ترافیک سنگینى تو اتوبان مغزم درست شده بود. مطالبِ ذهنم یکى یکى با هم تصادف کرده بودند و کلافه شده بودم.
صداى تیک تیک ساعت که در حالت عادى هم تمرکزم را به هم مىریخت، اعصابم را خرد کرده بود.
بلند شدم و باطرى پشت ساعت را درآوردم تا لااقل از دست این یکى راحت بشوم.
من معمولاً مطالعههایم را براى آخر شب مىگذاشتم، آن هم جایى که سکوت مطلق باشد؛ حتى روى تیک تیکهاى ساعت هم حساس بودم به همین دلیل یا خیلى کم فرصتى دست مىداد که مطالعه کنم یا خیلى مفید نبود و یا آخر سر همان طورى که گفتم با یک ترافیک سنگین عصبى رو به رو مىشدم و… تا اینکه به بنبست خوردم و با خودم گفتم: دیگه فایدهاى نداره، باید دنبال راه چارهاى باشم.
شب که حاج شیخ روى متکاى کذایى لم داده بود و دور و برش شلوغ بود، یکى از روده درازهاى عجیب و غریب به پستش خورده بود و داشت از یکى از مشکلات زندگىاش با حاج شیخ مىگفت و مىخواست تا فیها خالدون جریان را براى ایشان تعریف کند و ایشان در همان حالت نشسته گاهى وقتها چشمهایش را مىبست و مثلاً به حرفهاى او گوش مىداد! از خُرخُرهاى او مشخص مىشد که ظاهرآ خواب است. آن بنده خدا هم که گاهى شک مىکرد، مىگفت: متوجه مىشین حاج آقا؟!
حاج شیخ هم با سر اشاره مىکرد: آره آره دارم گوش مىدم.
من که داشتم جریان را مىدیدم با خودم مىگفتم: خدایا! حاج آقا خوابه یا بیدار؟ اگه خوابه چه جورى جواب اینو مىده، اگر هم بیداره چرا خُر خُر مىکنه؟! خدایا! یعنى مىشه آدم هم خواب باشه هم بیدار؟!
و عجیبتر این که بعد از تمام شدن حرفهاى آن آقا بدون طول و تفصیل در یکى دو جمله جوابش را داد! با توجه به جوابى که داد فهمیدم حتما باید تمام حرفهاى او را فهمیده باشد که این قدر قشنگ جواب داد و وقتى سر حاج آقا خلوتتر شد، گفتم: اجازه هست من هم مشکلى رو براتون مطرح کنم؟!
ـ بگو مىشنوم.
و من جریان مطالعه و عدم تمرکز و حساسیت روى صداهاى حتى خفیف را برایش توضیح دادم و راه چارهاى خواستم.
حاج آقا با یک داستان از خودش و پدرش نه تنها مشکل مطالعه مرا حل کرد که حتى کلیدى براى حل خیلى از مشکلات دیگر به من داد که خیلى جاها به دردم خورد. حاج شیخ به من گفت: مشکل تو اینه که شرایط روى تو تأثیر مىگذارند، نه تو روى شرایط. ما قدرتى داریم که مىتونیم از شرایط به نفع خودمون استفاده کنیم، به عنوان مثال پدرم هم براى مطالعه مشکلى شبیه مشکل تو داشت. پدرم توى شلوغى و سر و صداى بچهها نمىتونست مطالعه کنه و از اونجا که خانواده ما هم خانواده پر جمعیت و پر سر و صدایى بود قاعدتا پدرم نباید مىتونست وقت زیادى براى مطالعه بگذاره، در حالى که بعد از مدتى پدرم رو مىدیدم که نه تنها توى جمعیت و اوج سر و صداى بچهها نشسته و مطالعه مىکنه که بعضى وقتها در همون حالت خوابش هم مىبرد. این همون آدمى بود که با این سر و صداها اصلاً نمىتونست حتى چند دقیقه کنار بیاد ولى دیدیم جورى خودش رو وفق داد و با تمرین و استمرارى که در این کار داشت نه تنها دیگه نیازى به سکوت نداشت بلکه سر و صداى بچهها براش آواى لالایى هم بود.
پس ما باید یاد بگیریم که با هر شرایطى چه جورى کنار بیاییم و در هر شرایطى چه موضعى داشته باشیم وگرنه این شرایط هستن که سوار ما مىشن و روى ما تأثیر مىگذارند.
اصلاً یه چیز دیگه! همین امشب که اون آقا داشت با من صحبت مىکرد نمىدونم حواست بود یا نه؟!! اگه پانزده دقیقه صحبت کرد من ده دقیقهاش رو خواب بودم، من در چند دقیقه اول اصل مطلب رو گرفته و بقیه مطالب را در لابه لاى چرت زدن مىگرفتم. این رو هم بدونى بد نیست که من مقدار زیادى از احتیاج به خوابم در شبانه روز رو توى همین چرت زدنهاى یک دقیقه و پنج دقیقهاى که با رفقا هستم تأمین مىکنم؛ چون مىبینم در طول روز که فلان تا فلان ساعت رو مطالعه و درس دارم، ساعتى هم براى نشست و برخاست و حل مشکلات رفقا، مقدارى از وقت هم به خانواده تعلق داره و مقدارى هم که باید خلوتى داشته باشم. اینه که وقت براى خواب کم مىآرم پس باید از این یکى دو دقیقهها کمال استفاده را ببرم و خواب خودم رو تا حدودى تأمین کنم و این طوریه که با مشکل بىخوابى یا کم خوابى مواجه نمىشم. پس تو هم بر شرایط تأثیر گذار باش که البته این کار احتیاج به تمرین و تدریج و تحمل داره.
انسان، محصور و محکوم شرایط نیست، بلکه متأثر از شرایط است… پس شرایط، زمینهساز انتخاب آدمى است، نه حاکم بر انتخاب او. «حرکت، ص: 52 ـ 53»
آدمى محکوم شرایط و موقعیتها نیست، که فرزند انتخاب خویش و زاده موضعگیرىهاست. ممکن است دو نفر در یک موقعیت باشند، ولى موضعگیرىهاى متفاوت، آنها را متفاوت مىکند. «حرکت، ص: 187»