خاستگاه ضرورت تدبر
بعد از صحبت از گستره تدبر، نویسنده به بررسی این مسئله میپردازد که تدبرهایی که ما می خواهیم انجام دهیم، ریشه در کجا دارد؟ در اینجا اگر از متن به خاستگاه تدبر نرسید باید به شما حق داد؛ چون نویسنده در لابهلای تعریف تدبر و در ادامهاش این بحث را مطرح میکند. اما حق این است که جای بحث گستره تدبر و خاستگاه آن، اینجا است که بفهمیم چرا ما این بحث گسترده را مطرح می کنیم؟
چرا می گوئیم مثلاً اگر با افتادن یک برگ از درخت برخورد کردیم باید در آن تدبر و تأمل کنیم؛ و اگر درست در لحظه ای که ما به سر خیابان رسیدیم، دو ماشین با هم تصادف کردند لازم است در آن تدبر کنیم؟ سرّ این نکته در این است که وقتی شما درست زمانی به سر کوچه میرسید که دو ماشین با هم تصادف میکنند، اگر بگوئید که این یک چیز اتفاقی بود و ربطی به من ندارد، دیگر ضرورتی ندارد که در آن تدبر کنید. اما اگر در پس این حادثه مدیریتی ببینید که: درست است وقتی شما به این سو میآمدید هیچ اطلاعی از این دو ماشینی که میخواهند به این سو حرکت کنند نداشتهاید، راننده آن دو ماشین هم از یکدیگر اطلاعی نداشتهاند، و هیچکدام هم حدس نمیزده است که کدامشان با دیگری برخورد میکند، ولی مدیری هست که میتواند اینکه شما راه بیفتید و به اینجا بیائید را سازمان داده باشد و آنها را هم سازماندهی کرده باشد. وقتی شما چنین مدیریتی در پس این قضیه در نظر بگیرید، میتوانید چنین تدبری را بفهمید و با خود بگویید که: این اتفاقی که در اینجا روی داده است، میتواند برای من معنا داشته باشد.
من در سفرهای زیارتی به زائرانی که در کاروان بودند میگفتم اینکه ما اینجا کنار هم قرار گرفتهایم ممکن است از دید بعضی از ما تصادفی باشد که مثلاً این فرد در این کاروان ثبت نام کرده و آن دیگری هم به صورت اتفاقی آمده و در همین کاروان ثبت نام کرده است. ولی این چینش می تواند از یک مدیریت بالاتری خبر دهد که آن مدیرِ بال،ا اینکه این افراد در کنار هم به این سفر زیارتی بروند را مدیریت کرده است و بر این اساس بوده است که اینها کنار هم قرار گرفتهاند. باید ببینید چه چیزهایی می تواند در درونش قرار گرفته باشد. اینکه درست وقتی شما دارید حرکت میکنید کسی از کنار شما رد میشود که دارد گریه میکند، یا اینکه درست در همان لحظه کسی از کنار شما رد می شود که دارد بد و بی راه میگوید از نگاه خیلی ها تصادف و اتفاق است، ولی از دید آن مدیریت بالادستی این یک اتفاق نیست. باید ببینید این چیزی که به گوش شما می خورد، چه حسی می تواند برای شما ایجاد کند.
پس پشتوانه این تدبر گسترده، یک درک مدیریتی در ورای همه حوادث عالم است. همه حوادثی که در کل هستی از ابتدا تا انتها دارد اتفاق می افتد، مدیریت شده است. اگر این مدیریت را بشناسید و آن را درک کرده باشید، زمینه این تدبر برایتان فراهم میشود.
نکته دوم درک نظم است؛ به این معنا که بدانیم در این هستی نظمی وجود دارد. وقتی میبینید حادثه ای در برابر دیدگان شما اتفاق می افتد، باید بدانید که این حادثه نمیتواند بی حساب و کتاب روی دهد، بلکه پیش زمینه هایی دارد و به دنبال خودش نیز پیامدهایی دارد. این رابطه نظم علّی سبب میشود وقتی شما این حادثه ها را میبینید، به خود آنها محدود نشوید، بلکه سعی کنید حوادث دیگر را هم ببینید و برای یافتن ارتباط این حوادث با یکدیگر تأمل می کنید؛ چون باورتان این است که نظم و نظامی در عالم وجود دارد.
این دو پشتوانه سبب میشود شما هم در هر حادثهای تدبر کنید، و هم اینکه حادثههای پیرامونش را با آن مرتبط ببینید و یا حداقل احتمال ارتباط آنها را بدهید و در این احتمال تأمل کنید تا بتوانید مواد خامی بهدست آورید.
چگونگی قرارگرفتن اشتباهات بشری در دایره مدیریت الهی
ممکن است کسی بگوید اینکه میگوئید ما باید چنین درکی داشته باشیم که «در هر حادثهای مدیریتی وجود دارد که باید آن را ببینیم و در آن تأمل کنیم»، سؤالی را به ذهن میآورد: برخی از این حادثهها به خاطر نادانیهای خودمان اتفاق میافتند و بعضیهایشان از سوی همان مدیر بالایی پیشبینی میشود که باید اتفاق بیفتند و خارج از اختیار ما هستند. این خیلی مهم است که فرد بفهمد که کدام یک از اینها براساس نادانی خودش بوده است تا در نتیجه آن بخواهد خودش را ارزیابی کند، و در کدام یک از آنها خودش هیچ دخلی نداشته است. تشخیص این دو از یکدیگر چگونه ممکن است؟
باید توجه داشت که اشتباه، راه تدبر را نمیبُرد. اتفاقاً آنجا که ما اشتباه می کنیم بیشتر جای تدبر است. من اشتباهی میکنم و به دنبال آن، اتفاقاتی میافتد. در اینجا هم من میتوانم در این تدبر کنم که ربط این کار اشتباه من با این اتفاقاتی که افتاده و پیش زمینه هایی که من برای این اشتباه داشتهام چه بوده است و چه شده که من به این کار اشتباه رسیدهام. اینها همه جای تدبر دارند. پس بحث تدبر به رفتارهای درست محدود نمیشود و اتفاقاً در رفتارهای خطا بیشتر جای تدبر هست.
ثانیاً بحثی هست و آن اینکه که آیا خطاهای ما هم در آن مدیریت بالادستی میگنجد یا نه؟ معمولاً مدیریتهایی که ما انسانها داریم جامع نیست. روندی را تعریف میکنیم که این روند باید به ترتیب پیش برود. در این شیوه مدیریت خطاها یا آسیبهای ما دیده نمیشود، یا اینکه تنها بخشی از آنها دیده میشود. وقتی هم که این آسیبها دیده میشوند، دیده شدنشان اینگونه است که ما در مرحله بعدی مدیریت خود به دنبال این هستیم که چگونه این آسیب را ترمیم کنیم. اما اینکه این آسیب را چگونه مدیریت کنیم و چگونه از همین آسیب نتیجهای بگیریم، کمتر در ما اتفاق میافتد. مدیرت عبودی اینگونه نیست. در این مدیریت، حتی شیطان هم اگر عصیان میکند در طرح مدیریتی خداوند قرار میگیرد، اگر هم عصیان نکند به شکل دیگری در این مدیریت قرار میگیرد. یعنی در طرح مدیریت خداوند و برای اینکه کاروان بشری از ابتدا تا انتهای هستی در آن بگنجد، فرعونها و طاغوتها هر کاری که بکنند، باز هم راه را برای خدا نمیبندند و خدا را در بن بست قرار نمیدهند. خداوند طرح مدیریتیاش چنان جامع است که از این رفتارهای اینها هم میتواند پلی بزند به اینکه انسانها به مسیر نجات خودشان برسند.
مدیرت الهی چنان مدیریت گستردهای است که گناهی که گناهکار با اختیار خودش دارد انجام میدهد در درونش مدیرتی هست که این گناه نیز در سیر و سلوک انسان تأثیر خودش را داشته باشد. این مدیریت بدون این بوده که خدا اختیار را از من بگیرد؛ یعنی وقتی می گوئیم خدا مدیریت کرده است معنایش این نیست که اختیار را از من گرفته است، نه، یکی از عناصری که در مدیریتش بوده این است که شما به اختیار خودتان این راه را بروید.[1] مدیریت الهی این گونه است که بدون اینکه اختیار انسان از او گرفته شود، بدون اینکه خطاها و گناهان به این مدیریت آسیبی بزنند، در دایره مدیریت الهی قرار میگیرند و از آنها بهره خودشان هم گرفته می شود.[2]
پس اگر مدیریت الهی و نظام علّیتی که در هستی وجود دارد را درک کنیم، آن وقت دیگر میتوانیم تدبر گسترده را بفهمیم و از آن نتیجه بگیریم.
نتایج تدبر
در ادامه روند کتاب، ایشان به بررسی حاصل و نتیجه تدبر در موقعیتهای مختلف میپردازد. ما از این حاصل تدبر به صورت جداگانه بحث میکنیم؛ چراکه ما باید بدانیم در هر حوزه از تدبر چه نوع پرسشهایی باید داشته باشیم. اگر در حالات خودمان و یا دیگران و در محبوبها و دوستانمان تدبر کنیم حاصلش این است که چه چیزهایی ما را شاد، ناراحت، عصبی و یا خوشحال میکند و این یک عرصه تدبر است. شما میتوانید این نوع از تدبر را اینگونه برای خودتان انجام دهید که یک دفترچه داشته باشید و در آن بنویسید که در چه موقعیتهایی و در اثر چه چیزهایی ناراحت میشوید، در اثر چه چیزهایی شاد میشوید، با چه چیزهایی عصبی میشوید، با چه چیزهایی آرام میگیرید، این چیزهایی که شما را شاد یا آرام کردهاند ارزششان چقدر است، بزرگند یا کوچک، این چیزهایی که بزرگ یا کوچکند و در شادی یا ناراحتی یا عصبیت یا آرامش شما اثر داشتهاند، مقدار تأثیر هر کدام از اینها با بزرگی یا کوچکی آنها چه ارتباطی دارد، آیا اینطور بوده که آن چیزهایی که برایتان بزرگتر و با اهمیت تر بودهاند بیشتر در شما تأثیر داشته باشند و یا آن چیزهایی که برای شما کوچکتر بودهاند کمتر در شما اثر گذاشته باشند. اینها چیزهایی است که میتواند حاصل تدبر ما در حوزه خودمان و حالتها یا برخوردهای خودمان باشد.
در زمینه حادثهها میتوانید بررسی کنید که اگر علت این حادثه وجود یک مشکل است، این مشکل چه بوده، مواجهه و برخورد با این مشکل چه بوده، راه حل این مشکل چیست؛ و اگر علت آن این بوده که یک برخوردی اتفاق افتاده بررسی کنید که این برخورد چه بوده، علتش چه بوده، و تأثیر شرایط در این برخورد چه بوده است. گاهی و در مورد بعضی از حوادث لازم است ارزشمند بودن یا بی ارزش بودن چیزی که در اینجا اتفاق افتاده بررسی شود که چقدر ارزش داشته یا چقدر بی ارزش بوده است؛ مثلاً ببینید اینکه می گویند «در بیابان لنگه کفشی نعمت است»، چه میشود که یک کفش کهنه ارزشمند میشود. برای نمونه اگر بخواهید درباره همین ضرب المثل خیلی راحت تدبر کنید خواهید گفت در جایی که ارزشی وجود ندارد، چیزهای بیارزش ارزشمند میشوند و این برداشت قاعده فراگیری میشود و در خیلی از موارد و در زمینه خیلی از فساد و صلاحهایی که اتفاق میافتد میتواند صادق باشد.
نویسنده به کلام حضرت امیرالمؤمنینC اشاره میکند که ایشان از جایی عبور میکردند که مقداری آشغال در آنجا ریخته شده است. حضرت میفرماید: «هذا ما بخل به الباخلون»؛[3] این آن چیزی است که بخلکنندهها به آن بخل ورزیدهاند. یک مقدار غذا، یک مقدار میوه، و خلاصه مواد گندیدهای در جایی افتاده است، و حضرت به چه زیبایی از آنها استفاده می کند. معنایش چیست؟ یعنی چیزهایی را که بخل بورزید و نگه دارید و نگذارید که در مسیرشان قرارگیرند، عاقبتشان گندیدن است. این فرمایش این نکته را به شما نشان می دهد که اگر دیدید یک هدیه و یا میوهای برایتان آوردهاند که برای خودتان زیاد است، اما بخل ورزیدید و آن را به برادرتان، به همسرتان و یا به دیگران ندادید، با توجه به ظرفیتی که شما دارید و نمیتوانید همه آن میوهها را بخورید، باید منتظر باشید که میوهها بگندد. وقتی گندید میشود «ما بخل به الباخلون».
در هر حادثهای باید دنبال این بود که این حادثه چه خصوصیتها و چه ویژگیهایی دارد، با دیگر حادثهها چه ارتباطهایی دارد. از این طریق است که حوزه تأمل برای شما باز میشود.
البته این جمعبندی که در اینجا ارائه شد، در کتاب نیست، بلکه از نمونههایی که نویسنده ارائه داده استخراج شده است. جمعبندی جامعی هم نیست. تنها به دنبال آن بودیم که کلیدهایی به دست دهیم تا بتوانید روی آنها تأمل کنید و راه تدبر برایتان آسانتر شود و بتوانید جریانی را شروع کنید.
نقش مربی در زمینه آموزش تدبر
نویسنده در ادامه اشارهای هم به نقش مربی در این زمینه دارد که مربی در اینجا چه کاری میتواند انجام دهد؟ مربی باید روش تدبر در حادثههای کوچک یا موقعیتهای شلوغ را نشان دهد. او باید در اوج شلوغیها یک تدبر انجام دهد و همانجا به شما نشان دهد که چگونه باید تدبر کرد. در حقیقت مربی روش تدبر را با برداشتی که میکند آموزش میدهد. انبیاء و اولیاء بیشترین آموزشهایشان کاربردی و عملیاتی بوده است، نه از طریق برگزاری کلاس و درس. آن مربیان الهی در هنگامه عمل و در متن موقعیتها آموزش میدادهاند و از این رو ایشان بر این باور است که مربی باید روش تدبر را با برداشتی که انجام میدهد نشان دهد؛ مانند امیر مؤمنانC که فرمود: «هذا ما بخل به الباخلون». حضرت در اینجا با برداشتی که از این حادثه انجام میدهد روش تدبر را میآموزد.
مربی باید در متربی دقت ایجاد کند. چگونه؟ مربی از شما میپرسد به نظرتان این چیزی که میبینید چیست؟ اندکی تأمل میکنید و میبینید که به نتیجهای نمیرسید. بعد مربی دریچهای برای شما باز میکند که به نتیجه میرسید. این نشان میدهد که شما باید دقت کنید. مربی به شما دقت کردن را آموزش میدهد، جامع دیدن را آموزش میدهد.
نکته سوم درباره نقش مربی در زمینه تدبر این است که مربی به نیازهای متربی توجه میکند و براساس نیازهای او تدبرهایش را جهت میدهد. تدبرهای ما اگر بخواهند سامان بگیرند، باید براساس نیازهایمان باشند. باید نیازمان را بفهمیم و براساس نیازمان تدبرهایمان را سامان بدهیم. ایشان در ادامه و در بخش تفکر به بحث نیازها و جهتدهی تدبر براساس آنها میپردازد.
آن چیزهایی که لازم است شما برای تدبر داشته باشید یکی این است که در متن هر حادثهای احتمال وجود یک درس را بدهید و از کنار هیچ حادثهای به سادگی نگذرید؛ اگر همانجا به نتیجه رسیدید که خیلی خوب است، اگر به نتیجه نرسیدید این حادثه را در ذهنتان و یا در یک دفترچه یادداشت ثبت کنید و بعداً از آن استفاده کنید. لازمه دیگر تدبر این است که باید نگرش جامعی داشته باشید و حادثه را در زمان خودش محدود نکنید. باید حادثه را در تاریخ خودش ببینید؛ یعنی قبلش را ببینید، بعدش را ببینید، ارتباطها را ببینید تا بتوانید از این حادثه مواد خامی بهدست آورید. نکته سوم اینکه باید فراغت پیدا کنید. در شرایطی که به چیزهای مختلفی مشغول هستید نمیتوانید نتیجه بگیرید. باید تمرکز داشته باشید تا بتوانید نتیجه بگیرید و برای دستیابی به این تمرکز باید فراغت پیدا کنید. اکنون پرسش این است که فراغت چگونه به دست میآید؟ وقتی با توجه به نیازها و اهمیتهایتان فهمیدید که الآن نیازتان فلان چیز است و تدبرتان را به سوی نیازتان مدیریت کردید، دیگر چیزهای فراوان دیگری که ممکن است برای شما پیش بیایند را یادداشت میکنید ولی فعلاً به آنها مشغول نمیشوید؛ چون میخواهید تمرکز داشته باشید. مسئله چهارم هم مربی است. مربی با ارائه نمونههایی که نشان میدهد، میآموزد که چگونه میشود تدبر کرد. ایشان در اینجا سه نمونه مطرح کرده است که در این نمونهها میتوان تجربهای بهدست آورد و شیوهای را یاد گرفت که از این به بعد با حوادث چگونه رفتار کنیم.
ضرورت سازماندهی کردن تدبرها
در نهایت نتیجهای که گرفته میشود این است که برای رسیدن به مهارت تدبر، باید به صورت گسترده تدبر و ارزیابی شود نه به صورت محدود. نباید اینگونه باشد که در طول عمرتان فقط یکی دو مورد تدبر کنید و دیگر آن را رها کنید. این تدبرهای موردی و محدود کارگشا نیستند، باید تدبرها و ارزیابیهای وسیع و مرتب و سازمانیافته داشته باشید. وقتی شما حادثهای را میبینید باید کمی مرتبش کنید؛ یعنی ببینید قبلش چه بوده است، بعدش چیست، ارتباطهای آن با حادثههای دیگر چیست. باید اینها را سازمان بدهید. این در مورد اجزاء تدبرها است. در مقیاس کلی هم باید تدبرهایتان در جهت نیازهایتان قرارگیرد.
تدبرهای وسیع و مرتب می تواند یک سازمان فکری وسیع برای انسان ایجاد کند. اگر مدتی با این شیوه کار کنید، ذهن شما سازمان پیدا می کند. یکی از ویژگیهایی که پیش از این هم تأکید کردهایم که در وجود ما هست، عادت است. ذهنی که مدتی تدبر کرد و نگاه جامعی به حوادث داشت، به این روند عادت میکند. از آن به بعد به محض اینکه فرد به چیزی برمی خورد، ذهنش شروع می کند به بررسی حوادث دور و برش و کشف ارتباطهای این حوادث تا اینکه به نتیجه برسد. مثلاً بعضیهایمان که عادت کردهایم به اینکه بدیها را ببینیم، تا وارد محیطی میشویم سریع نقصها را میبینیم و تبدیل به یک شخصیت صرفاً منتقد میشویم. برای نمونه وقتی به خانه یکی از دوستانتان میروید و میبینید دوستتان فرشی خریده است، دیگر خوبیهای این فرش را نمیبینید و ذهنتان به سرعت به سراغ این میرود که مثلاً این رنگ فرش با آن رنگش سازگار نیست یا اینکه این رنگ چرک تاب نیست. حتی وقتی دوستتان به شما میگوید: «ببین، این فرشی که خریدهام این خوبیها را دارد»، میگویید: «خوب است، ولی این رنگ کِرِمی چرک تاب نیست یا اینکه الآن دیگر فرش قرمز نمیخرند؛ چون رنگ قرمز هیجان ایجاد میکند». یعنی ذهنمان اینگونه عادت کرده است.
در بحث تدبر هم به مرور به یک سازمان فکری میرسیم. در این صورت وقتی با یک چیزی برخورد میکنید لایههای پشتی آن را میبینید، حوادث اطرافش را میبینید، و ذهنتان به سرعت جمعبندی میکند. وقتی مسائل جمع بندی شد، همیشه مواد خامی در دست دارید که این مواد خام پشتوانه سازمان فکری شما است؛ به این معنا که از این پس در هر حوزه ای که بخواهید فکر کنید، مجموعهای از اطلاعات دارید که میتوانید از آنها نتیجه بگیرید. این حاصل بحث تدبر است.
جایگاه ارزیابی در تدبر
ایشان دو چیز را در تدبر مطرح کرد: یکی مطالعه و دیگری ارزیابی. مطالعه این است که حادثه را زیر و رو میکنید که پشت این حادثه چه بوده است، قبل از آن چیست، بعدش چیست. در مطالعه اینها را بهدست میآورید و از چینش اینها در کنار هم ارتباطهایی بهدست میآید که آنها مواد خام شما میشوند.
اما در اینجا و مخصوصاً در حوزه تدبر در حالتها و رفتارهای خودمان یا رفتارها و حالتهای دیگران، کار دیگری هم انجام میشود و آن این است که وقتی شما حوادث پیشین و حوادث پسین این حادثه را میسنجید، میتوانید تأثیرگذاری آنها در این رفتار و در این حالت را سبک و سنگین کنید. از خودتان میپرسید این خانمی که در اینجا رنجید، این آقایی که در اینجا ناراحت شد، چه چیزی سبب رنجش او شد؟ و آنگاه ممکن است به این نتیجه برسید که علتش این بوده که مثلاً سمت وی را از او گرفتند و گفتند که دیگر نمیخواهیم آموزگار قرآن باشید، یا اینکه این ناراحتی زمینه دیگری هم داشته و آن اینکه او خیلی دلبستگی به قرآن داشته است، و یا یک زمینه دیگر هم در این ناراحتی اثرگذار بوده و آن اینکه این آموزش قرآن علاوه بر اینکه وقت فراغت او را پر میکرده، بستری بوده که وی با چهار نفر هم مأنوس باشد و ارتباط داشته باشد. ارزیابی اثرگذاری چیزهای مختلفی که در یک حادثه اثر میگذارند که بفهمیم تأثیر هر کدام از اینها چقدر است، هم بخشی از تدبر است؛ مخصوصاً در حوزه تدبرهای درونی، چه تدبر در درون خودمان، و چه در درون دیگران.
خلاصه اینکه: اگر میخواهید جریان معرفتی در شما شکل بگیرد، بعد از آنکه مربی آن سه نقشی که به عهدهاش بود را انجام داد، گام نخست شما تدبر است. سعی کنیم با این تدبر زندگی کنیم؛ چراکه بعد این تدبر است که تفکر به دنبالش میآید. تفکر شناختهایی برای شما ایجاد میکند و این شناختها زمینه ارزیابی و تعقل میشوند تا شما بتوانید به معبودهایتان و به حبّ اشد برسید.
در گفتوگویی که پیرامون ارتباط بحث تدبر با بحث قبل داشتیم، دوستان راحت به ارتباط این بحث با بحث پیش نرسیده بودند. علتش چه بود؟ چرا به اینجا نرسیدیم؟ این هم به نوبه خود حادثهای است که روی داده و ما میتوانیم در این حادثه هم یک مرحله تدبر انجام دهیم؛ یعنی ببینیم در ذهن ما و در مراحل مطالعه ما چه چیزهایی گذشته است و از این تدبر مواد خامی بهدست آوریم و آنگاه در این مواد خام ارزیابی هایی بکنیم و به نتیجهای برسیم که مثلاً آنچه سبب شد من ارتباط بحث را پیدا نکنم این بود و یا فلان کار بود که باید انجام می دادم و انجام ندادم. بحثی که از این هم سادهتر است، تعریف تدبر میباشد. اگر ما کتاب را دقیق بخوانیم و به همین تفاوت تعبیرها دقت داشته باشیم، آن را درمی یابیم. نویسنده جایی می گوید تدبر یعنی تهیه مواد خام و در جای دیگر می گوید تدبر یعنی مطالعه، یعنی ارزیابی. باید دید آیا همه این اختلاف تعبیرها تنها یک اختلاف لفظی است که مثلاً برای یک معنا لفظ دیگری آورده است، یا اینکه نه، معنای اینها هم متفاوت است. می توان گفت تعریفی که تدبر را به تهیه مواد خام تعریف میکند، تعریف به غایت (یعنی چیزی که با تدبر حاصل میشود) است و تعریف دوم، دارد حقیقت تدبر، یعنی آن کاری را که در متن تدبر اتفاق میافتد، را توضیح میدهد. در این معنا از تدبر هم مطالعه هست، هم زیر و رو کردن، هم ارزیابی؛ وقتی بخواهید مطالعه را باز کنید میشود همین زیر و رو کردن، اما ارزیابی یک کار دیگر است؛ پس میتوانید بگوئید که تدبر به این معنا عبارت است از مطالعه، و زیر و رو کردن و ارزیابی.
ما چرا به اینجا نرسیده بودیم؟ این هم میتواند یک حوزه تدبر برای شما باشد که مطالعه خودتان و نوع برخوردی که با کتاب داشتهاید را بررسی کنید و بعد اینکه به این مطالب دست نیافتید را علتیابی کنید و آنگاه به این نتیجه برسید که مثلاً باید دقتم را افزایش دهم.
این مراحلی که گفته شد (دقت در تعبیر، توجه به دادهها و ارتباط مطالب) خیلی مهم است، اما ما به آنها عادت نکردهایم. کتاب را مطالعه میکنیم، ولی سرسری از روی آن میگذریم. علتش هم این است که تا یک بند از کتاب را میخوانیم و مطلبی به ذهنمان میرسد، فکر میکنیم این دیگر تمام مطلب است و دیگر کار تمام شد. به این ترتیب راه را بر خودمان میبندیم و این احتمال را نمیدهیم که ممکن است اینجا چیزهای دیگری هم باشد. درست مانند بچههایی که وقتی وارد جایی میشوند، اولین چیزی که به دستشان میرسد را برمیدارند و فرار میکنند و خیال میکنند همه چیزی که اینجا بوده، همین بوده است. اما بچههای زیرک تر ممکن است حتی اولین چیزی که میبینند را هم برندارند. آنها میروند و جستوجو میکنند، شاید چیزهای دیگری هم باشد. آنهایی که زیرکیشان کمتر است، اولین چیز را برمیدارند، ولی حواسشان به این هست که شاید چیزهای دیگری هم باشد. ما اگر بخواهیم درست راه را طی کنیم و بهرهوری بیشتری داشته باشیم باید خودمان را به این شیوه مطالعه عادت بدهیم.
چکیده
1. فکر انسان برای اینکه از مجهولات خود به معلومات جدیدی دست یابد، به مواد خامی نیاز دارد. این مواد خام با تدبر و دقت و اندیشه در پیرامون انسان به دست میآید.
2. تدبر را نباید محدود و منحصر به برخی موضوعات و مسائل خاص دانست. در همه چیز میتوان تدبر کرد و از هر موضوعی میتوان درسی گرفت.
3. رهبر و مربی آگاه می تواند ویژگی تدبر را در مخاطب خود برانگیزد و او را در برابر هر حادثه کوچک و بزرگی متدبر بار بیاورد.
[1] . دقت کنید. میگوئیم شما به اختیار خودتان این راه را بروید. این نکته خیلی مهم است. جبریها میگویند اگر خواست خدا بوده که من این کار نادرست را بکنم و من نمیتوانستهام که آن را عوض کنم، که من اختیاری نداشتهام. اگر هم که خواست خدا بوده و من میتوانستهام آن را عوض کنم، پس خواست و علم خدا درست نبوده است. پاسخ این است که خواست خدا بوده است و علم خدا به این تعلق گرفته است که شما به اختیار خودتان این کار را انجام بدهید؛ یعنی خداوند راه را نبسته بوده و علم خدا هم این بوده که تویی که راه برایت بسته نیست به انتخاب خودت این کار را میکنی.
[2] . البته این بدین معنا نیست که اگر همه انسانها خوب میشدند، راه نزدیکتر نمیشد. بله راه نزدیکتر میشد، ولی مختار بودن انسانها لازمهاش این است که بتوانند خطا هم بکنند، به جاهایی هم سرک بکشند، تا جایی که سرکشی کنند و فرعون شوند. این راه را کند میکند، اما مدیریت الهی طوری نیست که با فرعون شدن یک نفر در بنبست قرار گیرد.
[3] . نهج البلاغه صبحی صالح، حکمت195.