توضیح
ورود مرحوم آیتالله علی صفایی (عین. صاد)، نویسنده، مجتهد، عارف و اندیشمند معاصر به حوزههای مختلف هنری از جمله سینما و نیز نقد فیلمنامهها ارتباطی عمیق بین او و اصحاب هنر، رسانه و سینما ایجاد کرده بود و همچنین تسلط ایشان بر شاهکارهای ادبی جهان و نیز ادبیات داستانی، ما را بر آن داشت تا با کسانی که از نزدیک با این عارف فرهیخته آشنا بوده و شاهد ارتباطات وی با هنرمندان، شاعران و نویسندگان بوده و یا حلقه وصل این ارتباط بودهاند، سخن بگوییم. باشد تا ابعاد ناشناختهتری از وجوه شخصیتی این عالم وارسته برایمان روشن شود.
حجتالاسلام والمسلمین سید مجید پورطباطبایی یکی از کسانی بود که توانست ما را در این مهم یاری کند؛ وی عضو گروه هنر اسلامی اندیشکده «لیله القدر»، عضو شورای سیاستگذاری مرکز فرهنگی ـ هنری دفتر تبلیغات اسلامی، عضو شورای سیاستگذاری جشنواره فیلم «اشراق»، عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، نماینده دفتر تبلیغات اسلامی در کارگروه قرآن و رسانه و مطبوعاتِ کمیسیونِ قرآنِ شورای عالی انقلاب فرهنگی و مسئول مطالعات محوری قرآنپژوهی خاورشناسان در مرکز فرهنگ و معارف اسلامی پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی است.
آشنایی وی با مرحوم علی صفایی به سالهای جوانی بازمیگردد؛ دورانی که به واسطه رفت و آمد خانوادگی با استاد صفایی آشنا شد. تحصیل در دانشگاه در رشته زبان انگلیسی را رها کرده، برای کسب معلومات دینی راهی قم و به عنوان طلبه مشغول به تحصیل شد. رابطه وی با مرحوم صفایی حائری بسیار نزدیک بود و به واسطه مسئولیتهایش در آن سالها رابط آشنایی مرحوم صفایی با بسیاری از آثار هنری مکتوب و مصوّر بود. مرحوم صفایی مطالب نقد داستانی خود را در دو کتاب «ذهنیت و زاویه دید» و «نامههای بلوغ» در کتابخانه منزل ایشان نگاشته است.
برای آشنایی با زوایای پنهان زندگی مرحوم صفایی حائری، با حجتالاسلام والمسلمین سید مجید پورطباطبایی به گفتوگو نشستهایم. چرا که بر این باوریم آشنایی با زندگی و نگاه اندیشمندان و علما، ما را به چرایی پیمایش مسیرشان و چیستی آن رهنمون خواهد شد.
آشنایی با مرحوم صفایی
نشریه دال: آشنایی شما با استاد صفایی حائری به چه صورت بود و رابطه شما با ایشان چگونه عمق گرفت؟
پورطباطبائی: بخشی از آشنایی بنده با مرحوم صفایی به رابطه خویشاوندی دوری که با هم داشتیم، بازمیگردد. پدر مرحوم صفایی، آیتالله حاج شیخ عباس صفایی حائری، از 50 سالگی تا آخر عمر، یعنی مدت 26 سال، پشت سر هم به سفر حج مشرف میشدند و در سالهای 51 تا 54، زمانیکه به همین منظور به تهران میآمدند، سالی یکبار به منزل ما تشریف میآوردند. یکی از آن سالها، آقازاده ایشان، مرحوم آقای حاج شیخ علی صفایی هم آمدند و آشنایی ما با ایشان از اینجا شروع شد؛ آنهم در برههای که بنده مشغول تحصیل در دانشگاه و با بحرانهای فکری خاصی روبرو بودم. آشنایی من با ایشان باعث شد که خیلی از مشکلات و مسائلم برطرف و آن آشنایی فامیلی، منجر به ارتباط فکری شد.
اینکه میفرمایید، به چه سالی بازمیگردد؟
سال 1355.
شما دانشجوی چه رشتهای بودید؟
زبان و ادبیات انگلیسی.
بعد از آن مسیر حوزوی را طی کردید؟
زمان انقلاب فرهنگی در سال 58 ، ترم آخر بودم؛ دانشکده را رها کرده و در آموزش و پرورش مشغول شدم و در سال 60 به حوزه رفتم. همان سالهای اول، اعلام کردند کسانی که به هر دلیلی دانشگاه را رها کردهاند، برای بررسی مجدد بازگردند. سرانجام بنده در مهر 66 در حالی که طلبه بودم و ملبس هم شده بودم، با مراجعه به دانشکده ادبیات دانشگاه علامه، تا تیرماه 67، سی و پنج واحد باقیمانده را گذرانده و سرانجام موفق به دریافت مدرک کارشناسیدر این رشته شدم. بعدها در سال 1375، در اولین دوره دانشکده اصول دین مرحوم علامه عسکری (ره) شرکت کردم و در سال 1378 از پایان نامه خود با عنوان «جایگاه “صحیح مسلم” در سیر تدوین حدیث» به راهنمایی مرحوم آیت الله معرفت دفاع کردم.
ناگفتههایی از شخصیت مرحوم صفایی
استاد صفایی فرد خاصی بودند. با توجه به همراهی شما با ایشان میتوانید وجوهی از شخصیتشان را که کمتر برای مخاطب بیان شده، تشریح کنید؟
چند ویژگی در ایشان بود که موجب میشد کسی که با استاد آشنا میشود، نتواند او را رها کند. یکی از این ویژگیها این بودکه ایشان، به خودش، دعوت نمیکرد؛ یعنی اگر کسی با ایشان آشنا میشد، استاد تلاش میکرد آموزههای دینی در چشم آن فرد بزرگ شود؛ نه شخصیت خودش؛ این یک عامل جذب بود. عامل دیگر این بود که در ارتباطات، بسیار ساده و راحت بود. برای مثال، بنده با دو تن از دوستان دانشجوکه یکی از آنها مارکسیست بود، به قم رفتم تا با ایشان صحبت کنند. صبح منزل ایشان رسیدیم. صبحانه را با ما خورد و سپس خانهاش را در اختیار ما گذاشت. همسرشان هم به منزل پدر ایشان رفته بود. تا حدود ساعت 6 بعداز ظهر ما در خانه ایشان راحت بودیم؛ در حالیکه ایشان فقط بنده را میشناخت نه دوستانم را. ضمن اینکه هیچ چیز پنهانی از ایشان در ذهن ما وجود نداشت و در ارتباطاتش با دیگران نقش بازی نمیکرد. یعنی تلاش نمیکرد غیر از آن چیزی که واقعیت خودش هست، چیز دیگری را نشان دهد. به تعبیر دیگر، چهره واقعی زندگی روزمره خود را نشان میداد. فکر نمیکرد باید در مقابل دانشجوها بهعنوان یک روحانی که باید آنان را نصیحت و موعظه کند و اینها آدمهای خارج از دینی هستند که نیاز به ارشاد دارند، برخورد کند.
عنصر دیگر، احساس تکلیف ایشان در برابر دیگران بود. برای مثال یکی از دوستان نقل میکرد که در یکی از شبهای زمستان، مرحوم صفایی برای رفتن به منزل پیرمردی که حتی او را نمیشناخت و فقط به او خبر داده بودند که پس از فوت همسرش نیاز به رسیدگی دارد، درخواست کرده بود وی را به منزل آن پیرمرد برساند. سرانجام پس از گذراندن ساعاتی در کنار آن پیرمردِ نیازمند از خانه او میرود.
مورد دیگری درباره یکی از نویسندگان ادبیات داستانی بودکه مرحوم صفایی در سال 68 ایشان را شناخته بود. در سال 74، زمانی که در اداره کتاب ارشاد بودم، کتابی از این نویسنده برای اخذ مجوز نشر آمد و من کتاب را به قم برده و مرحوم صفایی پس از مطالعه آن گفتند که این نویسنده در زمینه ادبیات داستانی، فرد موفق و مؤثری میشود لذا با او رفت و آمد داشته باش و ببین اگر مشکلات مالی دارد، من از سهم امام زندگی او را تأمین کنم؛ بهگونهای که خودش هم متوجه نشود تا او این سبک نوشتن را بهواسطه مشکلات از دست ندهد. دیگر احاطه ایشان به مکاتب فکری فلسفی و هنری روز جهان بود . برای مثال ایشان نظریه «ابطال پذیری» کارل پوپر را در سال 1356 در کتاب مسوولیت و سازندگی مورد نقد قرار داده است، در حالی که ترجمه این فرضیه در سال 1367 برای اولین بار توسط آقای سروش در فصل نامه ای با عنوان فرهنگ، آن هم به صورتی محدود منتشر شده بود . یا نظریه «وجود و زمان » هایدگر را ایشان زمانی در آثار خود مورد بررسی و نقد قرار داده بود که هنوز این اثر یه فارسی چاپ نشده بود و اولین ترجمه آن در سال 1389[ یازده سال پس از وفات مرحوم عین – صاد] منتشر شد . این در حالی بود که ایشان زبان انگلیسی نمی دانست .این ویژگی ها و مواردی چون احساس تکلیف برای حمایت از هنرمندان و نویسندگان متعهد و متدین در اشاعه هنر دینی، بهطوری که برای اشاعه ادبیات داستانی اسلامی حتی حاضر بود از سهم امام (ع)هزینه کند، و در کمتر کسی از بزرگانی در سطح ایشان دیده میشد، از جمله مواردی بود که در مخاطب آثار و افکار ایشان جذابیت ایجاد می کرد.
عین.صاد و دفاع تمام قد از انقلاب، نظام و رهبری
و اما در زمینه دفاع تمامقد ایشان از انقلاب، نظام و رهبری، دو مورد قابل ذکر است؛ یکی، در جلسه مناظره ایشان در سال 62 با برخی بزرگان جامعه مدرسین ـ که اکنون در کسوت مرجعیت هستند ـ خطاب به مرحوم صفایی مطرح میشود که شما متهم به مخالفت با انقلاب هستید؛ ایشان جمله مشهوری دارند با این مضمون که: «من معتقدم تضعیف این نظام، جنایت، توجیه رفتارهای نامناسب افراد و کارگزاران این نظام، حماقت و تکمیل کمبودها و کاستیها، رسالت است.»
مورد دیگر در این زمینه، اینکه خود بنده پس از رحلت امام(ره)، با اذن مرحوم آیتالله «اراکی»، از امام(ره) تقلید میکردم. بعد از آیتالله اراکی تصمیم گرفتم به یک مرجع زنده رجوع کنم. در آن زمان جامعه محترم مدرسین، هفت نفر را بهعنوان مرجع معرفی کرده بود. من از مرحوم صفایی پرسیدم از بین این هفت نفر کدامیک اعلم است؛ ایشان فرموندکه هیچکدام بر دیگری رجحان ندارند و همه در یک سطح هستند. ایشان سه نفر را به ترتیب نام بردند: اول آیتالله «خامنهای»[مدظلهالعالی]، دوم آیتالله «مؤمن» حفظه الله تعالی ـ که البته جامعه مدرسین ایشان را معرفی نکرده بود ـ و سوم آیتالله «شبیری زنجانی» ادام الله ظله؛ سپس گفتند حالا که همسطح هستند تقلید از رهبری و حمایت ایشان و تقویت ایشانت با فراهم کردن زمینه رسیدن وجوهات به ایشان، رجحان دارد؛ زیرا ایشان کشور را اداره میکند و اگر امکانات مالی ایشان تقویت شود، در تقویت پایههای انقلاب مفیدتر خواهد بود.
شاید کمتر کسی بداند که پسر بزرگ ایشان در صبح پنجم فروردین 67 هنگام ورود رزمندگان اسلام به حلبچه، شهید شده و در حال حاضر درگلزار شهدای قم دفن است. همچنین قبل و بعد از شهادت فرزندشان خودم بارها شاهد بودم که هنگام تشییع شهدای دفاع مقدس، ایشان در گوشه جمعیت با خیل مشایعین در حال حرکت است.
زمانی که اتهامهای فراوانی مبنی بر همراه نبودن با انقلاب به ایشان وارد میکردند(سالهای 64 و 65)، نهضت آزادی تصور کرده بود ایشان طعمه خوبی برای بهرهبرداری است. به همین منظور نامهای به امضای مرحوم مهندس «بازرگان» و آقای «صباغیان» از طریق «عبدالعلی بازرگان»، پسر مهندس بازرگان برای ایشان فرستادند ـ نامهای که برای بسیاری فرستاده بودندـ در انتقاد از امام(ره)، نظام، جنگ و … با مضمون صلح ایران و عراق، برای ایشان فرستادند. مرحوم صفایی در پاسخی بسیار محکم و قوی، دلایل نهضت آزادی را در ضدّیت با نظام مورد نقد قرار داده و به آنها توصیه کردندکه آب در آسیاب دشمن نریزند و بیجهت دفاع از نظام در برابر عراق را مورد خدشه قرار ندهند.
هنرمندانی که خود در جستو جوی عین.صاد برآمدند
اما درباره وجه هنری شخصیت مرحوم صفایی. ایشان ارتباط وسیعی با هنرمندان در رشتههای مختلف هنری داشتند و شما نیز بهخاطر مسئولیتهایی که داشتید، واسطه این ارتباطات بودید. در اینباره لطفاً صحبت کنید.
هنرمندان بسیاری در زمینههای مخلف با ایشان در ارتباط بودند و تعداد اندکی از آنها را بنده با مرحوم صفایی آشنا کردم. بهطوری که «سهیل محمودی»، در سال 60 و با مطالعه کتابهای ایشان، خود، برای یافتن طلبه جوانی که نویسنده این آثار است، به قم میرود و یا «صادق کرمیار»، در سال 60 با ایشان آشنا شده و یا «علیرضا داوودنژاد» نیز از طریق ایشان با مرحوم صفایی مرتبط شده بودند. «سیدرضا میرکریمی» نیز از طریق مرحوم «مهدی حسینی»[ که همراه آیتالله صفایی در تصادف مرحوم شدند]، با ایشان آشنا شده بودند. یا مرحوم «رسول ملاقلیپور» که 19 اسفند(93) هشتمین سالروز درگذشت ایشان بود، وقتی که میشنید مرحوم صفایی به تهران آمده، تا نیمههای شب همراه ایشان میرفت؛ همچون تشنهای که عطش او را گرفته و به چشمه آب شیرین رسیده باشد، در جلساتی که ایشان بود، حاضر میشد تا بیاموزد. تصور میکنم مرحوم ملاقلیپور هم از طریق آقای تابش با مرحوم صفایی آشنا شده بود.
جناب آقای «نادر طالب زاده» ، به واسطه بنده با ایشان آشنا شدند. زمانیکه ایشان میخواست مستند «عصر انتظار» را بسازد، به منزل ما در قم آمد و مصاحبه مفصلی با مرحوم صفایی انجام داد. البته این مصاحبه را در فیلم نیاورد اما سیر ساخت عصر انتظار بر اساس آن مصاحبه شکل گرفت که بعدها مؤسسه «لیلهالقدر» متن آن مصاحبه را بهعنوان یکی از بخشهای کتاب «تو میآیی» چاپ کرد. «علی مؤذنی» هم از طریق بنده با ایشان آشنا شد. از دیگر کسانی که خودم شاهد رفت و آمدشان با مرحوم صفایی بودم، آقای «سلحشور» و «اسلاملو» بودند. ابوالقاسم طالبی ، علی درخشی ، سلحشور و … و این آخری ها علی موذنی.
بعد از شهادت «مرتضی آوینی» جلسهای در «محراب فیلم»، متعلق به آقای «شمقدری» و «شورجه»، برگزار شد. بنده هم در این جلسه حضور داشتم. در این جلسه که در محراب فیلم برگزار شد، حرف آنها دقیقاً این بود: حالا که ما شهید آوینی را از دست داده ایم، خطاب به آقای مرحوم صفایی گفتند(با همین تعبیر که) « تو بیا آقای ما باش و ما را زیر پر و بال خودت بگیر». ایشان نپذیرفت و گفت من به دلایل متعدد برای کار شما مناسب نیستم. مهمترین آن حرفها و اتهاماتی است که راجع به من می زنند که اگر من وارد جلسه شما شوم آن حرفها دامن شما را خواهد گرفت و حیف است که شما کارتان را از دست بدهید. ولی اگر راهنمایی ای خواستید ، به طور موردی در خدمتم . بعد از آن جلسه بارها سلحشور ، اسلام لو، طالب زاده و دیگران (بقیه را یادم نمی آید) در منزل ما و یا در آخر هفته در منزلشان و یا تهران به دیدن ایشان می آمدند.
نکتهای که مرحوم صفایی به آنان گوشزد کرد، این بود که «شما وقتی میتوانید ادعا کنید هیأت هنرمندان مسلمان هستید که اگر برای آقای «الف» پروژهای را آوردند و او دید آقای «ب» امسال کار نکرده یا مشکل مالی دارد، از حق مسلّم خودش بگذرد و این را به دوستش واگذار کند. اگر شما آموختید از خودتان بهخاطر دوستتان بگذرید، این هیئت هنرمندان مسلمان میتواند بهطور جدی پا بگیرد. [ امری که متاسفانه دوستان به آن ملتزم نشدند]
خاطرم هست در مصاحبهآقای میرکریمی با مجله «فیلم»، پس از اکران فیلم زیر نورماه، ایشان به افراد متعددی از فیلمسازان از جمله «مجید مجیدی» اشاره کرده بود که با مرحوم صفایی در ارتباط بودند.
مرحوم صفایی و اصحاب سینما
استاد صفایی ظاهراً در جریان شکلگیری برخی آثار هنری و سینمایی دخالت مستقیم و یا غیرمستقیم داشتهاند؛ مانند فیلم «روز واقعه». پیرامون نقش و تأثیر ایشان در اینگونه آثار توضیح دهید.
بله؛ برای مثال آقای داوودنژاد قبل و در هنگام ساخت فیلم «نیاز»، هفتههای متمادی، شب های سه شنبه به جمکران میرفت. از نظر بنده در مجموعه آثار آقای داوودنژاد، فیلم «نیاز» از سایر فیلمهای دیگر ایشان کاملاً شاخص و جداست. در فیلم «نیاز» رفت و آمد و ارتباط آقای داوود نژاد با آقای صفایی کاملاً محسوس و مشخص است.
همین طور آقای میرکریمی. ایشان بعد از اکران فیلم «زیر نور ماه»، در مصاحبه با مجله «فیلم» در پاسخ به این سؤال که «ایده اولیه این فیلم چگونه به ذهن شما رسید؟»، اظهار کرده بود «من با روحانیای روبرو شدم به اسم علی صفائی(عین.صاد) و با طرز رفتار و سیر و سلوک و زندگی او آشنا شدم. فیلم زیر نور ماه را با توجه به زندگی عین صاد و شناختی که از او داشتم، ساختم. مرحوم صفایی نیز در آخرین سفرشان به مشهد، قصد بازدید از پشت صحنه فیلم «کودک و سرباز» میرکریمی را داشت که به لقاء الهی پیوست.
شاید کمتر کسی بداند که فیلم «روز واقعه» در واقع بیشتر بار محتواییاش را مدیون مرحوم صفایی است. فیلمنامه روز واقعه را «بهرام بیضایی» نوشته اما مقایسه فیلمنامه و فیلم، نشان میدهد که این دو به معنای واقعی کلمه با هم متفاوتند. حتی این تأثیرگذاری به گونهای بود که کارگردان این اثر یعنی «شهرام اسدی» هم متوجه نمیشد. ناظر فیلم یعنی مرحوم مهدی حسینی که در تصادف همراه ایشان مرحوم شد، پیشتر فیلمنامه را به مرحوم صفایی برای مطالعه داده بود و در زمان فیلمبرداری این فیلم در بیابانهای اطراف ساوه، هر روز از سر صحنه فیلمبرداری به منزل مرحوم صفایی میآمد و در مورد اتفاقات آن روز توضیح میداد. ایشان هم پیشنهاد میداد که مثلاً این گفتوگوها را هم در کار اضافه کنید؛ سرانجام، اتفاقی که افتاد این بود که فیلمنامه «روز واقعه» آقای بیضایی که بیشتر شاخصهاش عشق یک مسیحی به یک دختر مسلمان بود، تبدیل به فیلم تاثیرگذار عاشورایی شد که هنوز هم بعد از این همه سال هیچ فیلمی نتوانسته جایگزین روز واقعه شود.
در همین راستا، فیلمنامهای بهنام «در غبار» به نویسندگی «مهدی گمینی» در فارابی رد شده و مورد اعتراض نویسنده قرار گرفته بود. بعد از اینکه فیلمنامه را به استاد نشان دادم، نکاتی را متذکر شدند که وقتی به نویسنده انتقال دادم و اِعمال شد، فیلمنامه بهشدت مورد توجه قرار گرفت و حتی قرار بود با مشارکت سیما فیلم و فارابی ساخته شود اما بنا به دلایلی،کار متوقف شد در حالیکه قرار بر حمایت بود.
فیلمنامه فیلم «پری» را نیز برای مطالعه به بنده ارجاع داده بودند؛ وقتی فیلمنامه را خواندم بهشدت مخالف بودم. به همین دلیل فیلمنامه را برای بازبینی نزد مرحوم صفایی بردم؛ ایشان پس از مطالعه گفتند چرا مخالفت میکنی؟ گفتم چیزی جز ترویج پوچگرایی در انتهای فیلم وجود ندارد و این عرفان، عرفان واقعی نیست. ایشان گفت اتفاقاً باید برای ساخت این فیلم حمایت کنی تا هم ذهنیت مؤلف مشخص و هم آن چیزی که مؤلف یعنی آقای «مهرجویی» در فیلمنامه مورد نقد قرار داده، در جامعه مطرح شود. بدین ترتیب پوچ بودن این عرفان و عرفانبازیها برای جامعه ملموس خواهد شد. سرانجام فیلمنامه ساخته شد و نهایتاً همان پیشبینی ایشان اتفاق افتاد و آن چیزی که در فیلم پری میبینیم، نقد غیرمستقیم آقای مهرجویی از جریانهای خاص عرفان بهویژه عرفانهای با رنگ و بوی غربی، مشخص میشود.
ادامه دارد…