قاعده کلی است.
همچنین گفتیم که در این مسیر برای اینکه این محرومیت را نداشته باشیم و بتوانیم روش را کشف کنیم باید سعی کنیم مشکلاتِ حرکت انسان و سپس امکانات انسان و بعد مراحل شکلگیری و تحول رفتار انسان را بشناسیم. اگر بخواهید ببینید وقتی قرآن در رابطه با انسان حرفی میزند و نکتهای میگوید، این حرف به کجا باز میگردد، باید ابتدا این انسان را شناخته باشید، و اگر نشناخته باشید، در حد همین گفتهها و حدسیات و همین چیزی که در گام نخست به ذهن میآید میمانید. پس ما ابتدا باید این سه نکته را مشخص کنیم:
• مشکلات حرکت انسان چیست؟
• امکانات انسان در این حرکت چیست؟
• مراحل یا روند شکلگیری رفتار یا تحول رفتاری انسان چیست؟
در این جلسه به بررسی این سؤلات میپردازیم:
مشکلات حرکت انسان
مشکلات انسان در مسیری که میخواهد شروع کند و به سوی یک هدف برود، عبارتند از:
1. اسارتها
نخستین مشکل انسان اسارتها و بندهایی است که پای او را گرفتهاند. همه ما این بندها و اسارتها را در یک سطحی تجربه کردهایم. خیلی از ما عاشق رفتنیم و دوست داریم که برویم، و معشوق خود را نیز مشخص کردهایم. وقتی آیههای قرآن از ایوب یاد میکند که: «نعم العبد انه أوّاب» ؛ چه بنده خوبی بود و او مدام به سوی خدا باز میگشت، آیا همه ما آرزو نداریم که به درجه او برسیم و شایسته لقب نعم العبد شویم؟ روشن است که همه این جایگاه را دوست داریم، اما وقتی در مقام عمل قرار میگیریم، میمانیم و نمیتوانیم حرکت کنیم. میفهمیم که برای آن نعم العبد شدن باید هوای خود را کنار بگذاریم و تصمیم هم میگیریم که هوای خود را کنار بگذاریم، اما پاها گرفتارند و نمیتوانیم.
در مرحله تصور و برنامهریزی کردن که ان شاءالله از فردا صبح خواب خود را رها خواهم کرد و به موقع بیدار میشوم و نماز میخوانم، خوب هستیم، ولی وقتی در مرحله عمل میخواهیم اقدام کنیم میمانیم و نمیتوانیم اقدام کنیم؛ چون پاهایمان گیر است و اسیر هوا و این خواب سحرگاهی و لذت آن هستیم و برای این است که نمیتوانیم.
پس یک مشکل ما بندهای پاهایمان است که عبارتند از:
• غریزهها و میلها، و همین میل به مقام و شهرت و لذتطلبی؛
• حرف های مردم؛ میخواهیم حرکت کنیم و میدانیم که الآن باید این را ببخشم و میدانم که باید بلند شوم و اقدامی بکنم و حرکتی انجام دهم، ولی با خود میگویم: «مردم چه میگویند؟ اگر من راه بیفتم، نگاهها به سویم جلب میشود، آن وقت چه کنم؟» این حالت در جوانها زیاد است و حتی در سطح یک حرکت ساده ـ مثل اینکه آب میخواهد ـ خجالت میکشد که بلند شود؛ چون با خود میگوید: مردم نگاه میکنند و این بد است.
اینها همان اسارتهای ما در یک حرکت ساده است. میخواهیم حرکت کنیم ولی وقتی مردم میآیند و چند بارک الله میگویند جهت حرکتمان عوض میشود، و یا وقتی چند توهین میکنند که «این همه زندگی خود را صرف چه کردهای و چرا برای مشکلات فلانی اقدام کردهای، به زندگی خودت برس»، همین برایمان کافی است.
• جلوه های دنیا؛ این جلوهها مدام خود را نشان میدهند و کار به جایی میرسد که در درون خود به این نتیجه رسیدهای که میوهای که در دست داری را ببخشی، اما هنگامی که جلوی چشمت است، آنقدر خودنمایی میکند که جدا شدن از آن برایت دشوار است. در اینجا یک عامل در درون ما عمل میکند که لذت طلبی و هوا است، و یک عامل در بیرون ما عمل میکند که آن خودنمایی مدام آن میوه است؛ به این معنا که وقتی این خودنمایی نیست، این تحریک هم نیست، اما وقتی جلوی چشم ما است، این تحریک هم هست. این هم یک بند است که در شکلهای مختلف، از این نوع ساده که ذکر شد تا مثالهای بزرگ مانند رسیدن به قدرت و فناکردن نسلی برای حفظ پست و غیره، مشاهده میشود.
• در کنار همه اینها ما دشمنی داریم که آن دشمن با سه ابزار قبلی همکاری میکند؛ یعنی غریزه مرا با جلوه دادن به دنیا و درشت کردن زینتها به کار میگیرد. این زینت موجود است و واقعیت دارد، ولی آن دشمن جلوه آن را چند برابر میکند و آن را تزیین میکند و مرا فریب میدهد و بند به پایم میزند.
2. کششهای اثرگذار بر فکر انسان
یکی دیگر از مشکلات انسان کششهایی است که بر فکر او اثر دارند. بسیار پیش میآید که فرد قدرت تفکر دارد، اما تفکرش مانند یک قطبنما، گرفتار سمت و سوی مجموعهای از جاذبهها است.
مثلاً وقتی میخواهد بسنجد که اکنون اگر من در شهر بمانم و این مسئولیتی که دارم را انجام دهم بهتر است، یا مثلاً به فلان روستا یا جبهه بروم بهتر است، نمیتواند درست تصمیم بگیرد. در حال مطالعه و بررسی است، ولی حب نفس و این کششی که در درون جانش است کفه ترازو را به سویی میکشاند که بماند. انسان باید خیلی هوشیار باشد که در این تفکر گرفتار نشود و فریب نخورد و کلاه سرش نرود.
گاهی به دلیل وجود منافعی که در بین است، فرد میخواهد بسنجد و فکر کند، ولی منفعتهای آن طرف بزرگتر و پررنگتر جلوه میکنند و او را به این نتیجه میرسانند که باید به آن سو برود.
گاهی نیز به دلیل تعصبهایی که دارد، میخواهد بسنجد که این دعوایی که امروز بین برادر یا پسرش با دیگری رخ داده تقصیر چه کسی بوده است، اما تعصبی که به برادر یا فرزند خود دارد مدام علامتها و نشانهها و اطلاعات را به این سو میچرخاند؛ یعنی کار به گونهای میشود که اطلاعات به نفع خودش را میبیند، اما اطلاعات علیه خود را نمیبیند. این یعنی تعصبها بر فکر او اثر گذاشته است.
بسیار میشود که شما به چیزهایی عادت کردهاید و نمیخواهید آنها را ترک کنید. این عادتها نیز بر شما اثر میگذارند و فکر شما را به سویی میبرند.
تقلیدها و دنبالهرویها هم همین گونهاند؛ اینکه مردم این طور عمل میکنند، پس من هم باید اینگونه باشم. همین که چون مردم اینگونه عمل میکنند شما میخواهید از این روال جدا شوید و تقلید نکنید و حرکت و رنگ دیگری در جامعه ایجاد کنید، همین سبب میشود که فکر شما به یک سوی دیگر تمایل پیدا کند.
3. نادانی
مشکل دیگر ما انسانها، نادانیهای ما است. خیلی از جوانهای ما، بلکه خیلی از بزرگسالان ما، و در سطحی دیگر همه ما از نادانیهایی صدمه میبینیم. چیزهایی هست که نمیدانیم و بعدها برایمان کشف خواهد شد که اینگونه بوده و اگر میدانستیم این چنین اقدام نمیکردیم. این نادانیها گاهی در عرصه هدفها رخ میدهد، گاهی در عرصه مسیرها و گاهی در عرصه روشها. مثلاً پس از مدتی با خود میگوییم: میشد روشهای دیگری را انتخاب کنم، ولی نمیدانستم؛ میشد راههای دیگری را بروم، اما راهها را نمیشناختم؛ میشد از روشهایی استفاده کنم و خود را نجات دهم و حرکتم را اصلاح کنم و ساماندهی کنم، ولی نمیدانستم.
4. غفلت و فراموشی
از همه این آسیبها و مشکلات که بگذریم غفلت و فراموشی هم همزاد ما است. همیشه وقتی راه میافتیم و میفهمیم و میخواهیم حرکت کنیم، پس از مدتی حرکت کردن میفهمیم که دچار غفلت و فراموشی هستیم.
امکانات انسان
در کنار این مشکلات، انسان امکاناتی هم دارد:
حواسی دارد که میتواند اطلاعاتی را از محیط اطرافش بهدست آورد؛
تفکری دارد که میتواند از اطلاعاتی که حواسش بهدست آوردهاند به کشف مجهولاتی برسد و نتیجهای بگیرد؛
عقلی دارد که میتواند نتیجهای که فکر در اختیارش گذاشته و میگوید: «این هدفها است و این راهها است» را بسنجد و از بین این راههایی که هست، یکی را انتخاب کند.
اینکه کدام بهتر است و از این راههایی که برای رسیدن به هدف دارم، کدام برای رسیدن به هدف نزدیکتر است و کدامشان بیخطرتر است؟ عقل میتواند این سنجش را داشته باشد؛
و دلی دارد که میتواند به آنچه که عقل، آن را بهتر و خوبتر تشخیص داده است احساس و عشق پیدا کند و این عشق در ادامه رفتار ایجاد کند.
مراحل شکلگیری و تحولِ رفتار انسان
پرسشی که اکنون به ذهن میآید این است که رفتار انسان چگونه شکل میگیرد و متحول میشود؟ انسان برای اینکه به رفتار برسد، اولین گامی که برمیدارد این است که یک معرفت و شناختی پیدا میکند. این مطلب حتی در سطح رفتارهای کودکانه نیز صادق است، هرچند در آنجا با ابزارهایی متفاوت این رفتار محقق میشود. مثلاً کودک میشناسد که این بازی میتواند به او لذت بدهد و این وسیله میتواند او را سرگرم کند. وقتی این شناخت را پیدا کرد، به آن اسباببازی دلبسته میشود و آن وسیله، محبوب او میشود. و بالأخره هنگامی که این وسیله محبوب او شد، رفتارهایش شکل میگیرد و او دیگر دنبال این است که آن محبوب را بهدست آورد.
این تحلیل همه رفتارهای ما است. شما نمیتوانید هیچ رفتاری را خارج از این فرآیند تعریف و تحلیل کنید. شما وقتی یک چیزی را که میبینید، شناختی از آن پیدا میکنید که آن شناخت عبارت است از اینکه این شیء فلان نیاز شما را پوشش میدهد و این همان خوبی آن شیء است، و یا فلان صدمه را به شما میزند و این همای بدی آن است. هنگامی که این شناخت ایجاد شد، اگر خوبی را شناخته باشید در دل شما احساس مثبتی شکل میگیرد که همان محبت و عشق است، و اگر بدی را شناخته باشید در دلتان احساس منفی شکل میگیرد که همان نفرت و بغض و کینه و دشمنی است و به دنبال این محبت و یا کینه، رفتاری شکل میگیرد.
اما باید توجه داشت پس از آنکه رفتاری شکل گرفت، این فرآیند به پایان نمیرسد و جلوی آن بسته نخواهد شد. این نکته خیلی مهم است؛ چون در همه ما این فرآیندهای منتهی به رفتار وجود دارد، و مربی که میخواهد تغییر و تحولی در متربی ایجاد کند باید بداند که این فرآیند بسته و نهاییشده نیست. با شناخت جدید و احساس جدید و عشق جدید، امکان بروز رفتاری جدید وجود دارد. پس ما با هر شناختی و با هر دلبستگی و با هر رفتاری که داریم زندگی میکنیم، میتوانیم با دستیابی به شناختها و محبتهای جدید، به رفتارهای جدیدی برسیم؛ یعنی میتوانیم متحول شویم. این یک کلید اساسی است.