«قُلۡ یاعِبَادِیَ ٱلَّذِینَ أَسرَفُواْ عَلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ لَا تَقنَطُواْ مِن رَّحمَهِ ٱللَّهِۚ إِنَّ ٱللَّهَ یَغفِرُ ٱلذُّنُوبَ جَمِیعًاۚ إِنَّهُۥ هُوَ ٱلغَفُورُ ٱلرَّحِیمُ»[1]
تازه توبه کرده بود. بارها در میدان شهر به جرم شُرب خمر و … شلّاق خورده بود. بدنام بود، ولی دلِ نازکی داشت. میگفت: عاشق اهل بیت است، پسوند اسمش «سبیل» بود! …. سبیل شوخ طبع و بامزّه.
شبی در مسجد جمکران دیوانهوار با مولا درد دل میکرد و عرض حال… یکی از رفقا او را به منزل مرحوم شیخ آورد بود. بیچاره استاد!!
هرکس تحفهای مییافت راهی خانۀ آن مرحوم میکرد و تکلیف جدیدی برای آن عزیز میآورد. جناب «… سبیل» به روحانیت بدبین بود و چندباری به تعبیر خودش گزیده شده بود.
خیلی زود عاشق مرام شیخ علی شد و تامدتی مهمان دائمی. نیمۀ اول شبهای ماه مبارک رمضان، دوستان در منزل آن مرحوم جمع میشدند و مطالب علمی، اجتماعی، سیاسی و … مطرح میکردند. این کار تا نزدیکیهای سحر طول میکشید. سپس همگی به حرم مطهر حضرت معصومه(سلامالله علیها) مشرف میشدند و دعای ابوحمزه ثمالی را میخواندند و هرکس بنا بر استعداد و طلبش، بهرهای میبرد.
یکی از شبهای ماه مبارک فردی از هم تیپهای این عزیز از تهران به منزل شیخ جهت تطهیر و توبه آمده بود. با هم گفتگو میکردند و من نیز در حال گوش کردن افاضات این عزیزان بودم. او چیزهایی از شیخ راجع به دعای ابوحمزه شنیده بود و خود یکپا مفسّر دعای ابوحمزه شده بود. هرچه در مفاتیح گشت، دعای ابوحمزه را پیدا نکرد! کمکش کردم. خوشحال و ذوقزده شد و دعا را به شاگرد تازه یافتهاش نشان داد! ولی نتوانست چیزی از آن را قرائت کند، برای اینکه کم نیاورده باشد، خلاصۀ دعا را بازگو کرد که امام سجاد(ع) میفرماید: ای بشر دنیا چه ارزشی دارد دنیا را بیخیال شو!
طاقت نیاوردم. سر صحبت را باز نمودم. از خودش گفت و عمر بیحاصلش که چهل سالی به جهل و نادانی گذرانده است. از برخورد اولش با شیخ اینگونه حکایت کرد:
همین که با او دست دادم، دستم را رها نکرد و گرم و سخت فشرد و گفت: لوطیتر از خدا در این عالم کیه؟ اگر دستت را در دستش بگذاری تا آخر باهات میآد و دستت رو رها نمیکنه.
میگفت: آنقدر گرم و با صمیمیّت مرا بر سر سفرۀ پرمهرش نشاند که نمکگیرم کرد. دیگر رهایش نمیکنم. میخواهم عمر از دست رفتهام را جبران کنم.
شبی شیخ دستش را در دستم گذاشت و سفارش کرد که با او رفاقت کنم. خیلی دوست داشت برایش دعای ابوحمزه بخوانم و معنا کنم؛ تا آخر ماه مبارک در حرم مطهّر نمیدانم من شاگردی او را میکردم یا او شاگردی من را؟!
ولی هنوز صداقتش، انکسارش، طلبش و اشکهایش که به پهنای صورت مردانهاش میبارید، منقلبم میکند.
آری او هم سجادهاش به می، رنگین گشت و به ندای پیرمغان لبیک گفت.
[1]. بگو: «اى بندگان من که بر خویشتن زیادهروى روا داشتهاید، از رحمت خدا نومید مشوید. در حقیقت، خدا همه گناهان را مىآمرزد، که او خود آمرزنده مهربان است. (زمر، آیه 53)