قسمت سوم: زیربناهای مسؤولیت
در جلسه گذشته از ریشه های احساس مسئولیت صحبت کردیم. توضیح دادیم که چهار ریشه عادت، عاطفه، منافع و مقبولیت نمیتوانند بار سنگین مسئولیت را تحمل کنند و اگر هم در مقطعی از زمان این بار را تحمل کنند، در ادامه این مسیر نمیتوانند همچنان این بار را بر دوش داشته باشند و مسیر آغاز شده را ادامه دهند و به نهایت برسانند.
گفتیم کسی میتواند این بار را بر عهده بگیرد که زمینه شناخت را داشته باشد؛ زمینه شناخت از خودش، از هستی، و از نقش خودش در هستی: اینکه بداند کیست، چه دارد، در کجای هستی ایستاده است، هستی چیست، چه جایگاهی دارد، در هستی چه چیزهایی موجود است و چه سنتهایی حاکم است، و نقش او در این هستی چیست. اگر این شناختها برای کسی حاصل شد او زمینه مسئولیت را دارد.
اکنون کسی که به شناختها و عقیدهها رسیده است، برای رسیدن به مسئولیت به مبانی هم نیاز دارد.
1. مبنای یکم:
مبنای یکم نعمتها و امکاناتی است که در اختیار داریم. البته تنها به نعمتها و امکانات بیرونی محدود نشوید که مثلاً من فلان قدر پول دارم و این قدر امکانات و ارتباطات دارم، به درون خودتان هم بیائید؛ از اعضا و جوارح گرفته تا توان گفتن و توان بوییدن و توان شنیدن و توان دیدن، و تا خصلتهای اخلاقی و روانی مانند غضب، قدرتهای فیزیکی، مهر و محبت و…همه اینها جزء نعمتهایی است که به ما داده شده اند.
اگر همه اینها را نعمت بدانیم؛ یعنی متعلق به خود ندانیم و بدانیم که کسی از بیرون، اینها را به ما اِنعام کرده و به ما داده است، آن گاه این دادهها چه میخواهد؟ بازدِهی میخواهد. شما هنگامی که سرمایهای در اختیار کسی گذاشتید تا کاری بکند، طبیعی است که بخواهید این سرمایه بازدهی داشته باشد. دادهها بازدهی میخواهند، نعمتها و امکاناتی که از خدا هستند بازدهی میخواهند: «لتسألن یومئذ عن النعیم». در آن روز شما مسؤولید و مورد سؤال قرار میگیرید. از شما بازخواست میشود. از چه چیزی بازخواست میشود؟ از نعمتها.
بعضیها مبنای مسئولیت را دانستن و آگاهی دانسته و گفتهاند که انسان همان اندازه که میداند مسئول است، و اگر ندانست مسئول نیست. اما بنا به تصریح این آیه شریفه، ملاکِ مسئولیت، دانستن نیست؛ بلکه نعمت است. امکانِ دانستن هم نعمت است. اگر می توانستی بدانی، و با این وجود نرفتی و نیاموختی و ندانستی، باید پاسخگو باشی، باید جواب بدهی. پس یکی از مبناهای مسئولیت این است که نعمتها بازدهی میخواهند.
2. مبنای دوم:
مبنای دیگر این است که نعمتهایی که از او هستند، او آنها را داده و مال من نیستند، باید در مسیر او قرار گیرند. نمیشود نعمتی را از کسی گرفت و در مسیر دشمن او قرار داد، در مسیر دیگری قرار داد که به او منتهی نمیشود. اگر شما امکانی را در اختیار کسی بگذارید و او از این امکان در مسیری استفاده کند که نه تنها به شما منتهی نمیشود و با شما منافات دارد، بلکه بر خلاف جهت مسیر شما است، این ناسپاسی است، این مصرفِ نادرست نعمت و امکان است. پس اگر نعمت و امکان از خدا است، از او به دست من رسیده و او آنها را حتی قبل از اینکه من بخواهم و حتی قبل از اینکه باشم برایم فراهم کرده است، باید این امکان در مسیر او قرار گیرد که فرموده است: « إنا لله و إنا إلیه راجعون».
ما مال او هستیم، ما هرچه هستیم برای او هستیم. ما با همه چیزی که هستیم و با همه نعمتهایی که در وجود ما و در محیط ما است، باید به سوی او باز گردیم و در مسیر او قرار گیریم.
3. مبنای سوم:
حتی اگر این نعمت ها را از دهندهاش جدا کنیم و کاری نداشته باشیم که او داده است و بازدهی میخواهد و کاری نداشته باشیم که او داده است و باید در مسیر او قرار گیرد، حداقل یک چیز را باید در نظر داشته باشیم و آن اینکه این سرمایهها باید زایش داشته باشند و باید سود بیاورند. اگر شما سرمایهای داشته باشید و این سرمایهها زایشی نداشته باشند و رویشی نداشته باشند و سودی نیاورند، این هدر رفتن است، از دست رفتن سرمایهها است.
مسئولیت ما
انسانی که به این شناختها و به این عقیدهها رسیده و ذاهب شده و حرکت کرده است، بر اساس این درک که نعمت ها از خدا است و این نعمت ها باید به سوی او بازگردند، و اینکه نعمت از او است و آن که داده است بازده می خواهد، و اینکه نعمت سرمایه است و سرمایه باید زایش و فزونی داشته باشد، به مسئولیت میرسد. اما این مسئولیت در برابر چیست؟ اگر من بخواهم نعمتها را در مسیر خداوند قرار دهم و به سوی او بازگردانم، اگر بخواهم این نعمتها بازدهی داشته باشند و فردا که از من سؤال میکنند بتوانم پاسخگو باشم، چه باید بکنم؟
اگر این نعمت ها مال یک انسان بودند میگفتیم که در مقابل امکاناتی برای او فراهم می کنیم، رفاهش را فراهم کنیم، به او هدیهای می دهیم و نیازهایش را تأمین می کنیم. اما اگر برای خدا هستند؛ خدایی که بینیاز است، خدایی که هیچ انتظاری از ما ندارد که ما چیزی به او برسانیم، و همه فرمان ها و اوامر او برای این است که ما حرکت کنیم و به جایی برسیم، آن گاه نعمت ها را چگونه باید مصرف کنیم؟
پاسخ در یک جمله و در یک کلمه خلاصه میشود: آنچه را که میخواهی به خدا برگردانی باید در مسیر مردم قرار دهی، که فرمودهاند: «خلق خدا، عیال خدا هستند». اگر شما میخواهید کاری کنید، باید مردم را به راهی ببرید. پس تمام مسئولیت ما این است که در مسیر بندگی خودمان و در مسیر حرکت به سوی خدا، خلق خدا را نیز حرکت بدهیم و نیازهای این خلق را تأمین کنیم.
تفاوتِ این اندیشه با دیگر اندیشههایی که برای خلق کار میکنند این است که در اینجا خدمت به خلق از خدا آغاز شده و برای خدا شکل گرفته است. تو اگر بار خلق را برمیداری، نیازهای او را پوشش میدهی، خود مردم مقصد تو نیستند، رضایت مردم مقصد تو نیست، خشنودی و آفرین گفتن و بارکالله گفتن و ساخته شدن مجسمه ات و نام گذاری جایی به نامت، مقصود تو نیست. تو به سوی آنها آمدهای؛ چون او گفته است، معبودت گفته است، و آن هم نه برای خودت و نه برای خودشان، بلکه برای خدا.
یک سؤال دیگر میماند و آن اینکه: من که میخواهم برای خلق خدا کار کنم، چه کاری را عهدهدار شوم؟ چه نیازی از نیازهای مردم را عهدهدار شوم؟ مردم نیازهای مختلفی دارند، جامعه نیازهای مختلفی دارد. من باید کدام نیاز را عهدهدار شوم؟ اگر مردم یک نیاز داشتند کار ساده است؛ مثلاً اگر مردم همه نیازهایشان تأمین بود و فقط نیاز بهداشت و سلامت آنها باقی مانده بود، روشن است که باید همان را عهدهدار شد. اما اگر انسانها نیازهای متعددی داشتند، تشخیص اینکه من در این مقطع زمانی و با توجه به شرایطی که در آن به سر میبرم باید کدام نیاز را عهدهدار بشوم، به یک ملاک برمیگردد و آن «اهمیت» است.
باید دید مهم ترین نیاز خلق، مهم ترین نیاز مردمی که عیال خدا هستند کدام نیاز است؟ باید همان را عهدهدار شد. اگر مهم ترین نیاز مردم تحصیلات است، پرداختن به تحصیلات؛ اگر سلامت است، پرداختن به سلامت؛ اگر غذا است، پرداختن به غذا؛ اگر صنعت است، پرداختن صنعت؛ و اگر تربیت است پرداختن به تربیت وظیفه من است. در هر حال باید مهم ترین نیاز را عهدهدار شد. ممکن است برای جامعه امروز من مهم ترین نیاز تربیت باشد، برای جامعه فردا مهم ترین نیاز بهداشت و سلامت باشد، مهم ترین نیاز غذا باشد، و یا اینکه مهم ترین نیاز صنعت باشد. این به شرایطی که فرد در آن به سر میبرد بستگی دارد.
اما در شرایط امروز جامعه ما، مهم ترین نیاز چیست؟ مردم امروز هم در زمینه صنعت، هم در زمینه تکنولوژی، هم در زمینه سلامت، و هم در زمینه غذایشان نیاز دارند. گاهی تأمین سلامت را در این سطح در نظر می گیرید که مثلاً به تعداد کافی پزشک داشته باشیم و هنگامی که می بینید به تعداد کافی پزشک داریم، می گویید این نیاز تأمین شده است. اما ممکن است پژوهشگری که کار کند و بیماری ها را شناسایی کند و برای بیماریها درمانهایی کشف کند، و یا برای حل مشکلات پزشکی مردم در رشته ای مانند مهندسی پزشکی ابزارهایی بسازد وجود ندارد، در این صورت هنوز این نیازها باقی است.
اکنون سؤال این است که اگر در همه این عرصهها نیازهای پژوهشی همچنان وجود دارد، و همزمان نیاز به تربیت نیز همچنان باقی است، کدام یک از اینها مهم تر است؟
یک راه مقایسه نیازها و رسیدن به مهم ترین آنها این است که مثلاً یک انسان و یا یک جامعه را در نظر بگیریم و بررسی کنیم که چنین جامعه ای اگر سلامتش تأمین شده باشد، صنعت و تکنولوژی و غذا و دیگر نیازهای مختلفش تأمین شده باشد، ولی نیاز تربیتی آن روی زمین مانده باشد، آیا به جایی میرسد یا خیر؟ آیا این جامعه با تکنولوژی برتری که دارد به مقصد و عاقبت به خیری و به یک سرانجام خوب میرسد و یا تکنولوژی آن علیه خودش میشود و یا مثلاً سلامتش علیه خودش میشود؟ در مقابل نیز باید جامعهای را در نظر بگیریم که هنوز از جنبه سلامت مشکل دارد و نیازهایش روی زمین است، از جنبه صنعت و تغذیه کمبود دارد و به طور کلی از جنبه نیازهای مختلف کاستی دارد، اما نیازهای تربیتی اش تأمین شده است. باید دید این جامعه با این نداشتنها و با این کاستیهایش میداند چطور برخورد بکند یا نه؟ میتواند با وجود این کاستیهایش به عاقبت به خیری و به صلاح برسد یا نه؟ میتواند هم زمان با این که با وجود این کاستیها به سوی مقصد حرکت می کند و به آن میرسد، این کاستیها را هم تأمین کند یا خیر؟ با همین مقایسه به سادگی میتوانید به این پرسش پاسخ دهید که از میان نیازهای مختلف جامعه، کدام نیاز از همه مهم تر است و در این صورت دیگر خیلی سردرگم نمی شوید.
در فضای دانشگاه ها وقتی پرسیده میشود که مثلاً شما با چه ملاکی وارد رشته پزشکی شده اید؟ شما چرا دندانپزشک شده اید؟ یا شما چرا به سراغ رشته هوا فضا رفته اید؟، بعضی ها میگویند میخواستم خدمت کنم. بعضیها که صادق هستند و صاف و ساده حرف میزنند میگویند که میخواستم هم خدمت کنم و هم اینکه یک جایی باشد که نام و نشان و مقامی داشته باشد و موقعیت اجتماعی داشته باشد و پول خوبی هم داشته باشد. بعضیهایشان که خیلی صادقترند، این خدمت را هم کنار میگذارند و میگویند که ما میخواستیم یک جایی باشیم که هم موقعیت اجتماعی داشته باشیم و هم پول خوبی داشته باشد. معمولاً آنها که با کمی محافظه کاری حرف میزنند یا میگویند «خدمت» و یا میگویند «علاقه». این ملاک ها به کار نمی آید. اگر خودت را شناخته باشی نمیتوانی با این ملاکها راه بروی. ملاک خدمت یک ملاک گسترده است. بسیاری از این نیازها همه نیازها را در برمیگیرد و بنابراین تعیین کننده نیست. ملاک علاقهها، شما را دنبال دلتان آورده است. شما که نمیخواستید دنبال دلتان باشید.
نتیجه و جمع بندی:
مسئولیت سه مبنا داشت. با این سه مبنا به این نتیجه رسیدیم که باید نعمتها را بیفزاییم و در مسیر خدا قرار دهیم و به گونهای مصرف کنیم که بازدهی داشته باشند. برای تحقق این هدف و در مسیر خدا قرار گرفتن نعمت ها به این رسیدیم که باید به خلق خدا پرداخت و نیازهای خلق را عهده دار شد. در پاسخ به این سؤال که باید به سراغ کدام نیاز خلق رفت، به ملاک اهمیت رسیدیم؛ یعنی باید آن نیازی را عهدهدار شد که از همه مهم تر است.
برای رسیدن به این نیازِ مهم تر، جامعهای که همه نیازهایش تأمین شده است ولی تربیت ندارد را از نظر گذراندیم. این جامعه چارهای ندارد جز اینکه بن بست را تجربه کند. این جامعه با همه امکاناتش راه به جایی نمیبرد. آدمی که راهی ندارد، هرچه امکاناتش بیشتر شود، بن بستی که تجربه میکند دشوارتر و جانکاهتر و سختتر خواهد بود. جامعه هرچه امکاناتش بیشتر باشد، وقتی که تربیت و روش ندارد و راه را نمی شناسد صدمه و آسیب و خطرش بیشتر است. نقطه مقابل این جامعه، جامعهای است که هیچ یک از این امکانات را ندارد، بلکه یک جامعه بدوی است که هنوز در کار بهداشتش مانده است و در تأمین غذایش هم مشکل دارد. جامعه ای که چشم انسان هایش به آسمان است که باران می بارد یا نمی بارد، منتظر این است که بارانی بیاید و برکهاش پرآب شود. گفتیم انسان های چنین جامعه ای اگر تربیت داشته باشند، با همین شرایط اقتصادی و کشاورزی و فرهنگی و در همین شرایط فقر و کاستیهای جامعه، میتواند جزء اولیاء خدا باشد و راه به سوی خدا ببرد و در صراط مستقیم حرکت کند و برای تأمین نیازهایش هم تلاش کند.
همین مقایسه کافی است که به ما نشان دهد که مهم ترین نیاز هر جامعه بشری با هر امکانات و در هر شرایطی، تربیت است، و آنها که توانمندند و آنها که میتوانند و آنها که درد مردم را دارند و حسی از مسئولیت را دارند، اگر بخواهند در واقع کار کنند، چارهای جز این ندارند که تا زمانی که این نیاز تأمین نشده است، در این مسیر حرکت کنند و این بار را بردارند.
باید بار را مردانه برداشت، نه مثل ما که بار را برمیداریم، با شور و شوق جوانی تا یک جایی میآییم، اما بعد آرام آرام خسته می شویم. بار را برمیداریم، اما اگر از ما قدرشناسی نکردند، چوب لای چرخمان گذاشتند، کنار می کشیم. بار را برمیداریم، اما اگر به هزینه کردن از خودمان، از راحتی مان، از وقتمان، و به سرکشی کردن به این و آن نیاز باشد، تاب نمیآوریم. باید مردانه این بار را برداشت.