مراجعه به وحی برای یافتن روش تربیت اسلامی
ما هنگامی که انسان را شناختیم برای یافتن تربیت اسلامی باید به وحی مراجعه کنیم. کسی که با این زمینه ها و با این معرفت به مشکلات و امکانات انسان و با این معرفت به روند شکل گیری رفتار انسان به سراغ آیاتی از قرآن می رود دریافتهای متفاوتی خواهد داشت.
«و من الناس من یتخذ من دون الله أندادا یحبونهم کحب الله والذین آمنوا أشد حباً لله؛[1] از مردم کسانی هستند که بت هایی غیر از خدا را انتخاب میکنند و آنها را دوست دارند و به آنها عشق میورزند، همچنان که به خدا عشق میورزند، اما گروهی هستند که جدا شدند و آن گروه آنهایی هستند که به خدا گرویدهاند». اینها چگونهاند؟ کدام کلید سبب جدایی اینها از بقیه شده است؟ اگر از آن بندها شناخت داشته باشیم، خواهیم دانست که آن بندها سبب شدهاند که گروهی مطرح شوند که دون الله را اتخاذ کردهاند و بت گرفتهاند و بعد از این انتخاب، همانند عشق ورزیدن به خدا به آن عشق ورزیدهاند. این گرفتاری همه ما است. اینان در آن روند رفتاری، ابتدا از آن بتها شناختی پیدا کردهاند و براساس آن شناخت، به این بت ها احساسی پیدا کردهاند. دنباله این عشقی که این گروه به این بتها پیدا کردهاند رفتار است.
اما باید دید گروهی که از اینها جدا شده اند چه اتفاقی برایشان رخ داده است؟ به این فراز از آیه دقت کنید: «و الذین آمنوا أشد حباً لله»؛ این گونه نیست که آنها دیگران را کنار گذاشته باشند و حبهای دیگری نداشته باشند، بلکه سرّ مطلب در این است که اتفاقی در آنها رخ داده و آن رسیدن آنها به حب شدیدتر و عشق برتر است. آیا از این آیه میتوان فهمید که عشق برتر کلید آزاد شدن انسان از انداد و بتها، و رهایی از کسانی و چیزهایی است که در کنار خدا و به اندازه خدا محبوب انسان هستند؟ اگر این را فهمیدیم، در مسیر تربیت اسلامی یک گام به جلو برداشتهایم و یک قاعده بهدست آوردهایم، و آن قاعده حبّ اشد است.
هنگامی که به این حب شدیدتر میرسیم، یک سؤال مطرح میشود و آن اینکه انسان چگونه میتواند به این حب شدیدتر برسد؟ اگر آن فرآیند را بدانیم که: انسان یک تفکر و یک احساس دارد که این احساس تابع تفکر او است؛ و محبت و عشق بر پایه شناخت اتفاق میافتد؛ و برای رسیدن به حب شدیدتر باید شناخت جدیدی شکل بگیرد (همان فرآیند تحولی که عرض شد)، خواهیم دانست که برای رسیدن به این حب شدیدتر باید یک فرآیند جدید شکل گیرد. برای شکل گرفتن این فرآیند جدید، گام یکم و نخستین کلید در امکانات انسان، فکر است؛ چرا که کلید اول شناخت بود و فکر باید راه بیفتد و به شناخت برسد و این شناخت جدید عشق جدیدی را بیاورد. آنگاه این عشق جدید اگر شدیدتر از عشقهای پیشین و برتر از حب انداد بود، میتواند ما را از انداد جدا کند و اسارت را بردارد.
با این نگاه به آیه دیگری میرسیم که «قل إنما أعظکم بواحده أن تقوموا لله مثنی و فردی ثم تتفکروا»[2]. خدا می خواهد موعظه کند، ولی چگونه موعظه میکند؟ خدا موعظههای زیادی دارد، ولی اینجا این گونه میفرماید که: ای پیامبر، بگو شما را فقط به یک چیز موعظه می کنم، و آن این است که برای خدا قیام کنید و فرقی هم نمیکند که در اجتماع باشد یا در تنهایی، مثنی یا فردی، دوتا دوتا یا تنهایی.
اکنون باید دید آنچه باید برای آن قیام کنیم چیست؟ اگر در ادامه آیه عبارت «ثم تتفکروا» نبود میگفتیم باید جهاد کنیم، ولی میفرماید «أن تقوموا لله ثم تتفکروا»؛ سپس بیندیشید و استنتاج کنید و فکر کنید. اگر روند شکلگیری و تحول رفتار در انسان را بشناسیم که انسان شناخت، عشق و عمل دارد؛ و در کنار آن امکانات انسان را هم بشناسیم که انسان فکر و احساس دارد، میفهمیم که این آیه به دنبال بیان گام یکم است که همان تفکر میباشد. یعنی خدا یک موعظه دارد که پایه همه موعظهها است و هر موعظهای که بخواهد در انسان اثر بگذارد، پایهاش همین است: باید در انسان تفکر رخ دهد. ولی این تفکر یک شرط دارد، تفکری که تحت تأثیر بندها و اسارتهای فکر نباشد، عادت و تعصب و تقلید و هواها فکر را در بند نکشیده باشند. از این رو است که آیه میفرماید: «أن تقوموا لله»؛ یعنی انسان باید ابتدا بایستد.
قیام یعنی چه؟ قیام به این معنا است که شما خودتان را از کششهایی که دارید نجات دهید و بایستید. در اینجا که می خواهید تفکر کنید، یعنی اینکه خود را از آن کششهایی که شما را اسیر کرده و به پای فکرتان بند زده است، آزاد کرده و بایستید. آنچه شما را آزاد می کند چیست؟ آنچه شما را آزاد می کند یک نکته است و آن اینکه این قیام برای خدا باشد، این قیام برای حق باشد. و پشتوانه اینکه این قیام برای حق و حقیقت باشد یک نکته است و آن، حقیقتطلبی انسان است که یکی از چیزهایی است که در درون انسان وجود دارد.
پس تفکر گام اول حرکت انسان و تنها موعظه خدا است و این تفکر به شرط آزادی نتیجه میدهد. روش آزاد شدن هم این است که برای خدا قیام کنید و آن حقیقتطلبی است که میتواند انسان را از تعصب و از عادت و تقلید و هواها آزاد کند. اگر به اینجا رسیدیم حبّ شدیدتر میتواند ما را از اسارتها نجات دهد و این میتواند نقطه آغاز تحول رفتارها و حرکات ما باشد و برای رسیدن به حبّ شدیدتر، نخستین گام پس از قیام و آزادی تفکر است. اکنون به این بحث میرسیم که ما برای اینکه تفکر کنیم چه باید بکنیم؟
اگر یک تحلیل ساده از تفکر داشته باشیم که تفکر یعنی مجموعهای از دادهها و اطلاعات را به شکلهای مختلف کنار هم چیدن و به نتیجه رسیدن، اولین پرسشمان این است که این دادهها را از کجا بیاوریم، و دومین پرسش نیز این خواهد بود که این دادهها را چگونه باید کنار هم بچینیم. اگر این پرسشها را در نظر بگیرید و آنگاه این آیه را بخوانید که «لقد من الله علی المومنین ان بعث فیهم رسولا من انفسهم یتلوا علیهم آیاته و یزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمه و ان کانوا من قبل و فی ضلال مبین؛[3] خداوند منت گذاشت بر مؤمنان آن گاه که برانگیخت در میان آنها فرستاده ای از میان خودشان که بر آنها نشانه های خدا را تلاوت کند و آنها را تزکیه کند و آزاد کند و به آنها کتاب و حکمت را بیاموزد، هرچند در گذشته در گمراهی آشکار بودهاند»، میبینیم که این آیه بر چه چیزی تأکید میکند.
تأکید اول بر مربی است: «منَّ الله علی المومنین أن بعث فیهم رسولا». این رسول، مربی است و وجود مربی برای ما ضروری است. بدون مربی میتوانیم قدم در راه بگذاریم و تجربه کنیم و آزمون و خطا را پیش بگیریم، ولی آسیب زیادی خواهیم دید. پس اولاً بر ضرورت وجود مربی تأکید میکند، و سپس میگوید: «یتلوا علیهم آیاته»؛ نشانه های خدا را بر مؤمنان تلاوت میکند. نشانه های خدا فراگیر است و فقط آیات کتاب نیست. اینگونه نیست که پیامبر و اولیای خدا که میآیند فقط آیات کتاب را بخوانند، بلکه در هستی، در روابط انسان ها و در آسمان و زمین نشانه هایی را نشان می دهند که این نشانه ها مواد خامی برای فکر انسان می شوند و داده هایی هستند که میتوانند فکر را تغذیه کنند.
اما وقتی من میخواهم تفکر کنم، مواد خام را از کجا باید بیاورم؟ نباید از این پرسش غافل بود. خیلی از ما چون در جامعه اسلامی و با بسمالله و الحمدلله و سبحانالله بزرگ شدهایم، متأسفانه اینها برای ما عادت شده و دیگر بسمالله برای ما جایی برای تفکر و تامل نگذاشته است و این به ما آسیب میرساند. آیات قرآن برای ما جایی برای تفکر ندارند. اما اگر ابتدا آیات قرآن را کنار بگذاریم و با مشکلات روبهرو شویم و آنگاه به سراغ آیات بیائیم، آنگاه درمییابیم که آیات چگونه میتوانند اطلاعاتی به ما بدهند و مواد خامی برای ما تهیه کنند.
این آیه در ادامه نقش مربی را بیان میکند که هم آیهها را فراهم میکند و هم انسان و فکر انسان را از بند اسارتها آزاد میکند: «یزکیهم». اینها را وقتی میفهمیم که از انسان و مشکلات و امکانات و روند تحول وی شناخت داشته باشیم. بعد می فرماید: «یعلمهم الکتاب»؛ کتاب را به آنها میآموزد.
گاهی ما فکر میکنیم هر کجا در قرآن اصطلاح «کتاب» به کار میرود، منظور از آن قرآن است. «و یعلمهم الکتاب» یعنی اینکه پیامبر میآید و قرآن را آموزش میدهد. اما در قرآن «کتاب» به معانی گوناگونی بیان شده است؛ کتاب اعمال داریم، کتاب به معنای احکام و روشها و دستورها هم داریم، و کتاب به معنای خود قرآن هم داریم. اینجا که بعد از صحبت از تلاوت میگوید: «یعلمهم الکتاب»، یعنی آموزش دادن روشها و شیوههایی که برای مطالعه کردن و برداشت کردن آیهها لازم است. این معنای به کار بردن ترکیب «یتلوا علیهم آیاته و یزکیهم و یعلمهم الکتاب» در گام اول رسول است؛ چراکه رسول مکرم در گام نخست و قبل از به معرفت رساندن که احکام شریعت را نمیگوید.
با توجه به فضای آیه و دیگر چیزهایی که در آیه آمده است، اینگونه برمی آید که در اینجا منظور از کتاب روشهایی است که انسان در آغاز راه به آنها نیاز دارد. این روشها به دو گروه کلی تقسیم میشوند: روش مطالعه و روش برداشت از آیههایی که در محیط هستند و در کتاب مطرح می شود که با این دادهها بتوان فکر را سامان داد. آیه در ادامه میفرماید: «یعلمهم الکتاب و الحکمه»؛ حکمت را به آنها میآموزد.
آموزش حکمت میتواند از دو طریق انجام شود:
نخست اینکه مطلبی که اسم آن را حکمت میگذارند را به ما بیاموزند. این حکمتهایی که اینگونه به ما میآموزند، اگر هم برای معلم حکمت باشد، برای ما حکمت نیست؛ چون در وجود ما به صورت یک آگاهی جاافتاده و محکم و قوی نیست که بتواند به دنبال خود رفتار هم بیاورد.
روش دیگر در آموزش حکمت این است که شما به گونهای مخاطب را راه ببرید که او هم به حکمتی که شما به آن رسیدهاید، برسد. حکیم معمولاً این کار را میکند. حکیم معمولاً سخنرانی نمیکند. اینگونه نیست که حکیم یکجا بنشیند و مدام موعظه کند و هر بار که به فرد مورد تربیت برخورد میکند به او بگوید که باید اینطور کنی و این کار خوب است و فلان کار بد. حکیم سعی میکند مشکل شخص را پیدا کند و با یک روند اطلاعاتی او را به راه حل آن مشکل رسانده و آزاد کند و این چنین است که گاهی یک نکته میتواند مشکل را حل کند.
شاید تا به حال با کسانی روبهرو شده باشید که هرچقدر از استادهای مختلف میخواهید با او صحبت کنند، مشکلش حل نمیشود، ولی یک نفر میآید و نکتهای را برایش باز میکند و آن فرد به سرعت تغییر میکند. در اینجا چه اتفاقی افتاده است؟ پاسخ این است که این شخص ابتدا مشکل کار را دریافته و آنگاه روندی را پیش برده که خود فرد به راه حل برسد و در نتیجه در رفتار او تحول روی داده است.
پس «یعلمهم الحکمه» اگر بخواهد حکیمانه اتفاق بیفتد، مربی باید روش صحیح تفکر را به شما بیاموزد، طوری راه را به شما نشان دهد که خودتان به حکمت برسید؛ بنابراین یعلمهم الحکمه را اینگونه تفسیر کردهاند که نقش رسول و مربی این است که روش تفکر صحیح را به انسان میآموزد.
در نهایت نیز آیات قرآن به مشکلی توجه میکند که همه ما در حدی که با امر تربیت سر و کار داریم ـ خواه با خودمان درگیر شده و دیدهایم که مشکل تربیتمان چیست، و خواه در زمینه تربیت فرزند و دانشآموز و دوست ـ به آن پی بردهایم. بسیار پیش آمده که ما مطلبی را میگوئیم و مخاطب هم متوجه میشود، اما بعد فراموش کرده و غافل میشود. اگر مشکل غفلت را دریافته باشیم و بعد به این آیه قرآن برسیم که «فذکر إنما أنت مذکر[4]؛ ای رسول خدا تذکر بده، همانا تو فقط مذکری»، چه می فهمیم؟ اگر این مشکلات را ندانیم و مسائل انسان را ندانیم، میگوئیم آیه قرآن گفته که به یاد بیاور. ولی وقتی مشکل را دریافته باشیم، به این میرسیم که یک نقش بسیار مهم مربی ذکر و یادآوری است. بعد به آیه «و ذکر فإن الذکری تنفع المؤمنین»[5] که میرسیم، به نکته جدیدی میرسیم و آن اینکه ذکر و یادآوری که یکی از نقشهای مربی است، برای مؤمنان و آنهایی که راه افتادهاند و گرایش پیدا کردهاند مفید است و تنها آنها هستند که اگر مذکّر در کنار آنها باشد و به آنها یادآوری کند سود میبرند.
اگر این روندی که گفته شد را جمعبندی کنیم، می توانیم به یک نظام برسیم. حاصل این جمعبندی، نظام تربیتی اسلام است: آزادی و تزکیه، آموزش و تعلیم، یادآوری و تذکر، ارزیابی و تدبر، نتیجهگیری و تفکر، سنجش و تعقل. این نظام تربیتی است که ما با شناختی که از انسان داشتیم و با مرور آیات قرآن، میتوانیم به آن برسیم.
نباید به شنیدن و خواندن آنچه در اینجا ذکر شد بسنده کرد. سعی کنید این شناختها را با تأمل و حتی گفتوگو با یکدیگر عمیقتر کرده و بعد با این شناختهای جدید، خودتان به سراغ این آیات بیائید. ببینید آیا میشود از این آیات به یک نور و هدایت دیگری رسید و روش تربیتی و نظام تربیتی اسلام را کشف کرد؟ اینگونه و با این روش، یکی از مشکلاتی که بسیاری از پژوهشهای تربیتی گرفتار آن هستند حل میشود. بسیاری از پژوهشهای تربیتی بدون اینکه مشکل را بررسی کنند و مسائل را جمعبندی کنند و انسان را بشناسند، به سراغ مفهوم تربیت رفتهاند و آنگاه با انبوهی از آیات و روایات روبهرو شدهاند و نتوانستهاند این آیات و روایات را سامان دهند. آنچه میتواند از بین آیات و روایات فراوان، بخشی را جدا کند و این بخش جدا شده را سامان دهد، فقط یک نکته است: شناخت ما از انسان و مشکلات و امکانات و روند تحول او.
هر کس میخواهد به برداشت روش تربیت اسلام و نظام تربیتی اسلامی از منابع وحیانی روی بیاورد، باید این راه را خودش آزمایش کند. باید انسان را بشناسد و با این شناخت از انسان به سراغ منابع وحیانی برود و ببیند که کدام آیات و روایات با یکدیگر مرتبطند. آنگاه براساس این شناخت، سامان این آیات و روایات را بهدست آورد و در نهایت ببیند که آیا میتوان به نظام فکری و تربیتی رسید یا نه؟
با این سیر سعی شد این اتفاق بیفتد و نمیخواستیم که تنها نظام تربیتی اسلام را بیان کنیم و توضیح دهیم و نمیخواستیم که تنها به مستند کردن آیات بسنده کنیم. علاوه بر این، میخواستیم سیر حرکت پژوهشی یک پژوهشگر برای رسیدن به نظام تربیتی اسلام را با هم مرور کرده باشیم.
نشان دادن گنجینههای پنهان؛ یکی از نقشهای مربی در زمینه ذکر
در قرآن برای انبیاء نقش مذکّر قائل است و خود پیامبر را هم ذکر میداند. ما تا اینجا از یک چهره این نقش صحبت کردیم، و آن اینکه پیامبر باید آنچه که تعلیم داده شده است و آنچه که انسانها به آن هدایت شدهاند را آنها یادآوری کند. اما پیامبران یک نقش اساسی دیگر هم دارند که گاهی از آن هم به ذکر تعبیر میشود. پیامبران آنچه در وجود انسانها هست را آشکار میکنند: «یثیروا لهم دفائن العقول»[6]؛ این گنجینهها و دفائنی که در ذهن و اندیشه انسانها پنهان است را زیر و رو میکنند. این هم یک جنبه ذکر است؛ یعنی ما در وجود خودمان چیزهایی داریم که متوجه آنها نیستیم، و پیامبران میآیند و ما را از این آگاهیها و داناییهای حضوری و آنچه که در وجودمان هست و به طور مستقیم آنها را در مییابیم آگاه میکنند و آنها را برایمان یادآوری میکنند. از این نقش پیامبر هم به عنوان ذکر یاد شده است. پس ذکر دو بخش دارد: یک بخش این است که پیامبر بیناتی که در وجود ما هست را آشکار میکند ـکه در بحثهای بعدی روشنتر میشود ـ، یک بخش هم این است که همان چیزهایی که ما از طریق تعلیم پیامبر و یا تجربه و تفکر به آن رسیدهایم را در هنگامه غفلت و فراموشی برایمان یادآوری میکند.