نیاز دوم : روش فکر کردن
در روش فکر کردن به چند مساله باید توجه کرد:
الف- آزادی
ب- آموزش
ج- یادآوری.
مرحله ی دوم : استخراج (تصفیه و آزادی)
در اینجا چون در مبحث نیاز دوم یعنی «روش فکر کردن» و مرحله ی دوم یعنی «استخراج» هر دو بحث از «آزادی » نموده اند و هر دو یک مقصد را دنبال می کنند، به بحث آزادی از ابعاد مختلف می پردازیم:
الف-آزادی
مفهوم آزادى
آزادى همان مرغ از قفس پریده اى است که دیکتاتورها از قفس جامعه بیرونش کردند و آزادى خواهها براى زندانى کردن و نگهداشتن و پاسداریش در جامعه، هم پیمان شدند.و داستان این آزادى هم یکى از آن داستانهاى نگفتنى است، در حالى که همه مفهومش را مىفهمند، ولى در مصداقهایش با یکدیگر برابر نیستند. مفهوم آزادى همان رهایى است. اما از چه؟ از اطاق، از خانه، از سلطهى پدر، از ریاست محل، از حکومت شهر و از دست طاغوت و از نظام اجتماع و از جبر حاکم بر طبیعت و تاریخ، از بردهدار، از زمین دار، از سرمایهدار و از بندهاى درون و از اسارتها و آخر سر در معناى عمیق اسلامىاش، حتى از خود آزادى …که در مذهب، آزادى از جبرها و آزادى از اسارتها و آزادى از آزادی شکل گرفته و همین است که بخارهاى آزاد هرز، شکل مىگیرند و انسان پس از اسارت به حریت مىرسد و پس از حریت به عبودیت. و در این سطح است که حرکت مىآفریند و نور مىآورد و رسالت خواهد داشت.
هر کس از آزادى یک تلقى و برداشت دارد و آن هم در رابطه با بندى است که احساس کرده و با جبرى است که با آن روبرو شده.
امروز، همه مىگویند ما آزادى مىخواهیم که بتوانیم حرفهامان را بزنیم و حزبمان را تشکیل بدهیم و کارمان را راه بیندازیم و پدر همه را بسوزانیم؛ چه در سنندج و چه در گنبد و چه در سیستان و چه در بلوچستان و چه در خوزستان، همینجا و آنجا و هر جا که بود …
امروز، همه سنگ آزادى را به سینه مىزنند، حتى مارکسیستهایى که به اتکاء فلسفهى علمى و نظریهى شناختشان، آزادى روسو را مسخره مىکنند و مىگویند، آزادى نتیجهى آگاهى است و آگاهى نتیجهى زندگى اجتماعى. آزادى با انسان به دنیا نمىآید. آزادى با شناخت به دست خواهد آمد. انسان آزاده آفریده نشده.
امروز، همه آزادى مىخواهند؛ مخصوصاً روشنفکرانى که بازى شیخ و محتسب و داروغهى حافظ را نمىخواهند در تکرار تاریخ ببینند و مدام تکرار می کند ، که حکومت اسلامى پشتوانهى اجرایى ندارد. گویا براى حکومتهاى دیگر، عزراییل ضامن اجراست. با این که این حکومت با دوعامل کنترل مىشود: با آگاهى تودهها و نظارت آنها و با آزادى و ویژگى شخص رهبر. و حکومتهاى دیگر، آن اولیش را از اول با تبلیغات سوراخ مىکنند. با این وصف، مثل این که این آقایان معتقد مىشوند که حکومت اسلامى با هیچ مکانیزمى کنترل نمىشود و دوباره به دست ارباب قدرت مىافتد.
اینها معتقدند که مذهب با آزادى نمىسازد. و مذهب انسان را در چارچوب مىگذارد و در قالب استبداد مذهبى شکل مىدهد. آنجا که حکومت خدا مطرح است، انسان دهانش باید مهر و موم شود. اینها خیال مىکنند که با مذهب نمىتوان کنار آمد و با آن نمىتوان به حل مسائل جامعهى معاصر رفت.
باید توضیح داد که استبداد مذهب چیزى بالاتر از استبداد علم نیست.
مذهبى که بر اساس نظام حاکم بر هستى و جامعه و انسان طرح مى ریزد ، استبداد و جبرش، به اندازهى همان نظامها و قانونهاست. مىتوانى کنارش بگذارى، ولى ضربهاش را مىبینى و صدمهاش را مىخورى.
مذهب هنگامى که بر اساس روابط ثابت در جهان، براى انسان طرح مىریزد، ناچار همانند علم، سختگیر است، ولى این سختگیرى براى آنها که با علم به بهرهها رسیدهاند سخت نیست. هیچ کارگر عاقلى در کارخانهاى پیچیده که هر دکمهاش هزارها رابطه را مىچرخاند،از مقررات و چراغها و علامتها رنج نمىبرد؛ که اینها راهنماى راه او و چراغ کار او هستند. کسانى که در جنگلها راه گُم کردهاند، مىدانند که اطاعت از بلد و راهنما هیچ گونه استبدادى را همراه ندارد؛ که تو خودت این را انتخاب مىکنى و او را حاکم مىگیرى، که او از تو به راه آگاهتر است.آنها هم که وسعت هستى و پیچیدگى راه، ناآگاهى و جهل انسان را دیدهاند و به آگاه مطلع رسیدهاند، اطاعت از این وجود آگاه بر آنها رنجى ندارد؛ که خود انتخاب مىکنند.
این انسان است که اللَّه را حاکم مىگیرد و به او مىپیوندد، نه این که او انسان را با جبر به راه کشیده باشد. اگر مىخواست مىتوانست ترکیب ما را همچون ترکیب جانورانى قرار بدهد که بازتابى زندگى مىکنند و غریزى در یک خط حساب شده گام بر مىدارند.
همانطور که در مسألهى حکومت گذشت، حکومت اسلامى مىخواهد انسان با انتخاب خودش راه بیفتد و بر پا بایستد. اگر مىخواست آدمها را به پا بدارد خیلى کارش آسان بود.
تمام عقب ماندن و کندى پیشرفت اسلام، از همین آزادیى است که مىدهد و از همین زمینهاى است که براى انتخاب انسان مىسازد. اسلام اگر مىخواست خلق را بغلطاند خیلى زودتر به مقصد مىرسید. على(ع) مىتوانست با یکصدم پولى که معاویه مىداد، معاویه را با ریش و سبیلش خفه کند و از میدان به در برد. اینهانمىخواهند حکومت کنند. مىخواهند خلق با انتخاب خویش آنها را برگزینند. و این است که عقب مىمانند، در حالى که دیگران جلودار شدهاند.
داستان آزادى مذهبى ، داستانى است که به افسانه مىماند. و این است که باید آن را شکافت و حدود آن را مشخص کرد تا این آزادى حربهى فرصت طلبان و حلقهى مرگ آزادى خواهان نگردد.
زمینه های آزادی
اسلام در سه زمینه آزادى مىدهد:
تبیین و روشنفکرى،
صف و جبهه بندى،
قتال و درگیرى.
زمینه ی اول: تبیین و روشنفکری
شروع انبیاء از «بینات و روشنگرى ها» است، نه تجربیات و آگاهى هاى با واسطه. بینات، به انسان، خودش، عظمتش و رابطه هایش را نشان مى دهد. و انسانِ در این وسعت و با این همه رابطه، باید از دستورهایى برخوردار باشد.اینجاست که «کتاب» مطرح مى شود. بعد از این دو مرحله، انسان «موازینى» مى خواهد تا بتواند از این دستورها بهره گیرد و قرآن از این همه مىگوید: «لَقَدْ ارْسَلْنَا رُسُلَنا بِالْبَیِّناتِ و أَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْکِتابَ وَ الْمِیَزانَ».
نتیجه این سیر روشنگری و این حرکت انقلابى که در خود انسان شروع مىشود، به پا ایستادن انسان وتصمیمگیرى خود اوست: «لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ» ؛ یعنى خود انسان به پا مىایستد. دیگر او را هُل ندادهاند، که جریان پیدا کرده است و در این جریان او با همه چیز؛ حتى با گرسنهاى در کنارش، با ظلمها، با طاغوتها و … برخورد مىکند.
در این روش بیناتی ، نه زور مطرح است و نه تحمیل که، رسول هم از آن بر حذر است: «افَأَنْتَ تُکْرِهُ النَّاسَ حَتّى یَکُونُوا مُؤْمِنینَ».
شناخت عظمت انسان، شناخت ارتباط انسان با جهان قانونمند و با جامعه مرتبط را اسلام مىگویند.
با این دو بینش، دیگر نمىتوانى سر در لاک باشى. نمىتوانى بىحساب بودنها را تحمل کنى، که در یک جامعه مرتبط زندگى مىکنى. در یک کشتى و جامعهاى هستى که نمىتوانى دَرِ اطاقت را ببندى و از آنچه بیرون تو مىگذرد، چشم بپوشى؛ چون هنگامى که آنها دیوارههاى کشتى را سوراخ مىکنند، حتى اگر تو اطاق خودت را هم خوب نگهدارى کنى، ولى در اطاقِ خوبِ خودت، غرق خواهى شد و به دیدار مرگ خواهى شتافت؛ چرا که تو در رابطه هستى و در این ارتباط، نمىتوانى بىتفاوت بمانى و چشم بر هم بگذارى. اینجاست که وقتى رسول مىخواهد مسلم را توضیح دهد، دو علامت مىدهد:
«یکى» «الْمُسْلِمُ مَنْ سَلِمَ الْمُسْلِمُونَ مِنْ یَدِهِ وَ لِسَانِهِ» مسلم کسى است که صالح است و دیگران از او رنج نمىبرند. درگیرى ندارد. فساد به بار نمىآورد. و «دومى» «مَنْ لَمْ یَهْتَمَّ بِامُورِ الْمُسْلِمِیْنَ فَلَیْسَ بِمُسْلِمٍ»؛ مسلم، مصلح است و چشم خود را بر هم نگذاشته.
این حدّ اول و شناخت است که حد ذهنى مذهب؛ یعنى «اسلام» نام دارد.
اسلام در میان تودههاى که بى خبر است بانگ بر مى دارد و در تاریکى شعله مى افروزد. در کنار خط سابق یک خط دوم و راه دوم مىگذارد. در این مرحله هر کس آزاد است که انتخاب کند. در این مرحله اگر کسانى خواستند که کلام خدا را بشنوند، به آنها پناه مى دهند و آموزش مى دهند و سپس او را به جایگاه اصلى اش مى رسانند که اگر خواست در همانجا تصمیم بگیرد و انتخابش کند، نه در میان دشمن و در متن هراس و ترس.
زمینه ی دوم: صفّ و جبهه بندی
پس از این مرحله، مرحلهى دوم فرا مىرسد. پس از این دعوت ناچار حزب بندى و دسته بندى شروع مىشود و صفها مشخص مىگردند و جبههها معلوم مىشوند.
در این مرحله رهبر مىکوشد که منافقها را که بىشکل ماندهاند، شکل بدهد. به ایمان یا به کفر برساند و موضعشان را مشخص کند تا اینها در دل این جبهه، دست دشمن نباشند و پایگاه او نگردند.
در این مرحله، هیچ جبههاى حق نفوذ براى دشمن نمىگذارد، که مشخص مىکند و بیرون مىریزد.
در این مرحله دشمن هیچ راهى در جبهه ندارد؛ که: «لَنْ یَجْعَلَ اللَّهُ لِلْکافِرِینَ عَلَى الْمُؤْمِنینَ سَبیلًا »، هیچ دستاویزى براى آنها که جبهه و موضعشان را مشخص کردهاند و از حق چشم پوشیدهاند، باقى نمىگذارد.
زمینه ی سوم: قتال و درگیری
در این مرحله، با این دید، درگیرى و قتال حتمى است، در حالى که از دو مرحلهى تبیین و صف گذاشتهاند و هر کدام مىدانند که براى چه با یکدیگر مىجنگند و از هم چه مىخواهند. مادام که این تبیین و این جبهه بندى، تمام نشده باشد، حق درگیرى و قتال نیست.
على (ع) در جنگ صفین آن قدر طول داد که یارانش خسته شدند و آتش جنگ سقف سینههاشان را سوزاند و خشم و نفرت در تمام رگهاشان دوید، ولى امام از شروع خود دارى کرد … تا آن وقت که جز عناد و دشمنى چیزى از آنها به جاى نماند … و این نهج البلاغه است که گواه دعاى بلند على (ع) هنگام شروع جنگ است که چگونه به خدا شکایت مىکند از آنها که بر خون ریزى پیمان بستهاند و از حق چشم پوشیدهاند …
این اسلام است و این هم آزادىهاى وسیع در سه مرحلهى روشنگرى و جبهه بندى و درگیرى.
آیا بیشتر از این آزادى مىخواهیم؟
یا این که مىگوییم این آزادىها وجود ندارد؟
این على (ع) است که به خاطر آزاد گذاشتن طلحه و زبیر ملامتش مىکنند که سیاست نداشت. و همینها هستند که باز ملامت مىکنند که اسلام آزادى ندارد. راستى عجیب داستانى است داستان یک بام و دو هوا و داستان یک چشمانى که جز هوس خویش هیچ چیز را نمىتوانند ببینند و در واقع دجالهاى یک چشم این روزگارند
آزدی تفکر نیز مراحلی دارد که در قسمت بعد به آن می پردازیم…