قسمت چهارم، مفهوم تربیت
مروری بر گفت وگوی پیشین
گفتیم که مسئولیت بر سه مبنا استوار است:
1. نعمتها و امکاناتی که از آن خدا است، چون مال او هستند باید در مسیر و راه او قرار گیرند؛
2. نعمتها از آن من نیستند، بلکه آنها را به من دادهاند، و هر دادهای بازدهی میخواهد: « لتسئلن یومئذ عن النعیم»؛
3. داراییها و سرمایه ها صرف نظر از اینکه چه کسی آنها را داده و چرا آنها را داده است، اگر بخواهند بمانند و نگندند و دچار فساد نشوند، باید زایش داشته باشند و سود بیاورند.
با توجه به این سه نکته به این نتیجه رسیدیم که مسئولیت ما این است که نعمتهای خداوند را در راه خدا بگذاریم، و دانستیم برای این که نعمتها در راه خدا قرار گیرند، باید به خلق خدا روی بیاوریم، که خلق، عیال خدا هستند. نعمتها را در مسیر خلق گذاشتن، یعنی نیازهای آنها را تأمین کردن. گفتیم در جایی که یک نیاز بیشتر نیست، کار ما معلوم است و باید همان نیاز را عهدهدار شویم. اما اگر نیازها متعدد شدند ملاک اهمیت به میان میآید و دیگر باید مهمترین نیاز را عهدهدار شویم.
آنگاه برای کشف مهمترین نیاز به مقایسه بین دو جامعه فرضی پرداختیم که در یکی از آنها تمام نیازها به جز نیاز تربیتیاش تأمین شده است، و در دیگری نیازها و کاستیهای متعددی وجود دارد، اما نیاز تربیتیاش تأمین شده است. این گونه به دست آوردیم که تربیت اساسیترین و مهمترین نیاز هر جامعه است و بنابراین در هر جامعهای وقتی انسانی به مسئولیت میرسد، اولین و مهمترین کاری که باید عهدهدار شود، نیاز تربیت جامعه است.
اکنون بعد از این احساس مسئولیت و بعد از مشخص شدن نوع مسئولیت، به این میرسیم که برای عهدهدار شدن این نیاز، چه باید بکنیم؟ بحث تربیت در واقع از اینجا شروع میشود.
مراحل دوگانه تربیت در اسلام
اسلام در هنگام بحث از تربیت انسان، حیات وی را در دو مرحله در نظر میگیرد، و برای انسان دو برنامه تربیتی جداگانه که هر کدام از آنها مخصوص یکی از این دو مرحله است ارائه میدهد. اولین مرحله، زمانی است که انسان هنوز به سن بلوغ نرسیده است، به سنی که عقل و سنجش در او شکل می گیرد نرسیده است. انسان از بدو تولد تا هنگامی که با محیط اطراف خود تعامل معرفتی پیدا میکند، تا موقعی که به حد تمییز میرسد، و تا اوان بلوغ یک برنامه تربیتی مخصوص دارد؛ چراکه این انسان غیربالغ ویژگیهایی متفاوت با ویژگیهای انسان بالغ دارد.
کودک غرایزی دارد و عواملی در او کارساز است و قوانینی بر رفتارهای او حاکم است که مربی او باید این عوامل و قوانین را بشناسد، و با استفاده از آنها به تربیت او بپردازد. پس تربیت او از لحاظ اینکه کاملاً محکوم شرایط، غرایز و عواملی است که در وجود او رفت و آمد میکنند، با تربیت انسانی که به مرحله بلوغ عقلانی رسیده و از آزادی برخوردار شده، متفاوت است.
تربیت انسان در مرحله پس از بلوغ
ما در ادامه، به بحث از تربیت انسان بالغ میپردازیم و تربیت کودک و انسان غیربالغ را به مطالعاتی دیگر و کسان دیگری که میخواهند عهدهدار این موضوع باشند، واگذار میکنیم.
رویکردهای سه گانه در تعریف تربیت
نخستین پرسش این است که مفهوم تربیت چیست؟
تربیت را از سه دیدگاه و یا با سه رویکرد میتوان تعریف کرد:
1. تعریف لغوی؛
رویکردی که بعضی از محققان و پژوهشگران برای تعریف تربیت برگزیدهاند، رویکرد لغوی است؛ یعنی تربیت را با توجه به آنچه در فرهنگ لغات آمده است معنا کردهاند. در لغت تربیت یا ریشه آن (ر ب و) اینگونه تعریف شده است: زیاد کردن، رشد دادن، و یا به رفعت و علو رساندن. این گروه با توجه به این معنا، تربیت را اینگونه تعریف کرده اند که تربیت یعنی زیاد کردن، رشد دادن، و یا رفعت و علو دادن آن موجودی که موضوع تربیت میباشد.
2. تعریف براساس وظایف مربی؛
برخی با توجه به کاری که باید برای رسیدن به هدف انجام داد، تربیت را تعریف کردهاند. کسی که عهدهدار تربیت میشود، بلکه فراتر، هر جامعهای که دغدغه تربیت دارد (حتی اگر همه افراد هم عهدهدار تربیت نیستند) برای تربیت یک هدف، یک قله و یک مقصد در نظر دارند، و با توجه به آن هدف و آن مقصد، راهکاری را تعریف میکنند. صاحبان این رویکرد، تربیت را با توجه به این راهکار و آنچه که باید اتفاق بیفتد تا به هدف برسیم، تعریف میکنند. از این رو گفتهاند که تربیت یعنی تغییر دادن. توضیح آنکه: شما برای اینکه انسانی که مخاطب شما است، از وضعیت موجود حرکت کند و به وضعیت مطلوب برسد، باید کاری انجام دهید که آن کار تغییر دادن و دگرگون کردن این موجود است. اینان تربیت را همین تغییر دادن تعریف کرده اند. البته گاهی یک قید نیز به آن افزوده اند، مانند تغییر دادن متربی، تغییر دادن دانشآموز، تغییر دادن کودک و…
تفاوت دو تعریف مبتنی بر وظایف مربی
بعضی از پیروان این رویکرد، با دقت در یک نکته ظریف تربیت را تعریف کرده و گفته اند که تربیت زمینههای ایجاد تغییر را فراهم کردن است. تفاوت این دو تعریف در این است که در یک تعریف مربی تغییر را کار خودش میداند و باید به گونهای شخصی را که عهدهدار تربیت او شده است تغییر دهد و دگرگون کند و از وضعیت موجودش به یک وضعیت مطلوب برساند. اما در تعریف دوم این دقت لحاظ شده است که تربیت انسان، با تربیت گل و گیاه و حیوان متفاوت است. در تربیت گل و گیاه و حیوان کار پرورشدهنده این است که تغییر را ایجاد کند، بدون اینکه موضوع تربیت در این تغییری که اتفاق میافتد دخالتی و تأثیری داشته باشد. اما تربیت انسان، متفاوت است. شما نمیتوانید هیچ انسانی را بدون به کارگیری اراده و خواست خودش، تغییر دهید. از همین رو است که این عده تربیت را به فراهم کردن زمینههای تغییر تعریف کردهاند. به این ترتیب، در این رویکرد دو تعریف شکل میگیرد: نخست تعریفی که تربیت را تغییر موضوع تربیت میداند، و دوم تعریفی که تربیت را ایجاد زمینههای تغییر معرفی میکند.
3. تعریف براساس هدف مربی؛
در رویکرد سوم، تربیت با توجه به هدف، تعریف میشود. تربیت یعنی اینکه از موجودی که هست ـ بشر یا انسان[1] ـ آدم بسازید. تربیت یعنی از بشر آدم ساختن.
توضیح و تبیین تعریف هدف گرایانه تربیت
اما باید دید که آدم ساختن یعنی چی؟ آدم یعنی کسی که از غریزهها عبور کرده است و براساس وظیفه و انتخاب زندگی میکند. خیلی از ما، خیلی از انسانهایی که در محیط پیرامون خود با آنها برخورد داریم، هنوز با غریزههایشان زندگی میکنند؛ دوستیهایشان، تعامل هایشان، استفاده هایشان از امکاناتی که در محیط هست، همه اینها بر اساس غرایز شکل میگیرد و به طور کلی این انسانها با غریزههایشان زندگی میکنند. اینهایی که با غریزه زندگی میکنند، هنوز آن مقصد و مطلوب انبیاء را محقق نکرده اند و به آن هدفی که انبیاء میخواستهاند نرسیدهاند.
هدف انبیاء، آدم ساختن است. آدم کسی است که از سطح غرایز عبور کرده است و دیگر براساس غریزهاش عمل نمیکند: چون گرسنهام غذا بخورم، چون نیاز به زینت دارم پس خود را زینت کنم و بهترین لباس را بپوشم، چون شهوت دارم پس خانواده تشکیل بدهم. چنین انسانی دیگر بر اساس این غرایز حرکت نمیکند. او از سطح غرایز بالاتر آمده و به سطح وظیفه و انتخاب رسیده است. او بین غریزهاش و آنچه پروردگارش از طریق انبیاء از او خواسته است به انتخاب میرسد، و با وظیفه و انتخاب زندگی میکند. این یک ویژگیآدم است.
پس شما وقتی میخواهید کسی را تربیت کنید، یعنی میخواهید این موجودی که با غرایز زندگی میکند و با همین کنش و واکنشهای طبیعی عمر میگذراند را به حرکت در آورید. میخواهید او را از این نقطه به آنجایی برسانید که دیگر با غریزهها حرکت نکند، دیگر بر اساس خواستههای دلش راه نرود، حرکتهایش را با اراده وانتخاب خودش و براساس وظیفه انجام دهد.
بیان دوم این است که آدم ساختن یعنی کسی را ساختن که بر استعدادها و غرایز خودش حکومت دارد؛ اگر استعداد ریاضی دارد، اگر غریزه کنجکاوی دارد، اگر غریزه شهوت دارد، به سطح مدیریت و حکومت بر اینها رسیده است و آنها را مدیریت میکند و براساس انتخاب خودش آنها را تنظیم میکند که در چه جایگاهی و تا چه مرزی و به چه اندازه و با چه هدفی میتوانند فعال باشند و تأثیر بگذارند. پس آدم کسی است که توان رهبری داراییها و غرایز خودش و مدیریت و تسلط بر آنها را پیدا کرده است.
به تعبیر سوم: آدم ساختن یعنی کسی را بسازید که هیچ چیزی جز امر محبوب و معبودی که برای خودش انتخاب کرده است در او حرکت نیافریند، کسی که آنقدر وجودش بزرگ شده، آنقدر عظمت یافته است که دیگر این خُردها و کوچکها در او اثرگذار نیست.
آدم کسی است که از کودکی خود جدا شده است. ما در دوره کودکی خودمان به شکل معقولی تحت تأثیر چیزهائی هستیم.[2] هنگامی که از کودکی جدا میشویم و انسان بالغی میشویم، اگر بخواهیم همچنان کودک بمانیم، باز هم کودک میمانیم اما این بار با یک تفاوت با دوران کودکی و آن تفاوت این است که این بار با اراده و انتخاب خودمان کودکی را انتخاب کردهایم و به خاطر همین هم است که مسئولیم و باید پاسخگو باشیم که چرا زیستن در دوره کودکی را انتخاب کردهایم و چرا همچنان حد و مرز و اندازه کودک بودن را برای خودمان انتخاب کرده ایم.
تعجب نکنید که بگویید مگر میشود انسانی که بالغ شده است، بر و بازویی پیدا کرده است، محاسنی پیدا کرده است، همچنان کودک باشد؟ بله میشود. بسیاری از ما کودکهایی هستیم که بزرگ شدهایم. تفاوت ما با کودک طبیعی این است که وسایل بازیمان عوض میشود. هیچ تعجبی ندارد. تا دیروز، همبازی شما بچههایی بودند همسن و سال شما و تعاملتان با آنها کودکانه بود. اسباببازی شما همین چیزهایی بود که میشناسیم، از سرسره و تاب و ماشین و دوچرخه گرفته، تا امروز که بازی ها، بازیهای کامپیوتری و اینها است. وقتی بزرگ میشویم و همچنان کودکی را انتخاب میکنیم، همان کودکی هستیم که فقط اسباببازیمان عوض شده است.[3]
باید حداقل یک علامت سؤال روی حرکتها و رفتارمان بگذاریم. یکی از زمینههای محرومیت ما به ویژه در مورد قرآن و بعد از آن در مورد روایات، همین است که وقتی قرآن میخوانیم، آنهایی که با زبان عربی آشنا هستند و معنایش را میفهمند و یا آنهایی که زبان عربی نمیدانند و به ترجمه یا تفسیری مراجعه میکنند، هیچگاه خودشان را مخاطب قرآن نمیبینند.
وقتی میخوانیم: «یا أیها الناس اعبد الله»، فکر میکنیم که خُب، الحمدالله ما این امر را اطاعت کردیم، این برای دیگران است. یا وقتی خداوند میفرماید: «فأین تذهبون»؛ به کجا میروید؟ با خودمان میگوییم که این برای ما نیست، ما الحمدلله در راهیم؛ نمازمان را میخوانیم، روزهمان را هم که میگیریم، آداب ظاهری را هم که رعایت میکنیم، پس دیگر کار تمام است. وقتی میشنویم: «والعصر إن الإنسان لفی خسر إلا الذین آمنوا»، اصلاً خودمان را در خسر نمیبینیم؛ چون خود را جزء آن بخش دوم میدانیم که میفرماید: « إلا الذین آمنوا و عملوا الصالحات». تازه فکر میکنیم که هر چهار گزینه را هم داریم و الحمدالله هیچ مشکلی نداریم. همه خودمان را جزء «ألذین آمنوا» میدانیم. ان شاء الله که همه اینچنین باشیم، اما حداقل باید در آیات بعدی تأمل کرد. آیا «عملوا الصالحات» را داریم یا نداریم؟ «تواصوا بالحق» در زندگی ما معنا پیدا کرده یا نکرده است؟ اگر این دو (تواصی به حق و تواصی به صبر) هنوز محقق نشده است بدانید که در «عملوا الصالحات» هم مشکل داریم؛ چون اگر کسی در جریان عمل صالح افتاد، مشکلاتی دارد که آن مشکلات جز با این تواصیها حل نمیشود. پس حتماً باید یک نقطه تأمل در خودمان داشته باشیم.
خلاصه اینکه: تربیت را با سه رویکرد و به سه گونه میتوان تعریف کرد: تعریف لغوی، تعریف بر اساس کاری که باید انجام بشود و تعریف براساس هدفی که باید محقق شود.
[1] . البته بشر بار معنایی کمتری دارد؛ یعنی نزدیکتر است به آنچه که ما از انسانهای بدون تربیت تجربه میکنیم. بشر همان حیوان است، اما با یک ویژگی اضافه که همان تفکر و نطق است. یا میتوان گفت بشر موجودی است که اجتماعی است، در اجتماع زندگی میکند، و یا موجودی است که ابزارساز است. حیوانهای دیگر که در حیوانیت با انسان مشترکند نمیتوانند ابزار بسازند، اما انسان، ابزارساز است، خلّاق است، میتواند خلق کند.
1. اینکه میگوییم «معقول» به معنای معقول عقلانی از سوی خودمان نیست، بلکه به این معنا است که انسان دیگری که ناظر رفتار ما است و آن را میبیند، این رفتارها را معقول میبیند و بنا به اقتضای کودکی این را طبیعی میداند که انسانی در این سن و سال، متأثر از رفت و آمدها و تحت تأثیر تغییر شرایط باشد، این را طبیعی میداند که چنین انسانی با این سن و سال از اینکه محبوبش، دوچرخهاش و غذایش آماده باشد یا آماده نباشد، در اختیارش باشد یا از او گرفته بشود، متأثر شود.. در وضعیت کودکی ما این امور طبیعی هستند.
[3] . دوستی داشتیم که بچهدار نمیشد. مدتها تلاش کردند، مراحلی را پشت سر گذاشتند، باز هم مشکل حل نشد. به این نتیجه رسیده بودند که فعلاً برای اینکه این خانم، آرام بگیرد یک عروسک سخنگو بگیرند که او با این عروسک سرگرم باشد. واقعیت پنهان ما که در مورد این داستان آشکار میشود همین است. گاهی بچهدار شدن برای ما، تنها یک تغییر اسباببازی است؛ تا دیروز با عروسکی سرگرم بودیم و امروز با کودکی. با خود فکر نکنیم ما مخاطب این حرفها نیستیم و الحمدلله دورهی کودکی را پشت سر گذاشتهایم و با اراده و اختیار خودمان دنبال معبود رفتهایم و حرکتهایمان را با وظایفمان تنظیم میکنیم. خیال نکنیم که اینگونه است.