نقش مربی در زمینه تفکر
شکل گیری وجدان انسانی در نتیجه تضادهای درونی
نویسنده در پایان این بخش توضیحی می دهد که پیش از این هم به آن اشاره کرده بود. این وجدان و خودآگاهی و یا قدرت انتخابی که در انسان شکل می گیرد در نتیجه تضاد و رقابت بین غرائزی است که در وجود ما هستند. با وجود نیروی تفکر و تعقل در درون ماست که وقتی غریزه ما می خواهد به راهی برود، تفکر پیش می آید و از داده ها نتیجه گیری می کند و در نهایت می گوید که پایان این راه این است. آنگاه نوبت به عقل می رسد که ارزیابی کند که با توجه به اینکه اگر بخواهی به این راه بروی باید فلان بها را بپردازی و فلان خسارتها را تحمل کنی و اگر بخواهی آن راه دیگر را بروی نتیجه کمتری به دست می آوری اما هزینه کمتری هم می پردازی، کدام راه بهتر است. این قوه سنجش در برخورد با غرایز، انسان را به خودآگاهی و انتخاب می رساند.
تعریف هوش
پس از همه این بحثها ایشان می خواهد تفکر را تعریف کند. هوش یعنی درک موقعیت؛ یعنی وقتی شما در جایی قرار می گیرید بتوانید موقعیت خود را به خوبی دریابید و تشخیص دهید. این موقعیت می تواند یک موقعیت اجتماعی و جایگاهی که در یک مجموعه دارید باشد، یا وضعیت جغرافیایی مکانی که در آنجا هستید. وقتی می گوئیم درک وضعیت جغرافیایی، نه به معنای درک جغرافیایی حد کمال آن که مثلاً کسی که در ایران است بداند که اینجا ایران است و همسایه های ایران چه کشورهایی هستند و… . منظور این است که اگر مثلاً کودکی را در محیطی مانند یک چاله گذاشتید، بتواند چاله ها را بشناسد و سریع از آنها دربیاید و از آن سو که درست است برود نه از سویی که به بیراهه می رود. درک موقعیت، رفت و آمدها، تحریکها و عواملی که در محیط اجتماعی شما رفت و آمد می کنند، هوش نامیده می شود.
تعریف فکر
فکر نیروی نتیجه گیری است. فرآیندی که در طول آن شما می توانید اطلاعات موجودتان را نقد کرده و راهی به سوی چیزهایی که نمی دانید پیدا کنید، تفکر نام دارد و نیرویی که این کار را می کند فکر نامیده می شود.
یک تفاوت تفکر با تدبر
نویسنده به اینجا که می رسد یک تفاوت تدبر و تفکر را هم مطرح می کند. تفکر آن کار و فعالیتی است که مواد خام را در درون ما جمع آوری کرده و مرتب می کند. در حقیقت تفکر مانند یک قوه هاضمه عمل می کند؛ یعنی اطلاعات درون ما را با چینشها و ترکیبهای مختلفی کنار هم قرار می دهد و آنهایی که نامربوط هستند را کنار می زند و آنهایی که مربوط هستند را به هم متصل می کند و در نهایت نتیجهای می گیرد. این کار تفکر برای فعالیت تدبر است.
تعریف عقل
اما عقل چیست؟ عقل همان نیروی سنجش و مقایسه است. در روایات آمده است که وقتی خداوند انسان را آفرید به عقل اینگونه خطاب کرد که «إیاک آمُرُ و إیاک أنهی؛ من به تو دستور می دهم و تو را بازمی دارم»[1]. این عقل که در این روایات اینگونه از آن گفتوگو می شود، همان قوهای است که وقتی در انسان شکل می گیرد، انسان می تواند امر و نهی بشنود. اما اگر این قوه در وجود انسان شکل نگرفته باشد نمی تواند این امر و نهی را بشنود؛ چرا که در ادامه روایت آمده است که «إیاک أثیب و إیاک أعاقب؛ من تو را مجازات می کنم و تو را ثواب می دهم». یعنی ملاک ثوابها عقل است. معلوم می شود این قوه که در انسان شکل می گیرد، انسان را به تکلیف می رساند؛ یعنی وی را به این شایستگی و این درجه می رساند که اگر خطا کرد مجازاتش کنید و اگر ثواب کرد پاداشش دهید. این همان قوه سنجش است که مقایسه می کند و بر رفتارهای انسان نظارت می کند.
نقش مربی در زمینه تفکر
شما وقتی متوجه می شوید که باید تفکر کنید، همین که راه بیفتید و بخواهید فکر کنید کافی نیست؛ چون شما ذهنتان شلوغ است. اینکه به کدام مسئله بپردازید و در مورد چه مسئلهای فکر کنید اولین مشکل شما است. اگر به سراغ مواردی که اولین و مهمترین مسئله شما نیستند بروید و به آنها بپردازید، تا بخواهید آنها را حل کنید گاهی فرصت زندگیتان به پایان می رسد. پس اینکه به کدام یک از مسائل بپردازیم، و اینکه برای آن مسئله اصلی چگونه مواد خام فراهم کنیم، و اینکه آن جریان فکری را در زمینه مناسب خودش قرار دهیم، مشکلات تفکر هستند و کاری که باید مربی انجام دهد این است که باید بین نیازهایی که من دارم و مطالعه و تدبری که انجام داده ام و تفکرهایی که می خواهد انجام شود و زمینه های مناسبی که باید این تفکر در آن قرار گیرد هماهنگی ایجاد کند.
گاهی ما مواد خام را داریم، نیاز را هم می شناسیم، میخواهیم هم تفکر کنیم، اما در زمینه مناسب نیستیم و بنابراین نمی توانیم نتیجه گیری کنیم. پس کار مربی هماهنگ کردن نیازها و مطالعه ها ـ که در واقع همان تدبرها هستند ـ با تفکرها و زمینه ها است.
1. شناسایی نیازها و اولویت بندی آنها
سپس نویسنده به این مطلب می پردازد که مربی چگونه باید این کار را انجام دهد. مربی ابتدا باید کمبودها را در نظر بگیرد؛ یعنی نگاه کند و ببیند که این شخص چه نیازهایی دارد. آنگاه باید این نیازها را اولویت بندی کند؛ یعنی باید در وجود شخص نگاه کند و ببیند که اگر بخواهد راهش را برگزیند و از بین دنیا و شیطان و دل خودش و هزار و یک چیز دیگری که در دل و دیدهاش جلوه می کند یکی را انتخاب کند و انتخابش هم درست باشد، چه چیزهایی را نمی داند و سپس باید تفکرش را در مسیر آن چیزهایی که نمی داند قرار دهد. همچنین باید تشخیص دهد که ندانستن کدام یک از این نادانسته ها خطرناکتر است که اگر فرد زود به آنها نرسد این جهل به وی آسیب می زند و در وهله نخست باید او را به آنها آگاه کند. مثلاً کودکی هست که سه چیز را نمی داند: یکی از چیزهایی که نمیداند این است که اگر در فلانجا کبریت بزند منفجر می شود، مطلب دوم این است که آب در کجا است و مطلب سوم اینکه درب ورودی اینجا کجا است. حال اگر من به جای اینکه خطر یکم را به او تذکر بدهم، بگویم که اگر آب خواستی کجا است، ممکن است او در این فاصله کبریت را زده و کارش تمام شود.
پس اینکه چیزهایی که متربی نمی داند چیست این یک مسئله است، و اینکه کدام یک از این مسائل و نادانسته ها خطرناکتر است مسئله دوم است. مربی باید ابتدا این کمبودها را در نظر بگیرد و سپس اولویت آنها را مشخص کند.
2. قرار دان متربی در زمینه مناسب برای تفکر
گام دوم این است که متربی را در زمینه مناسبی قرار دهد. شاید تا کنون با شخصیتهایی برخورد کرده باشید که وقتی می خواهید نکتهای به آنها بگوئید و تذکری به آنها بدهید که مثلاً «این رفتاری که داری انجام می دهی درست نیست»، بازیگوشی میکند و حرف شما را به جاهای دیگری متصل میکند و از درونش طنزی می جوشد و همان را دستاویز خود قرار می دهد و بازی درمی آورد. این افراد، دارای روحیههای لیز هستند و نمیخواهند جایی گیر کنند تا کسی بتواند سوهانشان بزند. صاحبان چنین روحیه هایی مدام این طرف و آن طرف میزنند تا فرار کنند و مورد مؤاخذه شما قرار نگیرند. معمولاً هم قالب کارشان این است که با شوخی کردن و منتقل کردن بحث به یک جای دیگر، از بحث فرار میکنند. حال اگر شما بخواهید با چنین افرادی کار تربیتی بکنید، مانند این خواهد بود که مثلاً شما یک تکه چوب و یا یک تکه آهن را بدون اینکه به جایی ببندید روی میز گذاشته اید و می خواهید آن را بسائید. در این صورت هرچه سوهان بزنید، آن شیء می چرخد و به جای اینکه سوهان شما روی آن اثر بگذارد، تنها می تواند آن را بچرخاند. برای سوهان زدن این شیء باید آن را در گیره قرار دهید. برای همین است که می گویند اگر بخواهید برای روحیه هایی که لیز و لغزنده اند کاری انجام دهید و آنها را به شناخت برسانید، ابتدا باید شرایطی فراهم کنید که آنها در جایی گیر کنند و در یک فضای شکننده قرار گیرند تا راههای فرار به رویشان بسته شود.
گاهی پیش می آید در رویارویی با چنین روحیه هایی ما در برخوردهایی سطحی شروع میکنیم از حجاب یا از نماز حرف زدن، اما تا می گوئیم نماز، می گوید «حالا وقت زیاد است، بگذار فعلاً خوش باشیم». اما اگر هنگامی که یکی از نزدیکانش درگذشته و بالای سرش نشسته و دارند او را شست و شو می دهند به سراغ او برویم، دیگر این راههای در رفتن را ندارد؛ هم ذهن خودش آماده است و هم حالش حالی نیست که بخواهد بلغزد و لیز بخورد. آنجا زمینه فراهم است و می توانیم کارمان را انجام دهیم. پس یک کار دیگر مربی این است که باید متربی را در یک موقعیت و زمینه مناسب قرار دهد.
3. طرح پرسشهای مناسب در زمینه مناسب ایجادشده
مسئله بعد این است که در این زمینه های مناسب، باید سؤال های مدیریت شده مطرح شوند که این خیلی مهم است. گمان مبرید کار تربیتی یعنی اینکه یک نفر یا یک گروه را جمع کنیم و در جایی برایشان کلاس درس برگزار کنیم و ده جلسه، بیست جلسه و یا حتی ماهها برایشان سخنرانی کنیم، نه. تربیت در برخوردهای بسیار ریز اتفاق می افتد. گاهی شما در یک موقعیت مناسب تربیتی فقط یک سؤال مطرح می کنید و می روید. گاهی هم طرف مقابل مدام جست وجو می کند، اما شما رهایش می کنید و جوابش را نمی دهید و اجازه می دهید خوب در این سؤال بماند و آنگاه در موقعیت مناسب دیگری به او جواب می دهید. هنگامی که ما می خواهیم با جوانها کار تربیتی کنیم، معمولاً برخوردهایمان یا با امر و نهی و خشونت است، یا با موعظه کردن. در حالی که گاهی یک پرسش به جا می تواند خیلی بهتر عمل کند.
یکی از وظایف ما در برابر بچه هایمان این است که خطرهای سرراهشان را به آنها نشان بدهیم و آنها را در برابر این خطرها واکسینه کنیم؛ یعنی در وجود آنها هشیاری در مورد آن خطر ایجاد کنیم. می توان این کار را در یک موقعیت و از طریق یک سؤال انجام داد. مثلاً هنگامی که تلویزیون دارد یک سریال پخش می کند که در آن یک پیچیدگی اتفاق افتاده است، می توان یک نکته را باز کرد. معمولاً کسانی که دارند سریال تماشا می کنند تنها همان داستان را می بینند و لایه پنهانش را نمی بینند و اشاره به آن یک نکته ذهن جوان را حساس میکند و همین کار خودش را میکند و دیگر لازم نیست بنشینیم و یک ساعت موعظه اش کنیم.
لزوم حلم مربی
اگر تربیت را اینگونه بفهمیم، آن وقت در زمینه مناسب سؤال به جا مطرح کردن هم معنا پیدا می کند. آن وقت آن حلمی که لازمه کار مربی است و در روایت گفته شده که علامت علم است، معنا می یابد. توضیح آنکه بسیار می شود که اگر کودک یا نوجوانی در جایی کاری می کند ما خیلی عجله داریم که همانجا نسخه اش را بپیچیم و می خواهیم زود درمانش کنیم و بعد هم خداحافظ. در حالی که اینگونه نمی شود، باید حوصله داشته باشیم. اگر برخوردی دیدیم بلافاصله نباید هیچکاری انجام دهیم، بلکه باید فکر کنیم که کجا و چگونه باید به این برخورد جواب بدهیم؛ اگر همینجا جای برخورد است که همینجا، اما اگر اینجا جای برخورد نیست، باید حوصله داشته باشیم و اجازه دهیم هنگامی که فرد در موقعیت مناسبی قرار گرفت اقدام کنیم. در آن صورت هم باید با فکر و حسابشده باشد. باید بدانیم که با چه بیانی می خواهیم شروع کنیم؟ شروع سخنمان با طرح سؤال است یا با چیز دیگری؟
اگر بخواهیم واقعاً تربیتی روی دهد، باید اینگونه به آن نگاه شود. اگر به تربیت اینگونه نگریسته شود مربی باید ابتدا کاستیها را بشناسد؛ یعنی باید روی کسی که می خواهد در مورد وی کار تربیتی انجام دهد مطالعه کرده باشد و لازمه این مطالعه، رابطه است. پس اگر کسی می خواهد مربی باشد باید ارتباط داشته باشد، تعامل داشته باشد، همنشینی داشته باشد تا بتواند کاستیها را بشناسد. کاستیها که شناخته شد، باید ببیند زمینه مناسب کجا است و آنگاه متربی را در زمینه مناسب قرار دهد. متربی که در زمینه مناسب قرار گرفت، مربی باید مدیریت شده وارد شود و بداند که سؤال مناسب چیست و حرف مناسب کدام حرف است. برای آنجا هم باید طراحی داشته باشیم تا فکر متربی به جریان بیفتد. این روند کاری است که مربی باید انجام دهد.
پیامدهای منفی کمکاری مربی در زمینه تفکر
اما اگر فکری که در متربی شکل گرفته است با این هماهنگیها همراه نشد و او از مربی جدا شد، چه اتفاقی ممکن است بیفتد و چه آفتها و آسیب هایی وجود دارند؟ یکی از آسیب هایی که در این صورت سر راه ما خواهد بود این است که با تفکری که ما کردهایم، کمبودها و کسریهایی پیدا می شوند، اما چون تفکر ما در راستای هدف و جایگاه مناسب خودش نبوده، نتیجه این می شود که کسری هایی که باید جبران می شدند، به جای آنکه جبران شوند تنها آشکار می گردند و در نهایت بعد از اینکه عمری هم تلاش می کنیم، می بینیم با وجود تلاشهایمان آن نتیجه مطلوب به دست نیامده است. در این صورت یا به یأس و ناامیدی می رسیم؛ یا به غرور در مورد آن چیزی که به دست آوردهایم می رسیم و چون می خواهیم بر یافته خود پافشاری کنیم به لجاجت می رسیم؛ یا به این حالت می رسیم که دیگر کار نمی کنیم و آنگاه همه چیز را رها می کنیم و دیگر هیچگاه به مرحله عمل نمی رسیم؛ و یا اینکه به پرکاری متوسل می شویم، اما پرکاری برای تحقق اهداف دیگران و این از آن رو است که خودمان هدف نداریم و به این ترتیب نردبان دیگران می شویم.
در فرآیند تربیتی یک انسان هر یک از این اتفاقها ممکن است روی دهد. شما راهی را رفته اید و دیدهاید که چیزی بهدست نیاوردید. در این صورت دیگر انرژی رفتن ندارید و این همان یأس است. بعضیها هم برای اینکه خودشان را نشکنند و دچار این یأس نشوند، روی همان چیزی که بهدست آورده اند ایستادگی می کنند، اگرچه می دانند که این راه نادرست است. ولی تصمیم می گیرند روی حرفشان بایستند؛ چون اگر بگویند که راه این نیست، باید روند دیگری را شروع کنیم. در اینجا لجاجت محقق می شود. حالت دیگر این است که فرد نه حال دوباره حرکت کردن را دارد و نه سادگی و سفاهت لجاجت کردن را؛ بنابراین به بی عملی می رسد و راکد می ماند. اگر هم به نادرستی راهی که یافتهایم پی نبریم، معمولاً هیچ یک از اینها برایمان روی نمی دهد، و در این صورت براساس همان فهمیده های خودمان خیلی هم تلاش می کنیم، خیلی هم پرکار هستیم، اما پرکار بی هدف. چنین فردی هم نردبان دیگران می شود و کسان دیگری از او بهره می برند.
مروری دوباره بر وظایف مربی در زمینه هماهنگ سازی تفکر
اینها خطرها هستند. حال اگر ما دچار این آسیبها شدیم، و یا خواستیم تفکر کنیم اما مربی نبود، و یا اگر مربی بودیم و خواستیم در زمینه تفکر این هماهنگیها را ایجاد کنیم، پرسش این است که ما این نیازها، تدبرها، تفکرها و زمینه ها را چگونه باید هماهنگ کنیم. گفته شد که این کار در اصل وظیفه مربی است، اما اگر مربی نبود و خودمان خواستیم این کار را بکنیم چه باید بکنیم؟ گام نخست و کلید اساسی برای ایجاد این هماهنگی، شناسایی نیازها است. مثلاً خانمی که وارد آشپزخانه شده و نمی خواهد که بی مبنا و ذوقی غذا درست کند، بلکه میخواهد یک غذای مناسب براساس نیازهای خانوادهاش بپزد، باید ابتدا ببیند نیاز خانواده چیست؟ بدن اعضای خانواده چه کمبودی دارد؟ در آن هفته چه غذاهایی خورده اند؟ کدام مواد غذایی به بدن آنها رسیده و کدام یک به آنها نرسیده است؟ آنگاه این نیازها را کشف می کند و براساس آن یک غذای مناسب درست می کند. کلید اصلی نیاز است.
دو راه کشف نیازها و کمبودها
شما وقتی می خواهید تفکرتان در مسیر قرار گیرد، باید کمبودهایتان را جبران کنید و برای این منظور باید ابتدا کمبودهایتان را بشناسید. البته این کمبودها باید الویتبندی هم شده باشند و شما باید مهمترین آنها را هم بشناسید. اکنون مسئله این است که نیازها و کمبودها را از کجا بشناسیم و کشف کنیم. این کار از دو طریق ممکن است: حالتهای روحی و صفات اخلاقی. ما با توجه به حالتهای روحیمان می توانیم دریابیم که چه کاستیهایی داریم. اگر بیظرفیت بودیم، این بیظرفیتی و این نبودن استقامت، نشانه این است که شناخت و عشقی در میان نیست. هر کس به اندازهای در مسیر خودش پایداری می کند و استقامت می ورزد که هدفش را شناخته باشد و نسبت آن هدف با خودش را نیز فهمیده باشد و به آن هدف دل بسته باشد. تاجری که لذت پول در آوردن را خوب حس کرده و برایش ملموس است، از آسایش و خواب و خوراک خودش می زند تا به پول برسد و گاهی وعده غذایی او به خوردن یک ساندویچ در پشت فرمان ماشین محدود می شود.
اینکه گاهی ما در مسیری با اهدافی بسیار بزرگتر از تجارت و سود قرار می گیریم، اما می خواهیم نه به خوابمان لطمه بخورد، نه به راحتیمان و نه اینکه از لذتمان کم شود و می خواهیم همه اینها را با هم داشته باشیم، معنایش این است که اهمیت هدفمان را به اندازه آن تاجر هم حس نکرده ایم و برایمان ملموس نشده است. انسانها به اندازهای استقامت می کنند و به ظرفیت می رسند و تحمل مشکلات و دشواریها و ناملایمت ها را دارند که آن هدف را شناخته باشند و به آن دل بسته باشند. وقتی می بینید مثلاً بخیلید و خیلی چیزها به دستتان می رسد و در دستتان نگاه می دارید تا بگندد ولی به دیگران نمی دهید، این نشان دهنده این است که برخی از شناختها را ندارید. شما چرا این چیز را برای خودتان نگاه می دارید؟ چرا نمی خواهید آن را به دیگران بدهید؟ برای اینکه می خواهید سود بیشتری ببرید. حال اگر معرفت و شناختی پیدا کنید که بدانید بهره مندی بیشتر در این است که اینها را به شکلی همیشگی و ابدی کنید، و آنها را طوری تضمینی کنید که نگندند و به چیزی تبدیلشان کنید که بیشتر شوند، آنگاه وضع به گونه دیگری می شود. اگر بدانید آنچه را که به دیگران می دهید، آنچه را که به خدا می دهید می ماند و بیشتر می شود، دیگر بخلت نخواهد ماند و حالت به نقطه مقابل بخل تبدیل می شود؛ یعنی به جای اینکه چیزی را نگاه داری، آن را می دهی، چون می دانی هر چه را نگاه داری می گندد و از بین می رود، ولی هر چیزی را که بدهی می ماند: «ما عندکم ینفد و ما عند الله باق».[2] پس بخل نشانگر این است که یک شناخت مشخصی در وجود فرد نیست و اگر آن شناخت پیدا شود، این نیروی خوبی که در وجود انسان گذاشته شده و «بخل» نام دارد، درست عمل میکند و از آن به بعد فرد در مورد جاهایی که او و نیروهایش را می سوزانند و ضایع می کنند بخیل می شود، و در مقابل در مواردی که رشد می دهند سخاوتمند می شود. پس برای شناخت نیازهایمان دو راه داریم: یکی شناخت حالتهای روحی، و دیگری شناخت صفات اخلاقی.
راه شناخت زمینههای مرتبط با نیازها
مسئله بعد این است که پس از اینکه نیازهایمان را شناختیم، زمینه های مرتبط با این نیازها را چگونه بشناسیم؟ زمینه های مرتبط با نیازها با تحلیل صفات و حالتها و بررسی علتها شناخته می شوند. برای مثال وقتی شما در وجود خود به بخل برمی خورید و می فهمید که یک شناختی در وجود شما کم است، پرسش این است که زمینه های اطلاعاتی مربوط به بخل چه موارد هستند؟ اگر بخل را به خوبی تحلیل کنید، درمی یابید بخل شما به این بازمی گردد که می خواهید سود بیشتری ببرید. بعد باید بررسی کنید که بهره بیشتر در کجا است. اگر بهره بیشتر معلوم شود راهکار این ضعفمان روشن می شود؛ یعنی زمینه اطلاعاتی مرتبط با آن شناخته می شود. بعد از این مرحله، گام سوم مطالعه و تفکر در این زمینه ها است؛ یعنی شما دیگر می دانید زمینه هایی که باید در آن تفکر کنید، منفعتهایی که به شما می رسد ( و نیز منفعت های بیشتر و کمتر ) هستند و شما باید در این حوزه مطالعه کنید.
جمع بندی
پس کلید هماهنگ کردن نیازها، مطالعه ها، تفکرها و زمینه هایی که این تفکرها در آنها اثر دارد، شناخت نیازها است. شناخت نیازها براساس حالتها و صفات اخلاقی بود. همچنین شناخت زمینه ها هم لازم است. منظور از این زمینه ها، زمینه هایی است که باید در آنها مطالعه کنیم. این هم با تحلیل صفات و حالتها و بررسی ریشه ها و علتها بهدست می آید. در نهایت شما که هم نیازتان را می دانید که در کجا و در چه زمینهای باید تدبر کنید، مطالعه تان را در آن سو جهت می دهید، و هنگامی که مواد خام فراهم شد، در همان مواد خام تفکر می کنید و به این ترتیب این چهار گزینه با هم هماهنگ می شوند.
خلاصه اینکه: بحث ما از ضرورت تفکر شروع شد. پیش از این گفته شده بود که ما بندهایی به پایمان است و برای اینکه از این بندها رها شویم، باید عشق شدیدتری داشته باشیم و برای عشق شدیدتر باید شناخت داشته باشیم و برای شناخت باید تفکر داشته باشیم. اما در اینجا برای اثبات ضرورت تفکر گفته شد ما سرمایه هایی داریم که ویژگیشان این است که اگر به کار گرفته شوند، سود می آورند و وسعت می دهند و اگر به کار گرفته نشوند، رکود می آورند. این سرمایه ها باید به کار گرفته شوند و برای اینکه به کار گرفته شوند و به کار بیایند، باید شناخته شوند و لازمه شناخت هم تفکر است.
سپس گفته شد اکنون برای اینکه ما تفکر را درست بفهمیم، باید آن را با واژه های دیگری مقایسه کرده و مرزهای این واژه ها را بشناسیم. بعد رسیدیم به اینکه کار مربی در زمینه تفکر چیست و اینکه اگر مربی کارش را انجام نداد، چه مسئله ای ممکن است برای ما پیش بیاید.
بحث بعدی، بحث تعقل است؛ گام آخر نظام تربیتی اسلام تعقل است. توضیح آنکه بعد از اینکه شما با تفکر شناختهایی به دست آوردید و اهدافی و راههایی برای رسیدن به این اهداف را شناختید، به دو مقایسه و سنجش احتیاج دارید: نخست اینکه هدفها را بسنجید که کدامشان بهتر است که برای این منظور هدفها را با سرمایه خودتان می سنجید که کدامیک مورد نیاز سرمایه های شما است، و دیگر اینکه راهها را بسنجید که کدام راه برای رسیدن به هدفی که انتخاب کرده اید مناسبتر است. همین سنجش است که به انتخاب ما منتهی می شود و این آغاز حرکت ما است.
[1] . الاصول من الکافی، ج1، ص10، ح1.
[2] . نحل:96.